eitaa logo
اقیانوس
135 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
526 ویدیو
14 فایل
دنیا‌دریاست🌊 و‌در‌دل‌این‌دریا‌ی‌عمیق ما‌ماهی‌های‌تشنه‌لب‌مشتاق‌آنیم‌که به‌ساحل‌امن‌تو‌برسیم✨ ما‌به‌گرمای‌ساحلت‌راضی‌تریم‌تا خنکای‌آب‌دنیا... ای‌حضرت‌ #اقیانوس
مشاهده در ایتا
دانلود
افطار هجدهم ............به ایستگاه هجدهم که می رسی..... قلبت به تپش می افتد پایت از حرکت باز می ایستد و غمی عجیب در دلت پدیدار می شود..... ایستگاه هجدهم سیاه پوش است🏴 و صدای گریه ای که گوش مسافران سفر رمضان را می نوازد و آنان را به گریه وا می دارد....😭 و دشتی پر از گل ها یاس معطر کبود ...🌸 هجده عدد غریبی است..... به هجده که می رسی نمی دانی گریه کنی و یا بخندی..... هجده .......یادگار دو واقعه مهم جهان هستی است..... غدیر...............🌺 ............سقیفه🔥 و چه قصه ایست قصه ی غدیر و چه داستانی است داستان سقیفه....😔 هجده..... پر از درد و آه است🥀 هجده یاد آور روزهایی است... که هنوز کفن پیامبر (ص)خشک نشده هر کس شمشیر بر کمر دارد در نقش یک مجاهد غیور و هر کس که سوره حمدش را غلیظ تر خوانده یا تسبیح زیباتری در دست دارد شده است عالم ربانی....😰 فرق آن ها با جانشین پیامبر به همین اندازه بود ...... .بزرگ و غیر قابل انکار.....😳 مانند اینکه بخواهی کودکی نا بالغ را با آیت الله ی بزرگ قیاس کنی ... اصلا قابل قیاس نیست.... این کجا و آن کجا.... اما آنان با کمال وقاحت ....قیاس کردند..... علی (ع)جوان است و جاهل و ما بزرگ هستیم و دانا تر.... او کشنده بزرگان عرب است پس نمی تواند بر ما سروری کند.... او.....😰 و علمای بی علم قوم در یک شب فاتحه ی اسلام را خواندند و همه ی آن را جز اندکی را با پیامبر (ص)به خاک سپردند.... و در این میان خاندان نبوت ماند و اسلامی که توسط شغال های انسان نمای شهر تکه تکه شده بود .....🔥 و شهر برای اینکه سالها کینه و بغض را به جان خاندان عزادار نبوت بریزد .... با یکدیگر متحد شد و مشعلی برافروخت برای سوزاندن ماه و شمشیری را صیغل داد برای شکافتن خورشید.....💔 و مشعل به جان گل های یاس افتاد ........ مادر .....در ......آتش ........😭🥀 و خورشید دست بسته و پابرهنه در کوچه کشیده میشد و ماه او با تنی سوخته و روی کبود برای نجات او به دنبالش می دوید........😭 سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد آن که فهمید خودش را به نفهمیدن زد و آن شمشیر به ودیعه ماند تا صبح نوزدهم که در دست قاتل مولا بد مستی کند......😰🗡 .......قطار دنیا از حرکت ایستاده و ما باید ایستگاه های بعد را پیاده طی کنیم... از دور سه نردبان در دل دشت نمایان می شود ....نردبانی سر به فلک کشیده..... انگار زمان و مکان و احوال این جهان ایستاده تا ما امشب را با محبوب خود خلوت کنیم...📿🤲. و ما می توانیم از درخت اول بالا برویم و بقیه عمر را از فراز آسمان طی کند.... امشب اولین شبی است که زمان و مکان هم بی معنی است.... امشب می شود هزار ماه را طی کرد و تا عرش سفر کرد.....😍 می نویسم که شب تیره سحر می گردد یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد
افطار بیست و یکم.ـــ... و اینجا ایستگاه بیست و یکم است... و ما در گذر زمان از دومین شب قدر گذر کردیم ......💚 و ما مانده ایم و حسرتی بزرگ .... حسرتی به بزرگی عظمت شب قدر..... .......عجب غروب دلگیر است .... روز شهادت اول مظلوم عالم و اولین یتیم شدن جهان هستی باشد ...🥀 و این کافیست تا چشم ها خون ببارد و دلها آتش بگیرد....💔 ......غروب .... روضه خوان هستی است....😭☀️ غروب از خون جوشان شهدای کربلا بود که سرخ شد.... ایستگاه بیست و یکم و غروب آن درد آورترین لحظات رمضان است.. 😭😭😭 نگاهی به پشت سرت کن .... تمام شد ...😔 از عمر این ماه تنها کمتر دهه مانده .... چقدر از گل های این دشت در توشه جمع کردی....🤔 چقدر از شب های قدر بهره بردی ....😰 در نامه ی اعمال سال بعد خودت ثبت کردی؟ .... آیا نامه ای که برای آینده ی خودت نوشته ای لایق امضای ولی خدا هست ؟ ......😰 آیا با دعایی کردی توانستی قدمی برداری برای نزدیکتر شدن روز موعود ؟.....🤔 آیا سال بعد او را خواهی دید ؟...😍 اگر هنوز هیچ کار کار نکردی .... اگر هنوز بار کج گناه روی دوشت سنگینی می کند .... بار زمین بگذار که بار کج به منزل نمی رسد ..... شب قدر سوم....🤲🏻 شب اوج عاشقی ....❤️ در راه است .... مولای من کمک کن تا بتوانیم آنگونه که شایسته است در آخرین شب قدر برای ظهور تو دعا کنیم .....😍 مولای من ..... دوستت دارم از صمیم دل....☺️ و هر چند سال که این جدایی به طول به انجامد .....😞 من عاشقانه انتظار تو را می کشم.... اما هر چیزی حدی دارد .... و فراغ هم حدی....😭 پس ..... بازگرد ای زیباترین تمنای من از خدا....😍💚 ع
آن شـــــب..... قسمت چهارم..... شب از نیمه می گذرد🌙 شهر آرام تر از همیشه است.... و تنها صدایی که شنیده میشود..... صدای مهربان نسیم است.... که در گوش نخل ها نجوا می کند..... نزدیک اذان صبح است.... و پدر همچنان منتظر و مضطرب.... نگاه او در حال شکافته آسمان بود.... 💫 انگار علی به چیزی ورای این آسمان چشم دوخته است..... با خود مرور میکند.... تمامی نشانه هایی که پیامبر در مورد امشب گفت.... همه چیز درست عین سخن پیغمبر است.. علی لبخند تلخی میزند.... آری این همان شب است امشب دیگر از بند این دنیا خلاص خواهم شد.... علی به درون خانه می آید... باید آماده شد برای رفتن اندکی دیگر اذان است... دختر معصومانه اصرار بر نرفتن پدر دارد... و پدر شوقی فراوان برای رفتن.... دل نا آرام دختر.... چونان دریای طوفان زده است.... پدر لباس می پوشد... به ایوان می آید.... لبخند او برای رفتن وصف نا پذیر است... او سی سال است که اینچین نخدیده است😔 به حیاط می رسد..... مرغابی ها ترسان بال می گشایند.... و راه علی را سد می کند.... انگار آنها نیز برای کمک به زینب دست به کار شده اند.... اری علی را از این رفتن بازگشتی نیست.... زینب تلاش کن.... پدرت را دیگر نباید از دست دهی... قبل از سخن زینب... علی حرف میزند.... _دخترم حواست به این مرغابی ها باشد از آنها خوب نگهداری کن.... مرغابی هارا آرام کنار میزند.... به باغچه که می رسد.... می ایستدد برای بار اخر گلها را می بوید.... در را باز می کند.... اکنون زینب با چشمانی پر از اشک پشت سر پدر ایستاده ولی دیگر دیر شده پدر عازم است به سفر ابدیت پدر....... بمان و دنیای مرا بهم نریز داستان کوتاه برداشتی متفاوت از شهادت امیر مومنان ع به قلم:✍سید امیر حسین سمائی
آن شــــب قسمت پنجم..... پدر قدم از خانه بیرون میگذارد.... اما.... در ملتمسانه چنگ در کمربند علی می اندازد.... در شرمنده است.... 😔 در سی سال پیش... نتوانست از جان علی پاسداری کند... شکست و سوخت🔥 و با شکستن در استخوان سینه ی مادری.... 😭😭😭 و با سوختن او چادری در پشت در آتش گرفت🥀🔥 اکنون در... برای جبران شکست های گذشته.... و برای دوباره داغ دار نشدن اهل این خانه چنگ در کمند حیدر افکنده است... اما علی آرام کمربند خود را از در جدا میکند... و می گوید... ای در آن زمان که باید از جان و توان من محافظت می کردی😞 نکردی..... اکنون علی را رها کن... که به سوی آسمانها در حال عروج است خاک نمناک کوچه ها.... معصومانه بر کف نعلین علی بوسه می زنند.... ❤️ باد با شوقی وصف ناپذیر جسم علی را صفا می بخشد.... 🌸 و ماه با تمام عشق😍به نظاره ی روی علی نشسته است... همه هستی... در حال گرفتن آخرین توشه های خود از وجود لایتناهی مولای متقیان هستند... اکنون.... این آفتاب وجود علی☀️ است که در آستانه در مسجد طلوع می کند.... و خفاش ها..... بیزار از نور او... خود را مخفی کرده اند..... تا زمانی انتقام گناهان نداشته را از خورشید بگیرند..... هیهات..... خورشید را جهانی نتوان خاموش نمود... داستانی کوتاه برداشت متفاوت از شهادت امیر مومنان ع به قلم ✍سید امیر حسین سمائی
آن شــــب قسمت ششم......... هنگامه ی نماز است.......🤲 و مولای متقیان در محراب ایستاده است..... اذان و اقامه را زمزمه میکند....... الله اکبـــر.... همه حق به نماز ایستاده.... و ملائک و تمام جهان به او اقتدا میکنند.... اما.... اکنون بهترین زمان است... برای ظهور خفاش ها😈 مرحب ها عمر بن عبدود ها خیبرها بدرها و حنین ها علی ع💚 فاتح میادین بزرگ اسلام است و حتی صحابی نبی خدا به مقام و جلالت او نیستند اما حسودان قرآن های سر نیزه را بهانه کردند...... تا.... از خود آفتابی بسازند☀️ و با او رقابت و برابری کنند.... اما بی خبر از آن که در آشفته بازار ملتهب دنیا... تنها سکه ی اوست که رونق دارد... و غیر او را... به پول سیاه نمی خرند😰 علی به رکوع می رود... درخت ها و ستارگان با او به رکوع می روند😍 اکنون شقی ترین مردم شمشیر خود را برهنه کرده است.... در چند قدمی محراب😰 چشمهای نگران مردم به دستان اوست او اینجا چه میکند چه قصدی دارد...... 😰 اکنون در یک قدمی حیدر ابن ملجم مرادی با شمشیر ایستاده علی به سجده می رود..... و.... ادامه دارد برداشتی متفاوت از شهادت امیر مومنان ع به قلم✍سید امیر حسین سمائی
امیرالمومنین علی ع💚می فرمایند چون سختی ها به نهایت رسد گشایش پدید آید، و آن هنگام که حلقه هاے بلا تنگ گردد آسایش فرا رسد. (نهج البلاغه حکمت ۳۵۱)
امیرالمومنین علی ع 💛 می فرمایند بھترین بر طرف ڪننده‌ے خشنود بودن به قضای 'الهی' اسٺ (غررالحکم ح ۹۹۰۹)