eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
10.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
35 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
{} شهاب با دیدن دخترے کہ با ترس بہ سمتش می دوید و اسمش را فریاد می زد نگـــــران شد اول فڪر می ڪرد شاید مریم است اما با نزدیڪ شدن مهیا او را شناخت مهیا به سمت او آمد فاصلہ اشان خیلی به هـــم نزدیک بود شــــهاب از او فاصلہ گرفت مهیا نفس نفس می زد و نمی توانست چیزے بگویید ــــ حالتون خوبہ ?? مهیا در جواب شهاب فقط توانست سرش را بہ معنی نہ تکان دهد شهاب نگرانتـــــر شد ـــ حال آقاے معتمد بد شده ؟؟ تا مهیــــا می خواست جواب بدهد پسرهـــا رسیدن مهــــیا با ترس پشت شهاب خودش را پنهان ڪرد شهاب از او فاصلہ گرفت و به آن چشــــم غره ای رفت که فاصلہ را حفظ ڪند با دیدن پسر ها ڪم ڪم متوجہ قضیہ شد شهاب با اخم بہ سمت پسرها رفت ـــ بفرمایید ڪارے داشتید یڪے از پسرهــــا جــــلو امد ــــ ما ڪار داشتیم که شما دارے مزاحم ڪارمون میشے اخــــوی و برادر و خنده ای ڪرد ـــ اونوقت ڪارتون چے هستـــــ ـــ فضولے بهتون نیومده برادر شما به طاعات و عباداتــــت برس شهابــــ دستانش را در جیب شلوارش فرو برد با اخــــم در چشمـــــانِ پسره خیره شد ــــ بلہ درست میگن، خانم معتمد شما بفرمایید برید منزلتــــون من هم این جارو جمع جور ڪنم واینڪه مزاحم ڪار آقایون نباشیم مـــهیا با تعجب به شــهاب نگاه می کرد شهاب برگشت ـــ بفرمایید دیگـــــه برید ــــ چرا خودش بــــره ما هستیم میرسونیمش ریسڪه یه جیــــگری رو اینطور موقعی تنها تو خیابونــــــ .... شهـــابــ یه طرفش رفت و نگذاشت صحبتش را ادامه دهد . دستش را محڪم پیچـــاند و در گوشش غریـــد ـــ لازم نیست توے عوضی ڪسیو برسونے و مشتے حواله‌ےچشمش ڪرد... ↩️ ... ✍🏻 : فاطمه امیری 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشتـباه⚡️ زودتراز بچه های کلاس از مدرسه بیرون رفتم نگاهی به ساعت مچیم انداختم تا برگشتن پیام ازسرکار دوساعت وقت دارم پس میتونم برم بازارانگشترم رو بفروشم یه گوشی خوب بخرم به سمت ایستگاه تاکسی رفتم اولین تاکسی که دیدم رودربست گرفتم وسوارشدم سرم روبه شیشه ماشین تکیه دادم ازاسترس زانوهام روتند تندتکون میدادم ونگاهی به ساعت انداختم اگرفریبا لوم داده باشه پوستش رومیکنم دختره ی بیشعورحالا چطوربه پیام بگم اگربهش بیادبیچاره م میکنه چرامن انقدبدبختم ازدرودیواربرام بدشانسی میباره ،اصلانمیگم فردا میام دوتاببخشیددیگه میگم شاید خادمی کوتاه اومد بادیدن طلافروشی که بازبود سریع کرایه ماشین روحساب کردم پیاده شدم باسرعت بدو بدو خودم روبه جلوی مغازه رسوندم به داخل رفتم به اقای مسنی که پشت ویترین طلاها بود سلام کردم وبا خوش رویی جوابم روداد _بفرمایید دخترم کیفم روبازکردم جعبه انگشترروبیرون اوردم _میخوام این انگشترروبفروشم انگشترم روبرداشت نگاهی بهش انداخت _دخترانگشتر به این قشنگی رو چرامیخوای بفروشی حیفه لبخندی زدم _پول لازم دارم _چراازخانواده ت پول نمیگیری؟ _نمیخوام بهشون بگم _چرا مگه پول روبرای چکاری میخوای وای چه گیری افتادم کاش میرفتم یه مغازه دیگه عین معلم های پرورشی میخواد درس اخلاق بده نصحیت کنه من وقت ندارم دارم ازاسترس میمیرم این هم کوتاه بیانیست لبخند الکی زدم _میخوام برای تولد مامانم کادوبخرم پول دارم ولی کمه _آها ازاول میگفتی دخترم خوشبحال مامانتون چه دخترفهمیده ای داره بعداز وزن کردن انگشتر چندعدد روروی ماشین حساب جمع زد وقیمت نهایی نشونم داد _میفروشیش دخترم؟ _بله هفتصد هزار بابت فروش انگشترگرفتم ازمغازه بیرون اومدم چندقدم جلوتررفتم ازاقای که کناردکه روزنامه فروشی درحال چای خوردن بود پرسیدم _اقا اینجا مغازه های موبایل فروشی کدوم قسمت هستن؟ _بایدبری پاساژاعلائدین _یعنی اینجاها اصلا موبایل فروشی نیست _نمیدونم میخواید بپرسید شاید باشه قدم هام روتندتربرداشتم به نفس نفس زنان افتادم بادیدن مغازه موبایل فروشی لبخندبه لبم اومد بااسترس واردمغازه شدم بدون سلام کردن گفتم _آقایه گوشی میخوام فروشنده ازدیدن استرس وهول بودن کمی جاخورد بالبخندسلامی کرد _ببخشیدسلام _خواهش میکنم گوشی چه مدلی میخواید؟ _مدلش برام فرقی نمیکنه قیمتش درحدیک میلیون یاکمی بیشتر باشه _باشه دخترم بشینیدروی صندلی کمی نفستون بالا بیاد الان گوشی هم براتون میارم نگاهی به ساعت نصب شده به دیوارمغازه انداختم استرسم بیشترشد _خوبم فقط اگرمیشه زودتر گوشی هارو بیاریدیکی روانتخاب کنم کمی عجله دارم _گوشی روبرای خودت میخوای امروز چه روز نحسیه چرا هرجامیریم به آدمای گیر درس اخلاق بده برمیخورم نفس عمیقی کشیدم _نه برای مادرم میخوام کادوبخرم _آفرین به شما پس چراانقدعجله دارید کمی صبورباش یه گوشی خوب انتخاب کنی حیف مغازه دیگه ای روبلدنیستم وگرنه میرفتم یه جای دیگه _چون میخوام قبل مامانم به خونه برسم غافلگیرش کنم _اها پس حق داری الان براتون میارم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت12 گذرازطوفان✨ بعد از رفتن خانواده معصومه اینا استکان وظرفهای م
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ در حیاط رو باز کردم پریسا نگاهی به سر تا پام انداختم به مانتوم خیره شد _سلام چی شده؟ _علیک سلام مانتوت چرا خیسه مانتوم رو بادست کشیدم ونگاهش کردم _ظرف هارو شستم عجله کردم دیر نشه حواسم به مانتوم نبود صبرکن برم عوضش کنم بیام قبل از اینکه وارد حیاط بشم دستش رو دراز کرد در روبست _عه میخواستم برم داخل لباس عوض کنم _تو کلا تو باغ نیستی بهت نمیگفتم حواست به مانتو نبود الانم هوا گرم زود خشک میشه بریم شاید معجزه شد امروز یه کاری پیدا کردیم _خدا از دهنت بشنوه زودتر برم سرکار از دست نق زدن های ناز بانو هم راحت میشم _تقصیر خودته وگرنه من حاضرم یه کاری کنم تار ومار بشه دیگه جرات نکنه حرف بزنه _اون وقت چطور توی صورت بابام نگاه کنم ؟ _به بابات بگو چه مار هفت خطیه تا خودش بندازش بیرون خیال همه راحت بشه _نیلو روچکار کنیم؟‌‌الکی که نمیشه زندگیشو بهم بریزیم _اون داره تو رو آزار میده و اذیت میکنه الکی نیست؟حقته؟ _نه حقم نیست ولی الان بچه داره نمیخوام سرنوشت بچه هاش بد بشه وسط حرف زدنمون دست برای تاکسی که رد میشد بلندکرد وگفت _مستقیم چند قدم پایین تر روی ترمز زد با بدو سمت ماشین رفتیم در باز کرد وسوار شدیم _دخترم کجا میرید؟ پریسا قبل از اینکه من جواب بدم گفت _سرچهار راه اول پیاده میشیم راننده سرش رو تکون داد ماشین رو راه انداخت پریسا دستشو روی دستم گذاشت و با صدای آرومی گفت ‌_من که دلم نمیخواد ناراحتت کنم ولی وقتی میبینم اذیت میکنه حالم بدمیشه لبخندی به نگرانیش زدم _میدونم ولی فعلا چاره ای ندارم باید تحمل کنم فقط با قبول شدن برای دانشگاه میتونم ازدستش راحت بشم پس باید فعلا صبرکنم _تا اون موقع من سکته نکنم خوبه _خدانکنه دیونه این چه حرفیه میزنی پولی که توی دستش بود رو سمت راننده گرفت _ممنون آقا کنار دکه جلویی پیاده میشیم کرایه رو گرفت و توقف کرد -بفرمایید پشت سرهم از ماشین پیاده شدیم سمت دکه رفتیم پریسا روز نامه هارو یکی یکی کنار زد یکی از روزنامه های نیازمندی رو برداشت یه دو هزار تومنی از کیف پولش بیرون آورد _کرایه رو تو حساب کردی من باید پول روزنامه رو بدم _روزنامه بعدی رو توحساب کن دستم رو کشید به طرف نیمکت های که پایین تر از دکه بودن رفتیم ونشستیم روزنامه رو باز کرد مشغول خوندن آگهی های استخدام شدیم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫