🌸 #قسمت_سی_وهشتم
🌸 #آفتاب_در_حجاب
🌹 رمان واقعی و مفهومی ⭐️🌱
آنجا را نگاه کن...!
آن بىشرم ، دست به سوى گردن سکینه یازیده است.
خودت را برسان زینب !
که سکینه در حالى نیست که بتواند از خودش دفاع کند....مواظب باش که لباس به پایت نپیچد! نه ! زمین نخور زینب !
الان وقت لرزیدن زانوهاى تو نیست. بلبند شو! سوزش زانوهاى زخمى قابل تحمل تر است از آنچه پیش چشم تو بر سکینه مى رود. کار خویش را کرد آن #خبیث_نامرد!
این #گوشواره_خونین که در دستهاى اوست و این خون تازه که از #گوش و #گردن و #گریبان_سکینه مى چکد.
جز نگاه خشمگین و نفرین ، چه مى توانى بکنى... با این دشمن #سنگدل بى همه چیز.
گریه سکینه طبیعى است...
اما این #نامرد چرا #گریه مى کند؟!
گریه ات دیگر براى چیست اى خبیثى که دست به شوم ترین کار عالم آلوده اى!
نگاه به سکینه دارد و دستهاى خونین خودش و گوشواره . و گریه کنان مى گوید:
_به خاطر مصبتى که بر شما اهل بیت پیامبر مى رود!
با حیرت فریاد مى زنى که :
_✨خب نکن ! این چه حالتى است که با گریه مى کنى ؟
گوشواره را در انبانش جا مى دهد و مى گوید:
_من اگر نبرم دیگرى مى برد..
#استدلال_ازاین_سخیف_تر؟!
واى اگر جهل و قساوت به هم درآمیزد!
دندانهایت را به هم مى فشارى و مى گویى :
_✨خدا دست و پایت را قطع کند و به آتش دنیایت پیش از آخرت بسوزاند!
و همو را در چند صباح دیگر مى بینى که #مختار دست و پایش را #بریده و او #زنده زنده به آتش مى اندازد....
#سکینه را که خود #مجروح و #غمدیده است...
به #جمع_آورى_بچه_ها از #بیابان مى فرستى و خودت را عقاب وار به بالین بیابانى سجاد مى رسانى.
عده اى با #شمشیر و #خنجر و #نیزه او را دوره کرده اند....
و #شمر که سر دسته آنهاست به جِد قصد کشتن او را دارد...
و استدلالش فرمان ابن زیاد است که :
_هیچ مردى از لشگر حسین نباید زنده بماند..
تو مى دانستى که #حال_سجاد در #کربلا باید چنان بشود که دشمن #امیدى به زنده ماندنش و #رغبتى به کشتنش پیدا نکند،
اما اکنون مى بینى که #کشتن او نیز به اندازه وخامت حال او جدى است...
پس میان شمشیر شمر و بستر سجاد #حائل مى شوى....
پشت به سجاد و رو در روى شمر مى ایستى ، دو دستت را همچون دو بال مى گشایى و بر سر شمر فریاد مى زنى
_✨شرم نمى کنى از کشتن بیمارى تا بدین حد زار و نزار؟ و الله مگر از جنازه من بگذرى تا به او دست پیدا کنى.
این کلام تو، نه رنگ تعارف دارد، نه جوهر تهدید....
چه ؛ مى دانى که #شمر کسى نیست که از کشتن زنى حتى مثل تو پرهیز داشته باشد.
بر این باورى که یا تو را مى کشد و نوبت به سجاد نمى رسد،...
که تو #پیشمرگ_امام_زمانت شده اى . و چه فوزى برتر از این ؟!
و یا تو و او هر دو را مى کشد که این بسى #بهتر است از زیستن در زمین بى امام زمان و #خالى از حجت....
شمر، شمشیر را به قصد کشتننت فراز مى آرد و تو چشمانت را مى بندى تا آرامش آغوش خدا را با همه وجودت بچشی..اما... اما انگار هنوز هستند کسانى که واقعه اى اینچنین را بر نمى تابند.
یک نفر که واقعهنگار جبهه دشمن است ، پا پیش مى گذارد و بر سر شمر نهیب مى زند که :
_هر چه تا به اینجا کرده اید، کافیست . این دیگر در قاموس هیچ بنى بشرى نیست. و دیگرى ، زنى است از #قبیله_بکربن_وائل ، با شمشیر افراشته پیش مى آید،... مقابل همسر و همدستانش در جبهه دشمن مى ایستد...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیشجاعی
@karbalayyyman
🌸 #قسمت_چهل_وسوم
🌸 #آفتاب_در_حجاب
🌹 رمان واقعی و مفهومی ⭐️🌱
البته نیاز به این علائم و نشانه ها مخصوص غریبههاست...
نه براى زینبى که با بوىحسین بزرگ شده است... و رایحه جسم و جان حسین را از زوایاى قلب خود بهتر مى شناسد....
تو را نیاز به نشانه و علامت نیست که راه گم کرده، علامت مى طلبد و ناشناس، نشانه مى جوید....
تویى که حضور حسین را در مدینه به یارى شامه ات مى فهمیدى،...
تویى که هر بار براى حسین دلتنگ مىشدى ، آینه قلبت را مى گشودى و جانت را به تصویرروشن او التیام مى بخشیدى.تویى که خود، جان حسینى و بهترین نشانه" براى یافتن او،...
اکنون نیاز به نشانه و علامت ندارى...
#باچشم_بسته هم مى توانى #پیکر حسین را در میان #بیش_ازصدکشته ،
بازشناسى....
اما آنچه نمى توانى باور کنى این است که....
از آن سرو آراسته ، این شاخه هاى شکسته باقى مانده باشد.
از آن تن نازنین، این پیکر بریده بریده، به خون تپیده و پایمال سم ستوران شده...
از آن قامت وارسته، این تن درهم شکسته، این اعضاى پراکنده و در خون نشسته....
تنها تو نیستى که نمى توانى این صحنه را باور کنى...
#پیامبر نیز که در میانه میدان ایستاده است...
و اشک، مثل باران بهارى از گونه هایش فرومى چکد،...
نمى تواند بپذیرد که این تن پاره پاره ؛ حسین او باشد....
همان حسینى که او بر سینه اش مى
نشانده است...
و سراپایش را غرق بوسه مى کرده است....
این است که تو رو به پیامبر مى کنى و از اعماق جگر فریاد مى کشى:
_✨یا جداه ! یا رسول االله صلى علیک ملیک السماء(20)
این کشته #به_خون_آغشته؛ حسین توست، این پیکر #بریده_بریده حسین توست! و این #اسیران، #دختران تواند.... یا محمد! حسین توست این کشته ناپاك زادگان که #برهنه بر صحرا افتاده است و دستخوش باد صبا شده است... اى واى از آن #غم و اندوه! اى واى از این #مصیبت_جانکاه یا ابا عبداالله!...
#گریه_پیامبر از شیون تو شدت مى گیرد،...
آنچنانکه دست بر شانه #على مى گذارد تا ایستاده بماند...
و تو مى بینى که در سمت دیگر او #زهراى_مرضیه ایستاده است...
و پشت سرش #حمزه_سیدالشهداء و اصحاب ناب رسول االله.
داغ دلت از دیدن این عزیزان ، تازه تر مى شود و همچنان زجرآلوده فریاد مى کشى:
_✨از این حال و روز، شکایت به پیشگاه #خدا باید برد و به پیشگاه شما اى #على_مرتضى ! اى #فاطمه_زهرا! اى #حمزه سیدالشهداء!
داغ دلت از دیدن این عزیزان تازه تر مى شود...
و به یاد مى آورى که تا حسین #بود، انگار این همه بودند و با #رفتن حسین، گویى همه رفته اند....
همین امروز، همه رفته اند، فریاد مى کشى:
_✨امروز جدم رسول خدا کشته شد! امروز پدرم على مرتضى کشته شد!
امروز مادرم فاطمه زهرا کشته شد!
امروز برادرم حسن مجتبى کشته شد!
اصحاب پیامبر، سعى در آرام کردن تو دارند اما تو بى خویش #ضجه مى زنى:
_✨اى اصحاب محمد! اینان #فرزندان_مصطفایند که به #اسارت مى روند. و این #حسین است که #سرش را از #قفا بریده اند و #عمامه و #ردایش را ربوده اند.
اکنون آنقدر بى خویش شده اى...
که نه صف فشرده دشمنان را در مقابلت مى بینى...
و نه حضور زنان و دختران را در کنارت احساس مى کنى.
در کنار پیکر حسینت زانو مى زنى و همچنان زبان مى گیرى:
_✨پدرم فداى آنکه در یک #دوشنبه_تمام_هستى و #سپاهش غارت و گسسته شد.
پدرم فداى آنکه #عمود_خیمه_اش شکسته شد. پدرم فداى آنکه سفر، #نرفته تا چشم به بازگشتش باشد و #مجروح نگشته تا امید به مداوایش برود.
پدرم فداى آنکه #جان من فداى اوست .
پدرم فداى آنکه #غمگین درگذشت .
پدرم فداى آنکه #تشنه جان سپرد.
پدرم فداى آنکه #محاسنش_غرق_خون است . پدرم فداى آنکه جدش محمد مصطفاست . جدش #فرستاده_خداست.
پدرم فداى آنکه فرزند پیامبر هدایت ، فرزند خدیجه کبراست ، فرزند على مرتضاست ، یادگار فاطمه زهراست. صداى ضجه دوست و دشمن ، زمین و آسمان را بر مى دارد... زنان و فرزندان که تاکنون فقط سکوت و صبورى و تسلى تو را دیده اند،... با نوحه گرى جانسوزت بهانه اى مى یابند تا سیر گریه کنند...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیشجاعی
@karbalayyyman