{#پـــارت12}
ــــ خانم
با صداے پسرےنگاهش را به سمت دیگر چرخاند
چند پسر با فاصلہ کمے دورتر از او ایستاده بودند
با خودش گفت به تیپ و قیافه اشان نمی آید کہ مزاحم باشن
اما با نزدیک شدنشان یڪی از همان پسرها با
حالتے چندش آور رو به مهیا گفت
ـــ چرا تنها تنها میگفتی بیایم پیشت
دوستانش شروع ڪردن به خندیدن
مهیا با اخم گفت
ـــ مزاحم نشید
و به طرف خروجی پارڪ حرڪتـ ڪرد
آن ها پشت سرش حرکت می ڪردن
به تیکه های پسرا اهمیتی نداد و کمی سرعتش را بیشتر کرد ناگهان دستے را روے بازویش احساس ڪرد و به طرف مخالف ڪشیده شد با دیدن دست یڪی از اون پسرا کہ محڪم دستش را گرفتہ شوڪه شد ترس تمـــام وجودش را گرفت هر چقدر تقلا می ڪرد نمی توانست از دست آن ها خلاص شود
مهیا روی دست پسره خم شد و محڪم دستش را گاز گرفت
پسره فریاد ڪشید و دستش از دور بازوی مهـــیا شل شد
مهیا هم از این فرصت طلایے استفاده ڪرد و شروع ڪرد به دویدن
هر چقدر می دوید پسرها هم به دنبالش بودند
پسره فریاد و تهدید می كرد
ــــ بزار بگیرمت دختره وحشے میکشمتـ
پاهایش درد گرفتہ بودند چقدر خودش را نفرین ڪرده بود ڪه چرا این ڪفش ها را پایش ڪرده بود
با دیدن چراغ های نیمه روشن هیئت با خوشحالی به طرف هیئت دوید
با نزدیکی به هیئت شهاب را از دور دید ڪه مشغول جمع جور ڪردن بود وهیچڪس دوروبرش نبود مثل اینکہ مراسم تمام شده بود
مهــــیا آنقدر خوشحال بود ڪہ ڪسی پیدا شـــد که اورا از شر این پسرهاے مزاحم راحت ڪند ڪه بی اختیار شروع ڪرد فریاد زدن
ـــــ سید، شهاب، شهابـــــ...
✍🏻 #نویسنده:
فاطمه امیری
.
💐..💐💐💐🌸🌸🌸🌺🌺🌺💐💐💐💐
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت12🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیراشـتـباه⚡️
یه ربع مونده به تمومشدن زنگ آخر به بهانه دستشویی رفتن ازمعلم اجازه گرفتم به طرف سرویس های بهداشتی رفتم.
صبا وسوگل هم پشت سرم وارد دستشویی شدن
صبا روبروی آینه ایستاد و رژلبش روبه طرفم گرفت
_پریا میزنی؟
مشمعز نگاهی بهش انداختم
_من کی ازرژلب تو زدم که الان بار دومم باشه؟ صبا من استرس دارم توام حرف میزنی بدتر تمرکزم روبهم میریزی. چند دقیقه زبون به دهن بگیر تا کسی نیومده آرایشم رو بکنم برم
صبا بادست ضربه ای روی شانم زد
_بابا بچه پاستوریزه یه رژ زدن انقد وسواس نمیخواد
_من وسواس نیستم ولی لوازمم رونه به کسی میدم نه مال کسی استفاده میکنم
_شما اینجاداریدچکارمیکنید!
باصدای خانم خادمی شوکه شدم و ترسیدم سریع رژوکرم پودر رو انداختم رو زمین و ترسیده بهش نگاه کردم
خانم خادمی نگاهش بین من ولوازم آرایش ها و بچه ها جابجا شد و وسرش روبه حالت تاسف تکون داد
_سریع بیاید دفتر
صبا گفت
_خانم مگه چکارکردیم؟
_بهرامی تشریف بیاردفترمیفهمی چکارکردی منتظری تو هم راه بی افت
باالتماس اسمش رو صدا کردم
_خانم خادمی...
نگاهش رنگ تهدید گرفت
_خانم خانم نکنید راه بی افتید
پشیمون از کارم لبم رو به دندن گرفتم رو به صبا بی صدا لب زدم
_بدبخت شدیم.
پشت سرخانم خادمی سربریز راه افتادیم.
وارد دفترشدیم .
گوشه ای ایستادیم و هر سه سرمون رو پایینگرفتیم. خانم خادمی با صدای خیلی آرومی شروع به تعریف کرد و هر دو بهمون خیره شدن
چند دقیقه ای گذشت و نه خانممدیر حرف زد نه خانم خادمی. به خودم جرات دادمو گفتم:
_خانم اجازه نمیدیدبریم اگردیربرسیم خونه خانواده دعوامون میکنن.
با توپپُر گفت
_دعواتون برای فرداست نه دو دقیقه دیررسیدن امروز فردا بدون والدین نمیاید
نگاه طلبکازش رو به من داد
_تو فقط بابرادرت میایی
تنهایی بیاید اجازه نمیدم برید سرکلاس
با اون وضعی که تو خونه برام پیش اومده فقط همینم کم بود.
_خانم خب بزارید من هم با مامانم بیام. توروخدا مگه چکارکردم؟
_ مدرسه روبا سالن آرایش اشتباه گرفتید بعد میگی مگه چکارکردیم .واقعا چه رویی دارید!
_خانم خادمی خواهش میکنم اجازه بدید من هم بامادرم بیام
_من دانش اموز خودم رو میشناسم مادرت دیگه از پس تو نمیاد. باید برادرت بدونه. یه وقتا یکمگوش مالی همچین بدم نیست
چقدمن بدشانسم. اگه خانم خادمی فقط دودقیقه دیرتر اومده بود من رونمیدید.
_خانم داداش من بفهمه برام بد میشه. توروخدا بزارید بامامانم بیام. قول میدم دیگه تکرارنشه.
_اگربدشدن و نشدن برات مهم بود اینکار ها رو نمی کردی که الان توی دردسر بیافتی
بغضم ترکید اشکام سرازیر شد
_خانم این همه دانش آموزای دیگه آرایش میکنن آرایش کامل..
هنوزحرفم تموم نشده بود. که خودکارش رو روی میز گذاشت باصدای بلند گفت
_اسم هاسون رو بنویس
سرم روپایین انداختم
_من که فضول نیستم منظورم اینه همه اشتباه کردیم شمابزرگی کنید ببخشید خانم دلتون میاد خانواده من اجازه ندن بیام مدرسه
_مدرسه برای درس خوندنِ، نه این قرتی بازی ها اگردرس خوندن برات مهم بود بجز مدادودفتروکتاب چیزی توکیفت نبود
_خانم همین یه باررو ببخشید بخدا قول میدم تکرارنمیکنم اصلا بنویسید امضا کنم تعهدمیدم اگرتکرارشد دیگه به داداشم بگید
بی اهمیت به التماس های من گفت
_خانم سعادت زنگ رو بزنید
گریهم شدت گرفت
_خانم خادمی توروخدابزارید این دفعه روهم بامامانم بیام
_اصلا.. فقط برادرت... الانم برید وسایلتون روبردارید سریع بریدخونه
این همه التماسی که به خادمی کردم اگر به سنگ میکردم دلش آب میشد میبخشید
حالا کی به پیام بگه بیاد مدرسه. اگرم بهش بگم عمرا دیگه نمیزاره بیام مدرسه. لعنت به این شانس
باصدای عقده ای گفتن صبا به عقب برگشت
_عقده ای کیه؟
_این فریبای فضول. اون رفته لو داده
_توازکجامیدونی!
_وقتی رفتیم داخل دفتر باپوزخند نگاهمون کرد رد شد فقط ببینید چطورحالش روبگیرم
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت11 گذر ازطوفان✨ ظرفهای شام رو روی سینک ظرفشویی گذاشتم اسکاچ رو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت12
گذرازطوفان✨
بعد از رفتن خانواده معصومه اینا استکان وظرفهای میوه رو جمع کردم روی اپن گذاشتم سمت اتاقم رفتم هنوز دستم به دست گیره در نرسیده بود که با حرف ناز بانو متوقف شدم
_روی اپن بهم ریختی ظرفهارو نشسته کجا میری
اینارو بشور بعد برو بخواب
در اتاق رو باز کردم بی توجه به دستوری حرف زدنش گفتم
_خوابم میاد نمیتونم سر پا وایسم خودت میتونی جمعشون کن بشور نمیتونی هم صبح خودم میشورمشون شب بخیر
برای اینکه صدای غر غر کردنش رو نشونم در رو بستم رختخوابم رو برداشتم وسط اتاق پهن کردم سرم رو روی بالشت گذاشتم از شدت خستگی پلک هام سنگین شد چشم هام رو بستم وخواب رفتم
باصدای ضربه زدن دست نیلو به در اتاق چشم هام رو باز کردم و خمیازه ای کشیدم دستم رو روی زمین گذاشتم بلند شدم
در رو باز کردم جلوی پاش زانو زدم ودستش رو گرفتم
_فسقلی چرا نمیزاری من بخوابم
_بیا
صدای ناز بانو که کل خونه رو روی سرش گذاشته بود بلند تر شد
_سلام خانم خوش خواب چه عجب بیدار شدی بیا این ظرفارو بشور میخوایم صبحانه بخوریم
_سلام مگه ساعت چنده ؟
_هشت ونیم وقتی بیکار میشینی توی خونه باید ساعت هم یادت بره
ای وای الان پریسا میرسه
_رختخوابمو جمع کنم میام
سجاده ای که بعد از نماز صبح گوشه اتاق مونده بود روجمع کردم تند تند اتاق مرتب کردم لباس هام رو پوشیدم سمت صندوق گوشه اتاق رفتم درش رو باز کردم پولی که قایم کرده بودم رو برداشتم بیرون رفتم
روسریمو روی اپن انداختم ظرفهارو یکی یکی روی سینک ظرف شویی گذاشتم مشغول شستن ظرف ها شدم
قوری رو روی سماور گذاشتم شعله ش رو کم کردم باصدای بلند شدن آیفون یه تیکه از نون وپنیر از وسط سفره برداشتم لقمه گرفتم روسریم برداشتم
ناز بانو نگاهی به سرتا پام انداخت
_خبریه لباس پوشیدی ؟
_میرم بیرون کار دارم
_کور نیستم میخوای بری بیرون کجا میری؟
چه گرفتاری شدم از دستش بگم میخوام برم دنبال کار برگردم دیونه م میکنه کار چی شد بهتره بگم میخوام برم مدرسه
_میرم دنبال کارای ثبت نام مدرسه
_چایی درست کردی؟
_آره آماده ست
_زود برگرد بدون نهار نمونیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫