🔻مورچه نَر بود یا ماده
🔹شیخ احمـد جامی بر بالای منبر گفت: مردم هرچه می خواهید از من سوال کنید. زنی از میان جمعیت فریاد زد ای مـرد ادعا ی بیهـوده نکن ، خداوند رسـوایت خواهـد کرد ، هیچ کس جز علی علیه السلام نمی تواند بگوید که پاسخ تمام سؤالات را میداند.
🔸شیخ گفت اگر سؤال داری بپرس. زن سـوال کرد مورچه ای که بر سر راه سلیمان نبی آمد نر بود یا ماده؟ شیخ گفت سؤال دیگر نداشتی!؟ این دیگر چه سؤالی است؟ من که نبودم ببینم نر بوده یا ماده.
🔹زن گفت نیاز نبود که آنجا باشی ، اگر کمی با قـرآن آشنا بودی می دانستی. درسوره نمل آمده است که قالت نمله مشخص می شـود مورچه ماده بوده.
🔸مردم هم به جهل شیخ وزیرکی زن خندیدند. شیخ با عصبانیت گفت: ای زن با اجازه شوهـرت در اینجا هستی یا بدون اجازه؟ اگر با اجازه آمـده ای که خدا شوهرت را لعن کند و اگر بی اجازه آمدهای، خدا خودت را لعن کند.
🔹زن پرسید: ای شیخ بگو بدانیم آیا آن زن بااجازه پیامبر به جنگ امام زمان خود ، علی علیه السلام رفته بود و یا بدون اجـازه؟ شیخ بیچـاره نتوانست جواب گوید.
📚 الغدیر ، علامه امینی
#امام_علی
#داستان
🔸🔸🔸🔸
@karimAshoori
#داستان
جمعه ۲۱ مهرماه سر ظهر از میدان پلیس قم، مردی را که معلوم بود عجله دارد سوار کردم. حدود ۵۰ ساله بود و پلاستیکی در دست داشت.
تا نشست گفت: «حاج آقا! امروز صبح رفته بودم سر مزار مرحوم پدرم که موتورم را دزدیدند. ۶۰ میلیون پولش بود و هنوز ۲۰ میلیون از قسطهایش باقی مانده است.»
خواستم کمی دلداریاش دهم که گفت: «حالا این که چیزی نیست، سه ماه است همسرم سکته مغزی کرده است و در کماست. دکترها گفتهاند که تا چند روز دیگر به هوش نیاید، اعضایش را به بقیه میدهند. مگر میتوانند بدون اجازه من این کار را بکنند؟!»
این را گفت و با کمی لحن تندتر ادامه داد: «چند روز پیش یکی از دکترها مرا کنار کشید و گفت که یک آمپولی هست که میتواند همسرت را به هوش بیاورد، ولی گران است و یک میلیارد هزینهاش میشود. من هم به او گفتم مرد حسابی چرا میگویی آمپول یک میلیارد است؟ بگو یک میلیارد به من رشوه بده تا جان زنت را نجات بدهم!»
در طول این مدت با خودم می گفتم که این بنده خدا چقدر تحت فشار است و البته سعی میکردم با جملات کوتاهی آرامَش کنم... .
کمی که گذشت، گفت مداح است و در کوچه آهنی، مغازه لباس بچه دارد. میگفت به سبک شیرازی میخواند و به این سبک مشهور است. کمی از او خواستم و برایم خواند؛ سبکی نزدیک سبک دشتی بود (البته با تفاوتهایی).
با زبان گرم و داشمشتیاش خیلی اصرار میکرد که حتما برای خرید لباس بچهها به مغازهاش بروم. به او گفتم به شرط اینکه پول لباسها را بگیرد، حتما به او سر می زنم. به روح پدرش قسم خورد که پول نخواهد گرفت.
دیگر به شهر قائم رسیده بودیم. در حال پیاده شدن از او پرسیدم که اینجا چکار دارد؟ در حالی که در ماشین را میبست گفت: «اینجا فقیری است که برای بچههایش لباس ندارد. از مغازه برایش لباس آوردهام... .»
دو قدم بر نداشته، برگشت. سرش را از پنجره ماشین داخل آورد گفت: «هرکاری میکنم، از صبح تا الان نمیتوانم دزد موتورم را نفرین کنم. با خودم میگویم شاید احتیاج داشته که برده است! ولی از خدا میخواهم که اگر احتیاج ندارد، به دلش بیندازد و موتور من را برگرداند، عصای دستم بود... .»
او رفت و من را مبهوت رها کرد. از ظهر تاکنون ذهنم درگیر این سؤال است: چقدر قدرت ایمان ناشناخته است؟! چقدر میتواند انسان را بزرگ کند و تابآوریاش را فوق تصور نماید!
🚨پ.ن: همهٔ انسانها و مخصوصا بندگان واقعی خدا، مشکلاتی در زندگیشان دارند، اما با زندگی مشکل ندارند. کسی که بندهٔ خدا نباشد، هم مشکل دارد و هم با زندگی مشکل دارد، یعنی تحمل مشکلات زندگی را ندارد.
✨به کمک چلهتفکر، تحمل خود را بالا ببر
#چله_تفکر
🔸🔸🔸🔸
@karimAshoori
📖 #داستان
🔹مردم از روستا و شهر به بازار میآمدند و معامله میکردند.
🔹در این میان، یکی میگفت: من امروز سر فلانی را کلاه گذاشتهام و جنس بیارزشی را به قیمت جنس اعلی به او فروختم.
🔹شیخ مهدی امامی مازندرانی فرمود: «ای بیچاره!؛ آنها سرت را کلاه گذاشتند، به عبارت دیگر بر سر خود کلاه گذاشته ای، چون حق مردم را بر ذمّه گرفتهای و باید فردای قیامت حساب پس دهی!».
📚 جرعه ای از اقیانوس صفحه ۳۱۵
#حق_الناس
┄┅═✧❀💠❀✧═┅┄
🔸🔸🔸🔸
@karimAshoori
#داستان_معنوی
✍از علامه جعفری پرسيدند چه شد که به اين کمالات رسيديد؟
ايشان در جواب خاطرهای از دوران طلبگی تعريف میکنند که هر چه دارند از کراماتی است که به دنبال اين امتحان الهی نصيبشان شده است
🔸ايشان میگویند: ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتيم خيلی مقيد بوديم در ايام سرور مجالس جشن بگيريم و ايام سوگواری را هم مجلس عزا داشته باشيم
🔹شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه سلام الله عليها اول شب نماز مغرب و عشاء خوانديم آنگاه با فکاهياتی مجلس جشن و سرور ترتيب داديم
🔹آقائی بود به نام شيخ حيدر علی اصفهانی که معدن ذوق بود بعد از شب نشستيم
شربت هم درست شد مدير مدرسهمان مرحوم آقا سيد اسماعيل اصفهانی هم آنجا بود
به آقا شيخ علی گفت: آقا شب نميگذره حرفی داری بگو!
ايشان يک تکه کاغذ روزنامه درآورد عکس يک دختر بود که زيرش نوشته بود
اجمل بنات عصرها (زيباترين دختر روزگار)
🔸گفت: آقايان من درباره اين عکس از شما سؤالی میکنم
اگر شما را مخير کنند بين اينکه با اين دختربه طور مشروع و قانونی ازدواج کنيد(از همان اولين لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی يک لحظه هم خلاف شرع نباشد) و هزار سال با کمال خوش روئی و بدون غصه زندگی کنيد يا اينکه جمال علی عليه السلام را مستحباً زيارت و ملاقات کنيد
کدام را انتخاب میکنید؟
🔹سؤال خيلی حساب شده بود
يک طرف دختر حلال و زيبا
و هزار سال زندگی بی دغدغه بودو يک طرف ديدار حضرت علی علیهالسلام
🔸گفت: آقايان واقعيت را بگوئید!جانماز آب نکشيد درست جواب دهيد
اول مدير مدرسه کاغذ را گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بودبا لهجه اصفهانی گفت: سيد محمد! ما يک چيزی بگوئیم نری به مادرت بگوئیها؟معلوم شد نظر آقای مدير چيست
همه زدند زير خنده
🔹کاغذ را به دومی دادند گفت آقا شيخ علی اختيار داری وقتی آقا (مدير مدرسه) اينطور فرمودند مگر ما قدرت داريم کپ خلافش را بگوئیم آقا فرمودند ديگه! دوباره خنده راه افتاد
🔸نفر سوم گفت: آقا شيخ حيدر اين روايت از امام علی علیهالسلام معروف است که فرمودند: ای حارث حمدانی هر کس بميرد مرا ملاقات میکند
🔹پس ما انشاءالله در موقعش جمال علی علیهالسلام را ملاقات میکنیم!
باز همه زدند زير خنده
🔸نفر چهارم گفت: آقا شيخ حيدر گفتی
زيارت آقا مستحبی است؟
گفتی آن طرف هم شرعی صد در صد؟
آقا شيخ علی گفت بلی
گفت چه عرض کنم والله
🔹نفر پنجم من بودم اين کاغذ را دادند دست من ديدم که نمیتوانم نگاه کنم کاغذ را رد کردم به نفر بعدی گفتم: من يک لحظه ديدار علی علیهالسلام را به هزاران سال زندگی با اين زن نمیدهم
🔸يک وقت ديدم يک حالت خيلی عجيبی دست داد تا آن وقت همچو حالتی نديده بودم
شبيه به خواب و بیهوشی
بلند شدم و به حجره رفتم يکدفعه ديدم يک اتاق بزرگی است يک آقایی نشسته صدر مجلس تمام علامات و قيافهای که شيعه و سنی درباره امام علی علیهالسلام نوشتهاند در اين مرد صادق است
يک جوانی در سمت راستم نشسته بود
پرسيدم اين آقا کيست؟
🔹گفت: اين آقا خود علی علیهالسلام است
من سير او را نگاه کردم آمدم بيرون رفتم همان جلسه کاغذ رسيده بود دست نفر نهم يا دهم رنگم پريده بود
نمیدانم شايد مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت: آقا شيخ محمدتقی شما کجا رفتيد و آمديد؟
نمیخواستم ماجرا را بگويم اگر میگفتم عيششان بهم میخورد اصرار کردند و من بالاخره قضيه را گفتم خيلی منقلب شدند
🔸خدا رحمت کند آقا سيد اسماعيل (مدير) را خطاب به آقا شيخ حيدر گفت: آقا ديگه ازاين شوخیها نکن ما را بد آزمايش کردی!
اين از خاطرات بزرگ زندگی من است
🔹حالا ....
باید چشم رو یه چیزهائی ببندیم تا لیاقت دیدن مهدی عج رو پیدا کنیم
طاووس خواهی جور هندوستان داره
خوش به حال کسی که میفهمه داشتن
مهدی فاطمه لذت بخش ترینه
👌امام زمان میخوای؟
باید ترک گناه کنی👌
#داستان
#امام_زمان
#گناه
#یافاطمه
┄┅═✧❀💠❀✧═┅┄
🔸🔸🔸🔸
@karimAshoori
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
میگویند روزی برای سلطان محمود غزنوی كبكی را آوردند كه لنگ بود. فروشنده برای فروشش قیمت زياد میخواست. سلطان محمود حكمت قيمت زياد كبک لنگ را جويا شد.
فروشنده گفت: «وقتی دام پهن میكنيم برای كبکها، اين كبک را نزديک دامها رها میكنم. آواز خوش سر میدهد و كبکهای ديگر به سراغش میآيند و در اين وقت در دام گرفتار میشوند. هر بار كه كبک را برای شكار ببريم، حتما تعدادی زياد كبک گرفتار دام میشوند.»
سلطان محمود امر به خريدن كرد و خواستار كبک شد.چون قیمت به فروشنده دادند و كبک به سلطان، سلطان تيغی بر گردن كبک لنگ زد و سرش را جدا كرد.
فروشنده كه ناباوارنه سر قطع شده و تن بیجان كبک را میديد، گفت اين كبک را چرا سر بريديد؟
سلطان محمود گفت:
🍃هر كس ملت و قوم خود را بفریبد و بفروشد ، بايد سرش جدا شود🍃
📚
🍃
🌺🍃
🔸🔸🔸🔸
@karimAshoori