eitaa logo
کانال #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚
170 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
6.8هزار ویدیو
111 فایل
عشق الهی رو در جان و دلمان عمیق کنیم لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم ارتباط با مدیر 👇🏻 @Zeynad_313 #امام_زمان #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم کپی با ذکر صلوات💚 گروه دوستانه برای ظهور https://eitaa.com/joinchat/160170072Cb335968527
مشاهده در ایتا
دانلود
فضای مجازی بہ اندازه انقلاب اســلامے اهمیت دارد و عـرصہ فرهنــگے عرصه اسـت. 🌱 برای سلامتیش. صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚 💟
روباید تلاش «در راه خدا» معنی کنیم!! فقط این تعریفه که تموم نکات دقیق و ظریف این کلمه رو در بر می‌گیره. با این تعریف از ، هرفعالیتی که مرتبط با "عمل به اسلام" باشه می‌توانه یه تلاش مقدس باشه. مثلا حتی - بیدار شدن سحر برای نماز صبح برای کسی که عادت به خواب صبح داره و سحرخیز نیست، یه تلاش تلقی می‌شه...:))! . . 📮 از نامـہ هاے خط خطے؛ تا خــدآ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم♥️
کانال #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دهم عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خش
✍️ و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. انگار سقوط یک روزه و و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری بسته می‌شد، حساب کار را دستش داده بود که به‌جای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!» و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت می‌مونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید! این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را می‌سوزانَد. لباس عروسم در کمد مانده و حیدر ده‌ها کیلومتر آن طرف‌تر که آخرین راه دسترسی از هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده‌اند. همین کیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته‌شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه‌ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان می‌دادند. حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می‌گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب می‌فهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمی‌تواند با من صحبت کند. احتمالاً او هم رؤیای را لحظه لحظه تصور می‌کرد و ذره ذره می‌سوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت. به گمانم حنجره‌اش را با تیغ بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم می‌خوان کنن.» به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. شاید اولین بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید :«نمی‌ترسی که؟» مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد. فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! به‌خدا قسم می‌خورم تا لحظه‌ای که من زنده هستم، نمی‌ذارم دست داعش به تو برسه! با دست (علیه‌السلام) داعش رو نابود می‌کنیم!» احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیت‌الله سیستانی حکم داده؛ امروز امام جمعه اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم و خودم اومدم ثبت نام کنم. به‌خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو می‌شکنیم!» نمی‌توانستم وعده‌هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز می‌خواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد (علیه‌السلام) کمر داعش رو از پشت می‌شکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرم‌تر شد و هوای به سرش زد :«فکر می‌کنی وقتی یه مرد می‌بینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد @kanonmontzerjvanan صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
✍️ بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت. دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!» پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای صبح در گوش جانم نشست. عدنان وحشتزده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام (علیه‌السلام) فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر حضرت شده و به‌خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم. در تاریکی هنگام ، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست. با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم. چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت اینهمه را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!» منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.» دل حیدر در سینه من می‌تپید و به روشنی احساسم را می‌فهمید و من هم می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غم‌هایم را پشت یک پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!» به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!» اشکی که تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاک کردم و با همین چانه‌ای که هنوز از ترس می‌لرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟» آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم اومده مردم دارن ثبت نام می‌کنن، نمی‌دونم عملیات کِی شروع میشه.» و من می‌ترسیدم تا آغاز عملیات تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد @kanonmontzerjvanan صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
رهبر انقلاب، در پایان مراسم عزاداری روز اربعین حسینی(علیه السلام): ✅شما امروز در فضای مجازی می‌توانید افکار درست و صحیح را منتشر کنید و به مسائل پاسخ دهید و می‌توانید به معنای واقعی کلمه جهاد کنید. ✅البته اصل قطعی در این باب پیروی از شیوه‌ی اخلاقی است. باید از این کاری که بعضی افراد با دشنام و فریب و دروغ دربرابر افکار عمومی مواجه می‌شوند، اجتناب کرد. 💯💯 باید منطق را به اخلاق مزیّن کرد حقایق را منتشر کرد. امروز همه باید در این میدان حرکت کنیم. ۱۴۰۰/۰۷/۰۵
امام خامنه‌ای روحی فداه❤️ 👈 هركس در راه فكر مردم تلاش كند، از يك انحرافى جلوگيرى كند و از يك سوء فهمى مانع شود، چون در مقابل دشمن است، است. 🌷🍃🌷
36.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩قیام کنید...امروز نوبت شماست👌 امام علی علیه السلام: « لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلَّى عَلَیْکُمْ شِرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یُسْتَجَابُ لَکُم.» امر به معروف و نهى ‏از منکر را ترک نکنید که اگر ترک کردید اشرار بر شما مسلط خواهند شد؛ بعد شما دعا مى‏کنید خدا دعاى شما را مستجاب نمى‏کند.😔 نهج البلاغه نامه ۴۷ 💠 اگر تبیین و تحلیل نکنید، دشمن تحریف می‌کند! 🔺 دبیرستان‌های دخترانه را دریابید 🔻 برای دخترهای راهنمایی و دبیرستانی هیئت راه بیاندازید 🔺 اردوی تفریحی - فرهنگی برگزار کنید 🔻 مَنِیَّت‌ها رو کنار بگذارید 🔺 خانم‌های اهل قلم و اهل بیان حرکت کنند، طلاب به پاخیزند ✋خدایا تو شاهد باش ما تنهایی و مظلومیت این نسل را فریاد زدیم... این فریادها را به گوش اهلش برسان و دلهای اهل ایمان را برای مجاهدت در راه نجات آنها راهنمایی کن. زحمت نشر این پست با تک تک شما دلسوزها و اهل دغدغه بفرستید برای هرکسی که می‌تونه کاری کنه... به معلم هاتون مربی‌ها فعالین امور فرهنگی مسئولین بسیج و... «و ما رمیت اذ رمیت؛ و لکن الله رمی» ⏳️ کمتر از ۲ دقیقه 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
به روایت از همسر: بنده دردها و سختی‌هایی، خودم و و فرزندانم در راه و دینی در جامعه کشیده‌ ایم. 🍃🌷🍃 سال ۱۳۶۰ که ساکن روستای باقرآباد بودم از طرف و که در آن سال‌ها در کنار از به و در می‌پرداختند از من خواستند تا برای آب روستای حسین آباد سنندج چند حلقه چاه کنم در آن سال‌ها چاه با دست و بدون استفاده از امکانات امروزی انجام می‌شد. ظرف چند روز کار را به خوبی انجام دادم و شرب مورد نیاز مردم را تأمین کردم ولی نمی‎دانستم که این و من محسوب می‌شود. 🍃🌷🍃 زمستان همان سال که برف زیادی هم بر روی زمین جا خوش کرده بود سه نفر از اعضای گروهک ضد انقلاب مرا كه در خانه بودم به # همکاری با نظام نوپای دستگیر و چشم بسته از روستا خارج کردند.😔 هرچه گفتم شغل من است و چاه در هیچ جای دنیا نیست کسی به حرفم گوش نداد. و متأسفانه بعضی از اهالی روستا هم که در آن روزها تحت تأثیر سوء قرار گرفته بودند گروهك‌ها را به اين قبيل كارها تشويق می‌كردند😔 من در كه در تصرف ضدانقلاب بود و سپس در روستاهای از جمله دوله تو و آلواتان سال به درازا کشید و در مدت سال بارها تصمیم به من گرفتند😔 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄ 👇🏻🥀❤️👇🏻🥀❤️
📣📣 مهم 🔥این‌طور گول خوردیم 🔻بعضی آقایان که در مقابل حکم می ایستند و می‌گویند در عصر مدرن جای مسائل ایدئولوژیک نیست ناگهان به موضوع تعطیلی روز که می‌رسند می‌گویند از علما پرسیدیم می‌گویند حرام نیست!! 🔻از دوران سازندگی به بعد، بارها با این روش گول لیبرال‌ها را خورده‌ایم!! لیبرالها تکه‌ای از پازل سبک زندگی غربی را وارد جامعه می‌کنند و می‌گویند ؟ و با این روش در نهایت در حال پیاده سازی پازل سبک زندگی غربی در جامعه هستند و البته جماعتی مغرض یا ساده لوح با ظواهر مذهبی هم آنها را تایید می‌کنند!! 🔻واقعیت اینست که سبک زندگی اسلامی مجموعه‌ای تکه تکه نیست بلکه یک منظومه یکپارچه است که حلال و حرام الهی بخشی از آن است و بخش بزرگتری شامل سنت‌ها و اخلاق و آداب و رسوم اسلامی است. 🔻بارها از مدعیان حرف سخیف «ما با اونا کار داریم اونا تعطیلن اونا با ما کار دارن ما تعطیلیم» چه در سطح اتاق بازرگانی و چه کمیسیون اجتماعی مجلس خواسته شده است که چند پژوهش معتبر و متقن در زمینه این ادعا منتشر کنند ولی نمی‌کنند!! 🔻اگر هم واقعاً تعطیلات روی تعاملات چند بازرگان تاثیر می‌گذارد بهترین راه آن است که در داخل کشور چند بانک یا اداره‌ای که به تعداد تاجر خدمات می‌دهند اصلاً تعطیل نباشند و در تمامی روزها و ساعات هفته به آنها ارائه خدمت نمایند. اما چه لزومی دارد به بهانه چند بازرگان تمامی مشاغل در سبک زندگی خود تغییر بدهند؟ 🔻در سبک زندگی اسلامی شنبه آغازین روز هفته و پنجشنبه ششمین روز هفته است. ✍حمیدرضا ابراهیمی ❌😳❌❌❌ شنبه‌ها تعطیل می‌شود 🔹نمایندگان مجلس شورای اسلامی تصویب کردند که روزهای جمعه و شنبه به عنوان تعطیلات پایان هفته باشد البته باید این مصوبه به تایید شورای نگهبان برسد. برخی از مصوبه هایی که می بینند مردم را ناراحت می کنه و ارزشهای سنتی و اسلامی مارا زیر سوال می برد می روند قم و با مراجع دیدار و نظرات آن هارا می پرسند در حالی که هر کسی در جایگاه و تخصص خود. مجلس در این روزهای آخر کارش چه پر کار و فعال شده است و لوایحی که مد نظرشان هست را به تصویب می رسانند . لطفا از شورای نگهبان و مجلس و مسئولین ذی ربط مطلبه گر باشیم. 🔴نشرحدا کثری صدقه جاریه است. تبیبن گری
مگه شیعه علی نیستی 😕 ببین امامت چی گفته و چرا 25 سال سکوت کرد بخاطر چی؟! 👇 ❤️امام علی ( علیه السلام) می فرماید: 👈 .. بخدا سوگند! گمان دارم اینان را از شما بگیرند، زیرا آنان بر خویش، وحدت دارند و شما در خود پراکنده اید، آنان از رهبر خود در مسیر باطل اطاعت می کنند و شما از رهبر خود در راه حق فرمان نمی برید. ماهم اصلح میدونیم هم الان که ایشون بالا اومده بر همه کنیم و رو بیاریم سرکار ... ما هشت سال دولت روحانی داشتیم کافی نیست؟! اون هشت سال هم بخاطر نداشتن منو شما بود... 👆همین حدیث نشر بدید دو نفر متحد کنید برای اتحاد جبهه انقلاب کردی .. یاالله... یاالله رفیق... بلند شو .. 👇 @ur_sep_farhanghian_bsij┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄  به جمع🇮🇷🇮🇷بپیوندید @kanonmontzerjvanan ┄┅┅❅🇵🇸 🇵🇸 ❅┅┅┄       
🌷از امیرالمومنین امام علی علیه السلام درباره سوال کردند فرمودند :👇 ✨ خدای عزوجل را بر چهار پایه قرار داده است:👇 ۱.صبر ۲.یقین ۳.عدالت ۴. ✨و نیز خود چهار شعبه دارد:👇 ۱. ۲. ۳. راستگویی در هر حال ۴.دشمنی با بدکاران 📚(الکافی جلد ۲ صفحه ۵۰) 🌷و اما حاج قاسم سلیمانی در سالروز عملیات بیت المقدس (قم/۱۳۹۴) : 👇 🍀حق اینه که تو هر چه در چنته و توان داری ولو توان تو دو درصد باشه ، پنج درصد باشه ، همه ی آن پنج درصد را به میدان بیاوری ، اگر تو همه ی آن پنج درصد را به آوردی آن وقت خدا آن نود و پنج درصد را شامل تو می کند و این معنای« ان تنصُرُالله یَنصُرکُم »خواهد شد🤲🍀 🌼پس قرار نیست من ، شما و ما ، با بتونیم جامعه رو اصلاح کنیم ، ما قراره سهم خودمون رو به میدان بیاریم ، یک قدم از طرف ما ، قدم های مانده اش با خود خداوند☺️🤲🌼 🌸آیت الله حق شناس رضوان الله تعالی علیه در کتاب "ز ملک تا ملکوت" فرمودند: شما کنید، خدا خودش جامعه را درست خواهد کرد!🌸 🇮🇷 @aamerin_ir