🌹💠 حضرت امام خامنهای:
#شیعه حق ندارد مأیوس بشود و ناامید بشود؛ [چون] منتظر است، منتظر #فرج، منتظر گشایش، منتظر بازشدن افق و نَفْس این #انتظار به او نیرو میدهد و او را #قدرتمند میکند و به او نشاط میدهد؛ و نیرو و نشاط و امید هر جا بود، زندگى به طرف سامان پیش میرود؛ به طرف اصلاح حرکت میکند. ۱۳۷۲/۱۱/۰۸
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_ششم
حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم #عشقم انقلابی به پا شده و میتوانستم به چشم #همسر به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم.
از سکوت سر به زیرم، عمق #رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظهای که زندهام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!»
او همچنان #عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق #امیرالمؤمنین علیهالسلام خوش بودم که امداد #حیدریاش را برایم به کمال رساند و نهتنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد.
به یُمن همین هدیه حیدری، #13رجب عقد کردیم و قرار شد #نیمه_شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود.
نمیدانستم شمارهام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!»
نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم.
از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچهام دارم میام!»
پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریختهام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!»
همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانهام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند.
ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زنعمو فرشته نجاتم شد.
حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زنعمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداریاش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟»
هنوز بدنم سست بود و بهسختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند.
دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانهای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :«#موصل سقوط کرده! #داعش امشب شهر رو گرفت!»
من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پلههای ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :«#تلعفر چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم.
بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از #ترکمنهای شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است.
عباس سری تکان داد و در جواب دلنگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.»
گریه زنعمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزادهها به تلعفر برسن یه #شیعه رو زنده نمیذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت.
دیگر نفس کسی بالا نمیآمد که در تاریک و روشن هوا، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد.
همه نگاهش میکردند و من از خون #غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریهام گرفت.
رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا میآمد، مردانگیاش را نشان داد :«من میرم میارمشون.»
زنعمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
@kanonmontzerjvanan
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_دوم
چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
@kanonmontzerjvanan
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
کانال #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب ر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
#قسمت_پایانی
حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
@kanonmontzerjvanan
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
همه دروغهایی که درباره فلسطین به ما گفتند
❌ آیا #فلسطینی ها خون ایرانی ها رو پس دادند و برای #صدام، عزای عمومی گرفتن؟! پاسخ👆
❌ آیا #فلسطینی ها خودشون خونه هاشونو به #اسرائیل فروختند؟! پاسخ👆
❌ آیا توی تیم ملی #فوتبال #فلسطین، صهیونیستا بازی میکنن؟!😳 آیا تیم اونا با تیم #ایران بازی نکرده؟! پاسخ👆
❌ آیا #فلسطینی ها #ناصبی و دشمن #شیعه هستند؟😳 واکنش و پاسخ رهبر انقلاب به این شایعه ویروسی #اسرائیل 👆
❌ آیا #فلسطینی ها هدیه های #ایران رو آتیش زدن؟! 😳 پاسخ👆
❌ #فلسطینی ها در حال #رقصیدن و #خوشگذرونی هستن، ما هم براشون عزا میگیریم؟! واقعا؟🤔 پاسخ👆
❌ دولت خودگردان فلسطین، نماینده ملت #فلسطین است یا عمله #اسرائیل؟! پاسخ👆
❌ آیا #فلسطینی ها همراه #داعش میجنگن؟! یا بدست داعش کشته میشن؟! پاسخ 👆
❌ آیا اعضای #حماس با #دختربچه های ۹ ساله ازدواج کردن؟😳😐 پاسخ👆
❌ آیا #حماس جدیدا #اسرائیل را به رسمیت شناخته؟🤔 #ایران از کدوم گروههای #فلسطینی حمایت میکنه؟ پاسخ👆
❌ #مردم_اسرائیل با مردم بقیه دنیا چه فرقی دارن؟ پاسخ👆
❌ چراغی که به خانه رواست به #مسجد حرامه!چرا به #فلسطین کمک میکنیم؟
پاسخ عقلی+ اسلامی+انسانی👆 یکبار برای همیشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*♥️🤍🖤عکسی از شهید کیان پیرفلک در حال قرائت قرآن*
*🇮🇷هرچند وطن پرستم اما به تنها مکتبی که تمامیت ارضی کشور را در کشاکش تحریم ها تضمین کرده ،سر تعظیم فرود می آورم هر چند در برابر اقتصاد اختلاسی فریاد انتقاد را سر می دهم و از هیچ کوششی فرو نمی گذارم*
✍️ع م منصوری
#شیعه #وطن_پرستی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
*برای آرامش ایران نشر دهیم*
*تلگرام👇*
https://t.me/thegreatilrlalnlelzlllalmli
*کانال ایتا👇*
https://eitaa.com/thegreatiranezlami
*واتس آپ👇*
https://chat.whatsapp.com/GgR82L08IfjCc1GPazIHd
یا علی:
مشاور:
سلام. این متن جالب را کمی با تامل و تفکر بخوانید با تشکر. بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
✅ اگر پرسیدند چرا انقلاب کردید ؟
👇جواب :
1. انقلاب کردیم اول برای
#اسلام.
برای اینکه پهلوی به هویت شیعی ما حمله ور شده بود؛
اول با زور و چکمه بعد با تبلیغات و رسانه به جان دین مان افتاده بودند.
از حجاب تا روضه عاشورا،
در عصری بودیم که بردن نام
#حسین(علیه السلام) در این کشور قدغن بود.
میخواستیم به عصری برسیم که میلیونها نفر در #اربعین به زیارت سمبل انسانیت و آزادگی بروند.
میخواستیم به مقام انسانیت برسیم.💚
2. انقلاب کردیم برای
#ایران،
برای استقلال ایران،
کشورمان زیر لگد انگلیسیها و امریکائیها له شده بود.
50 هزار مستشار امریکایی از ما کاپیتولاسیون و حق توحش میگرفتند؛
و شاه مملکت بدون اجازه آنها آب نمیخورد!
3. انقلاب کردیم برای ایران،
برای خاک ایران،
شاه سرزمین،
#بحرین و 32 جزیره زیبای آن را به انگلیسیها و وهابی ها بخشید؛
و گفتند دخترمان بود؛
شوهرش دادیم.
انقلاب کردیم تا بقیه خاک وطن را شوهرندهند.
4. انقلاب کردیم برای عزت و حیثیت مان،
در عصری که بر سر در باشگاههای انگلیس در ایران در وطن خودمان مینوشتند:
ورود سگ و ایرانی ممنوع،
5. انقلاب کردیم برای نجات
#فرهنگ و فکرمان،
در عصری که تعداد کاباره ها و قمارخانه ها و فاحشه خانه ها،
از تعداد کتابخانه ها و دانشگاهها بیشتر بود؛
انقلاب کردیم تا فکر و فرهنگ ایرانی لگدمال نشود.
#شاه حقیری داشتیم که صریحا میگفت:
شما
#زنان هرگز میکل آنژ یا باخ نداشتید.
شما حتی یک آشپز بزرگ نداشته اید.
شما هیچ چیز بزرگ و فوق العاده عرضه نکرده اید.
هیچ چیز."
6. انقلاب کردیم برای حفظ
#نجابت دختران و پسران مان،
از چنگ حکومتی که دستاوردش برای زنان ایران «شهر نو» بود.
و 50 هزار
#فاحشه رسمی،
از شر حکومتی که از خود شاه تا برادران و خواهرش اشرف،
مافیای بین المللی مواد مخدر بودند؛
و درخت نحس اعتیاد را در ایران کاشتند.
7. انقلاب کردیم برای نجات از عقب ماندگی #علمی مان،
از کشوری که 57 سال تحت سلطنت پهلوی بود؛
و 68 درصد مردمش بیسواد نگه داشته بودند؛
در حالیکه آمریکا ناسا داشت؛
هند ماهواره به فضا فرستاده بود؛
ترکیه متروی 50 ساله داشت؛
ولی ما هیچ نداشتیم.
تا برسیم به کشوری که طی 40 سال 93 درصد مردمش باسواد شوند.
و رتبه علمی 16 ام جهان باشیم.
8. انقلاب کردیم برای
#رفاه،
از عصری که نیمی از جمعیت ایران سوءتغذیه داشتند و بجای خانه،
در یک "اتاق" زندگی میکردند.
(فیلم فارسیها شاهد است)،
از عصری که نیازهای اولیه زندگی (آب و برق و گاز و یخچال و کولر) یک آرزو بود.
تنها 45 شهر ایران آب لوله کشی داشت؛
96 درصد روستاها برق نداشت؛
تنها 9 شهر گاز لوله کشی داشت.
از عصری که 46 درصد مردم ایران زیر خط فقر زندگی میکردند؛
مترو و سیستم فاضلاب و موشک و زیردریایی و...رویا بود!
تا برسیم به عصری که همه 1100 شهر ایران و 34 هزار روستا آب دارند؛
همه شهرها و تمام روستاهای بالای 40 خانوار برق دارند.
بیش از95 درصد جمعیت ایران گاز دارند.
و برای رفع فقر،
از کمیته امداد تا بهزیستی و صدها خیریه ساختیم.
9. انقلاب کردیم برای حتی
#سلامتی و بهداشت مان،
از عصری که مردم ما درگیر شپش بودند؛
حتی
#فرح همسر شاه را پشه سالک گزید؛
و برایمان از هند و بنگلادش و پاکستان پزشک و پرستار می آوردند.
از عصری که سن امید به زندگیمان فقط 54 سال بود!
تا برسیم به عصری که سن امید به زندگی مان به بالای 75 سال رسیده،
و جزء 10 کشور دارای بهترین سیستم پزشکی هستیم.
10. انقلاب کردیم برای
#آزادی،
تا از شر چنگال آهنین،
#ساواک نجات یابیم.
یک سازمان تروریستی وحشی که به اذعان شخص شاه 3000 زندانی سیاسی داشت.
از حکومت وحشت شاهنشاهی که فالاچی، خبرنگار آمریکایی متعجبانه به شاه میگوید: «مردم ایران با شنیدن اسم شاه در خیابانها #وحشت میکنند.
میترسند کلمه ای بر زبان آورند.»
11. انقلاب کردیم برای اینکه
#مردم باشیم؛
نه رعیت،
برای نجات از 2500 سال شاهنشاهی که مردم در آمد و شد این شاه و آن شاه،
هیچ کاره بودند؛
تا حکومت در دست ما مردم باشد.
برای اینکه شاه مان با کودتا و دستور اجنبی نیاید.
برای اینکه از رئیس جمهور تا خبرگان از مجلس تا شورای شهر و شورای مدرسه کودکان مان، خودمان انتخاب کنیم.
12. انقلاب کردیم برای تشکیل حکومتی که ثمره 1400 سال صبر و خون دل خوردن
#شیعه و مسلمانان راستین است.
تا به جرم مسلمان بودن و شیعه بودن کشته نشویم.
انقلاب کردیم تا نام خدا و پیامبر و امیرمومنان را بر ماذنه ها بشنویم.
تا طعم حکومت عدل و مرحمت را بچشیم.
تا با
#ظالم در هر جای جهان بجنگیم؛
و پناه مظلومان باشیم.
تا کانون انسانیت و مهربانی و مبارزه با شیاطین بزرگ و کوچک باشیم.
مشاور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ روستایی عجیب در فرانسه که تمام ساکنانش مسلمان شیعه شدهاند، آنان معتقد و منتظر ظهور امام زمان (عج) هستند!
❌پ.ن:هر وقت از امر به معروف خسته شدی و حس کردی توانت کم شده
به این فیلم نگاه کن
ببین چطور در قلب اروپای دور از #خدا گروهی راه خدا را پیدا کردند!
اون نفر اول که با غربت تمام این گروه کوچک را که هنوز هم غریب هستند بوجود آورد
چقدر باید امیدوار باشد
چقدر ناملایمات از مسیر پیش رو خسته اش کرده ولی ناامید نشده و ادامه داده تا این جمع شکل گرفته
نکند امام زمان به اینها سر بزنند و از بینشان یار انتخاب کنند
ولی ما در کشور #شیعه و کنار #امام_رضا (ع) از نظر لطف #مهدی فاطمه محروم باشیم😔
لحظاتی عمییییق به راهمان فکر کنیم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
به جمع🇮🇷#یاوران_ظهور🇮🇷بپیوندید
#امام_زمان🌤
@kanonmontzerjvanan
#اَللّٰهُمَ_صَل_عَلی_مُحمَّد_وَ_آل_مُحمَّد_وَ_عَجِّل_فَرَجَهُم
┄┅┅❅🇵🇸 🇵🇸 🇵🇸 ❅┅┅┄