ما و دوگانۀ اسلام-استکبار یا دوگانۀ #راست_چپ_اسلامی
قسمت 1 از 2
#تسلط بر سنت از راه داشتن #مبنایی_تمام_عیار در تاریخ که با #تصاحب_کل_ثروت_فکری-نسلهای_پیشین_به_نفع_خودمان همراه است.
دربارۀ این تعبیر #فردریک_ساوینی (1779-1861) که در همعصرانش نظیر ولتر و هگل و کنت هم میتوان یافت، نکاتی نهفته است:
1. تجدد غربی، نه تنها تاریخ «خودش» را یافت یا به تعبیر بهتر، جعل کرد، بلکه مخصوصاً از سدۀ 18 و 19 به بعد، به #تصاحب_کل_ثروت_فکریِ تاریخ ها و فرهنگهای دیگر، در ذیل تاریخ خودش پرداخت. البته این تصاحب نه به قصد خیرخواهی، بلکه برای آن بود که ما، همچون همۀ تاریخهای و تمدنهایی که در ذیل تجدد و در قالبِ پروژۀ #استعمار (طلبِ عمران غیر غربی از غربی)، همۀ مفاهیم #خاص تاریخیِ تجدد غربی از #ساینس تا #بازار و #سوسایتی و #سایکو و... را مفاهیمی متعلق به کلِ بشریت بدانیم و بالاجبار آنها را در قالب علوم طبیعی و اقتصاد و جامعهشناسی و روانشناسی، مبنای تمشیتِ امورمان کنیم. مابعدتجدد هم هرچند قدری از این روح #سلطهگرانۀ تجدد اولیه کاسته، اما بهنحوی دیگر در ذیل ایدۀ #تاریخیت آنرا احیا کرده است.
2. «سلطه»، از مفاهیم بنیادین تجدد غربی است که هم در راست و هم در چپ تجدد، حضور داشته و دارد. بهواسطۀ این سلطه، نمیتوان مدعی شد در گوشهای از جهان، بیاعتنا به آن زیست و اندیشید. این روح فاوستی، همچون شیطانی وسوسهگر، به إغوا یا به جنگ، حتی اگر خاقانیوار، قبای عزلت بر سر کشیم، ما را پیوسته در مضیقه و فشار و هجمه قرار میدهد.
https://eitaa.com/mojtamaona/69