مهوا
«یک ذره هم عصبانی نمیشود!»
👤 «مفضّل» یکی از اصحاب امام صادق علیهالسلام آمده در مسجد پیغمبر دو رکعت نماز بخواند و حال عبادت و حال نماز پیدا کرده. یک وقت میبیند یکی از مادّیین آمد کنارش نشست. او میدانست که این اهل نماز و عبادت نیست و به نماز اعتقاد ندارد. بعد رفیقش آمد نشست و بعد یک رفیق دیگر. آنگاه شروع کردند با هم صحبت کردن و بلند حرف میزدند که او در نماز حرفهایشان را میشنید. یکی میگوید این حرفها چیست، خدا یعنی چه، مگر جز طبیعت چیز دیگری وجود دارد؟! طبیعت است و دست طبیعت، چیز دیگری نیست. بعد صحبت پیغمبر را مطرح میکنند:« مرد نابغهای بود و میخواست در جامعه خودش تحولی ایجاد کند، فکر کرد بهترین راه تحول این است که از راه مذهب وارد شود. مردِ خارقالعاده و نابغهای بوده، خودش هم اعتقاد به خدا و به قیامت نداشت ولی بهترین راه را انتخاب کرده بود برای این که در جامعهاش تغییر ایجاد کند.»
👥 مفضّل که نماز میخواند آتش گرفت. بعد که نمازش تمام شد شروع کرد به پرخاش کردن. آنها گفتند تو اول بگو از چه گروهی هستی؟ از اتباع چه کسی هستی؟ تا رسیدند به اینجا که گفتند آیا تو از اتباع امام جعفر صادق علیهالسلام هستی؟ بله. اگر از اتباع او هستی ما در حضور او این حرفها را میگوییم، ده درجه بالاتر هم میگوییم، یک ذره هم عصبانی نمیشود. حرفهایمان را میزنیم تا دلمان خالی میشود. او هم آنچنان گوش میکند که اول فکر میکنیم به حرفهای ما معتقد شده. وقتی که حرفهایمان تمام شد آنها را یکییکی رد میکند و بیرون میآییم.
✍️🏼 شهید مرتضی #مطهری، کتاب #آینده_انقلاب_اسلامی
🎉 💌 میلاد با سعادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امام صادق علیهالسلام را بر همهی دوستداران ایشان تبریک میگوییم.
📚 •|گروه کتاب مهوا، برش کتاب|•
#میلاد_امام_صادق
#گروه_کتاب
#مناسبتی
#مهوا
@kanoon_mahva
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 #رحمة_للعالمین فرمود:
🍎 «اوضاع مومون عجیب است، همهی امورش ختم به خیر میشود، و این فقط برای #مومن امکان دارد!
🍏 اگر به آسایشی برسد، خداروشکر میکند و این برایش خیر بیشتری را رقم میزند و اگر بلایی بر سر او بیاید صبوری میکند و آن هم برای او خیر میشود.»
🔗 یک دقیقههای بیشتر با رسولالله
🪁 میلاد با سعادت رحمة للعالمین و امام صادق علیهالسلام گوارای وجودتان! 🕊
#میلاد_رسولالله
#مناسبتی
#فلسطین
#مهوا
@kanoon_mahva
«برای شهادت نمیجنگیم»
🕊 به شخصی گفته بود من تا به حال چندین بار مجروح شدم و تا پای شهادت رفتم ولی شهید نشدم. آن شخص میگوید هر موقع به سوریه میروی به خاطر شهادت میروی ولی این دفعه برای شهادت نرو، به خاطر خدا برو! اولش تنها هدفمان شهادت بود.
🕯 گاهی پیش از مسافرت میپرسیدم: «برای چی میری؟ برای شهادت؟!» میخندید و میگفت: «ما برای شهادت نمیجنگیم. برای رضای خدا میریم.» آن که این نکتهی اخلاقی را به مصطفی گفته بود به من هم گفت: «خب شهید شدن آسونه. خود این هم هوای نفسه. اینکه بمونی و خدمت کنی سخته. تعجب کردم و گفتم: «شهادت چطور میتونه هوای نفس باشه؟!» گفت مصطفی هم زمانی که این را شنید اولش تعجب کرد اما بعد رضای خدا را در نظر گرفت.
📆 نوزدهم شهریور ماه سالروز تولد #شهید_مصطفی_صدرزاده
💌•|گروه گنجینه مکتوب، زندگینامهٔ شهدا |•
#گنجینه_مکتوب
#مناسبتی
#مهوا
@kanoon_mahva
مهوا
🛎 فراخوان دعوت به همکاری در بخش نویسندگی مهوا 🎙 #شهید_آوینی:« هنرمند موحد باید جهان را به مثابهٔ نش
📷 #گزارش_تصویری برگزاری آخرین جلسهٔ آموزشی روایتنویسی و روایت مستند (زندگینامهٔ شهدا)
🔖 ما در زندگینامهنویسی، چه داستانی چه مستند و چه ادبی به دنبال این هستیم که با کلمات و زبان بر انسانها تأثیر بگذاریم. به دنبال عکاسی کردن از شخص نیستیم، دنبال روایتی از شخصی هستیم که به شخصیت رسیده است.
🕙🔔 دیروز ۲۰ شهریور ۱۴۰۴، بهصورت حضوری و مجازی
📣 در این جلسه، آزمون پایانی کلاس هم برگزار گردید و بهترین نویسندگان این دوره ان شاءالله به زودی در بخش نگارش کتاب مهوا دعوت به همکاری خواهند شد. 🤝
✍ •|گروه نویسندگی مهوا|•
#گروه_نویسندگی
#مهوا
@kanoon_mahva
مهوا
«شیر حلب»
👷♂ کارشناسی عمران خوانده بود، یزد. اما یزدی نبود. شاید تقدیر کشانده بودش آنجا. که قفل دلش بشکند و بند شود به دلی که چون آهو، گریز پای بود و دل سرگشتهاش را دنبال خود به هر سو میخواست میکشید. که چون مجنون فراریش داد از شهر و دیار و ده روز تمام، پابند ضامن آهویش کرد. دل بندبندش را گره زد به دل ضریح و دخیل پنجره فولاد شد که:« آقاجان، حالا که دلش یکی نمیشود با دل بیقرارم، مهرش را از دلم بیرون کن. پاک پاک!»
🪟🕌 گوشهی رواق نشسته بود که جملهی سخنران که انگار نشانهای، مهری، نگاهی از طرف امام بود، دلش را قرص کرد و بندبندش را به هم دوخت و سر پایش کرد، که:« اینجا جایی است که میتوانند چیزی را که خیر نیست، خیر کنند و به شما بدهند.» خوب جایی آمده بود. این شد که بیست روز دیگر به ده روز اول اضافه شد و ماند تا حاجت دلش خیر شود و شد.
💍 روز خواستگاری دست در جیبهای کتش میکرد و هدایایی که تهیه کرده بود را یکییکی بیرون میآورد. تکهای از کفن شهید گمنامی که خودش تفحص کرده بود، مهر و تسبیح تربت و پلاک شهید و... نیازی به گفتن نبود اما گفت:« اگر همین امشب جنگ بشه، منم میرم، مثل وهب!...»
❣ درس عشق خوانده بود، قصهی دلبری. یک تیر و دو نشان! به آرزویش که رسید و لباس سپاه قدس را بر تن کشید، عزم دیار یار کرد. با آن که سن و سال چندانی نداشت، چنان در میدان کارزار با تکفیریها خوش درخشید که حاج قاسم گفت:« من همتام را در حلب پیدا کردم.»
📞 هر کجا میرفت خوش میدرخشید. منطقهای نبود که به او واگذار شود و آزاد نشود. در یک عملیات، وقتی بیسیم تکفیریها دست یارانش میافتد، از هرگونه بیادبی بازشان میدارد و میگوید، به آنها بگویید:« ما هم مثل شما مسلمان هستیم. این گلولهها باید در #اسرائیل فرود میآمد.»
🇱🇧 کنجکاوی تکفیریها تحریک میشود که این جوان کیست و چرا با آنها میجنگد!؟ و چنین جواب میگیرند که:« ما آنهایی هستیم که اسرائیل را از #لبنان بیرون کردیم. آنهایی که آمریکاییها را از عراق بیرون کردیم... ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله.»
🌅 صبح زود بود. بینالطلوعینی که همیشه برایش مهم بود. نماز صبح را به جماعت خواندند. سه نفره! و حرکت کردند. مقصد، باغ مثلثی شکلی بود که تکفیریها در آن، جا خوش کرده بودند. جاده زیر باران گلوله بود. از زمین و آسمان گلوله میبارید. توپ بیست و سهای در گودالی شبیه قبر کار گذاشته شده بود و جاده را به گلوله بسته بود. دویست سیصد متر بیشتر نرفته بودند. روی زمین نشست و به عقب چرخید تا از حال و روز نیروهایش با خبر شود. یک لحظه بود. یک آن! ترکش بیست و سه، به سرش اصابت کرد و درجا شهید شد.
👤 همه چیز را که کنار هم میچینیم، حکایت زیبایی میشود. نام، #محمدحسین_محمدخانی... معروف به #حاج_عمار... فرماندهی تیپ سیدالشهدا... نام عملیات، محرم... ماه، محرم... بین الطلوعین! در راه دفاع از حریم اهل بیت.
🎙 حاج قاسم بعد از شهادت حاج عمار به مادر شهید میگویند:« من عمار را خیلی دوست داشتم. مثل پسرم بود. هر شب برایش صدقه میگذاشتم.»
🤍 مادر حالا دلتنگیش را با نگاه به یادگاری محمدحسین رفع میکند و زیر لب شعری را که فرزندش سروده زمزمه میکند:
«سر که زد چوبهی محمل دل ما خورد ترک
ریخت بر قلب و دل جملهی عشاق نمک آنقدر داغ عظیم است که بر دل شده حک
سر #زینب به سلامت، سر نوکر به درک»
🖊 به قلمِ زهرا کریمی
✍ •| گروه نویسندگی مهوا |•
#مستندنگاری
#نویسندگی
#مهوا
@kanoon_mahva
مهوا
«اولین فرزند نصرالله»
👼 سحرگاه سرد روز چهارشنبه نوزدهم ژانویه سال ۱۹۷۹، پدر، اولین فرزند خود را گرم در آغوش می گیرد و در گوش او اذان اقامه می گوید، «حیّ علی الفلاح، حیّ علی خیر العمل».
🌄 از بدن نوزاد، شبنم میتراود و بوی عطرآگین شبنم او با نسیم سحر درهم میآمیزد و در بلندترین قله «جبل الرفیع» مسکن میگزیند. این رایحهی بهشتی، روح سید «محمد هادی نصرالله» است که ۱۷ سال بعد به آسمان هفتم عروج میکند.
🧑🦱 از آغازین روزهای کودکی، نشانههای نبوغ، تیزهوشی، ثبات شخصیت، خوشرویی، مهربانی، خدمتگزاری و فروتنی در سیمای محمد هادی هویدا بود. او همواره برای برادرانش محمد جواد و محمد علی و یگانه خواهرش زینب، برادری مهربان و دوستی وفادار بود.
💍 محمدهادی در روز چهارم آوریل سال ۱۹۹۷ با تشویق پدر و مادر خود، با دختر شیخ «علی خاتون»، ازدواج کرد. او در دوران نامزدی تلاش کرد از همسرش بانویی نمونه بسازد. سید محمدهادی نصرالله که یکی از رزمندگان مقاومت اسلامی بود و هر لحظه امکان داشت به فیض شهادت نایل شود، کوشید همسرش را برای چنین روزی آماده کند و سرانجام تلاشهای او به ثمر رسیدند.
🪖 محمدهادی در #وصیتنامهی خود چنین نوشته است:« اینک به یاری خداوند، مجاهدی از مجاهدان مقاومت اسلامی شدهام. هدف از پیوستن به مقاومت، آزادسازی سرزمین جنوب لبنان و دفاع از حریم دین خدا و ناموس مردم است. از خدای متعال مسئلت دارم مرا در ردیف شهیدان راه خود قرار دهد.»
🕊 سرانجام در روز دوازدهم سپتامبر سال ۱۹۹۷، به همراه تعدادی از همرزمان خود در جریان رویارویی با اشغالگران صهیونیست در نزدیکی پایگاه اسرائیلیها در محور «سجد» در «جبلالرفیع» در منطقهی اشغالی اقلیم «التفاح» به شهادت رسید. بیتردید نام او در حافظهی تاریخ جاودانه خواهد ماند.
📆 دوازدهم سپتامبر
👤 سالگرد شهادت شهید سید #محمدهادی_نصرالله
🌐 منبع پایگاه اطلاعرسانی حوزه
🇵🇸 •| گروه فلسطین مهوا |•
#گروه_فلسطین
#مناسبتی
#مهوا
@kanoon_mahva
مهوا
✡ نشست گفتمانی مسئلهٔ صهیونیسم 🖇 مجموعهٔ مهوا در راستای تبیین مسئلهٔ صهیونیسم، با حضور خانم دکتر ال
❓صهیونیسم یعنی چه؟
🕍 اصطلاح صهیونیست برای اولین بار توسط #ناتان_برنباوم که یک نویسندهی یهودی اتریشی بود مطرح شد که خودش بعدها مخالف سرسخت صهیونیسم شد و عقاید متفاوتی پیدا کرد.
✡ #صهیون نام یک کوه در منطقهی بیتالمقدس (اورشلیم) است که بعدها به نمادی از کل منطقهی فلسطین تبدیل شده و برای یهودیان به معنای بازگشت به آن سرزمین است.
🏕 در واقع اگر بخواهیم تعریف صهیونیسم را به عنوان یک تعریف رسمی داشته باشیم: آن عقیده و اعتقادی است که میگوید یهودیها یک ملتی هستند که باید سرزمین و کشور خودشان را داشته باشند و کشور خودشان جایی نیست جز فلسطین؛ زیرا اعتقاد دارند که آنها از زمان حضرت یعقوب علیهالسلام و بعد حضرت موسی علیهالسلام در آنجا بودهاند و آن سرزمین به آنها تعلق دارد و خدا آنجا را به آنها وعده داده است!
🔍 برشی از جلسهٔ اول نشست تاریخ صهیونیسم | دکتر کدخدایی | هیئت علمی دانشگاه تهران
🇵🇸 •|گروه فلسطین مهوا|•
#تاریخ_صهیونیسم
#گروه_فلسطین
#فلسطین
#مهوا
@kanoon_mahva
«نامههای بچههای لشکر»
💌 بچههای لشکر خیلی ابراهیم را دوست داشتند. و چند صباحی که نمیدیدینش برایش نامه میفرستادند. «یکیشان شاکی بود ازش که چرا وقتی قرار بوده فلان ساعت بیاید از فلان خاکریز بگذرد برود، نیامده. او را معطل خودش کرده. نوشته بود جیرهی جنگیهای چند روزش را جمع کرده بود، بیآن که حتی به یک شکلاتش دست بزند تا او بیاید بنشینند با هم به خورندش. قول داده بود یک کلام هم نمیخواسته حرف بزند. فقط میخواسته نگاهش کند، و بیسکوئیتش را کنار او بخورد. نوشته بود من به همین کم هم راضیام حاجی... اگر باز گذارت افتاد این طرفی، درِ سنگر ما شبانهروز به روت بازست قدمت روی چشم ماست. مخلصت عليرضا.»
📖 بخشی از کتاب #گنجشکها_بهشت_را_میفهمند، اثر حسن #بنیعامر.
🔍 از افرادی که بعد از گذشت جنگ تحمیلی عقایدشان به کلی تغییر کرده و خیلیها را قبول ندارند، شنیدهایم که #ابراهیم_همت پدیدهی خاصی بود در جنگ. و هنوز هم یک لشکر علاقهمند دارد. این که هر کسی که کوچکترین برخوردی با شهید ابراهیم همت داشته تصدیق میکند که یکی از عالیترین فرماندهان جنگ بوده در اخلاق و اخلاص، خیلی حرف دارد... .
📚 •|گروه کتاب مهوا، برش کتاب|•
#گروه_کتاب
#مهوا
@kanoon_mahva