هدایت شده از
🌹🌹🌹❤️❤️❤️🌹🌹🌹
#ناموس_دفاع
کلام شهید:
#رکورد_پرواز_در_جنگ
#نامدار_ترین_خلبان_جهان
〰〰〰〰〰〰〰〰
خود شیرودی میگوید:
« اگر تعریف از خودم نباشد، فکر میکنم بالاترین پرواز جنگ در دنیا را داشتهام و تا به حال 360 بار از خطر گلولههای دشمن جان سالم به در بردهام. البته علت زنده ماندنم پس از چند هزار ماموریت هوایی و انجام بالاترین پروازهای جنگی، چیزی جز مشیت الهی نمیباشد.
در ضمن ، بیش از چهل هلیکوپتر که من خلبان آن بودهام تیر خورده که البته همه آنها تعمیر شده و الان قابل استفاده میباشند.»
@Delbarebineshanam
🕊🍃🌹🍃🕊
هدایت شده از اخبار سوریه
نامگذاری آدریان دریا1 یا همان گریس 1 پیشین یک اتفاق تاریخی و یک تو دهنی فراموش نشدنی به پادشاهی رو به زوال بریتانیا بود.
بریتانیایی ها که قصد داشتن با آزادسازی گریس1 در 28 مرداد عملا طرف ایرانی را تحقیر کرده و یادآورد کودتایشان علیه دولت دکتر مصدق شوند با مساله روبه رو شدند که باعث شد دهانشان بسته شود!
نامگذاری کشتی ایرانی به نام آدریان دریا که برگفته از دیوار هادریانوس بود خود تحقیری فراموش نشدنی و تاریخی در لندن تعبیر شد. دیوار هادریانوس که اکنون بخش هایی از آن در انگلستان باقی مانده توسط رومی ساخته شد تا قوم های بربر حاضر در جزیره بریتانیا را از روم دور نگه دارد.
یا به بیانی بهتر همانطور که انگلیسی ها از آن یاد می کنند خطی بود که دنیای مدرن را از بربریت بریتانیایی جدا می کرد.
رسانه های بریتانیایی به خوبی به این مساله پرداختند و پاتک طرف ایرانی را حساب شده و تاریخی خواندند...
@syriankhabar
هدایت شده از
🍃🍁 @d_quran 🍁🍃
#رنگ های قرآنی (زرد)
🔸 مطلوبیت رنگ زرد مطلق است و خداوند در قرآن درباره رنگ زرد که با نام «صفرا» یاد شده می فرماید: رنگ زرد (یکدست) (فاقِعٌ لَوْنُها) روشن است و رنگ آن (تَسُرُّ النَّاظِرِین) نگرندگان را از روشناییش شاد می کند (بقره:۶۹)
💠 در قرآن از گرمای زیاد این رنگ می گوید (مرسلات:۳۳) که برای تعادل بخشی، می توان در کنار آن از رنگ سردِ آبی استفاده نمود، که کنتراست گرم و سردشان بسیار زیباست و اوج این زیبایی را در کاشی کاری بناهای اسلامی ایرانی می توان مشاهده نمود.
✏️ رنگ زرد هوش و کنجکاوی را تقویت نموده و باعث افزایش خلاقیت، مثبت اندیشی، علاقه و حس نوگرایی و پیشرفت میشود که برای فضاهای پرانرژی کودکان و پارک ها و همچنین فضاهایی که نیاز به تفکر و خلاقیت دارند (میز تحریر یا فرش زرد رنگ) مناسب است.
🔺زرد در فضاهای بسیار آرام همچون کتابخانه و اتاق خواب بسیار کم و محتاطانه باید استفاده شود زیرا رنگ زرد آدرنالین بدن را زیاد می کند.
👈 زرد نشانه تازگی، خوبی و وفاداری است و خاطرات خوب را به یاد می آورد که برای فضاهای نوستالوژی توصیه می شود.
👌 این رنگ شادترین رنگ....
#معماری_اسلامی_ایرانی
#رنگ_زرد
#سبک_زندگی_اسلامی
💠دقایقی با قران💠
🆔 @d_quran
🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_پنجم
در اتاق به صدا در اومد...
مامان بود...
اسماء جان❓
ساعت و نگاه کردم اصلا حواسمون بہ ساعت نبود یڪ ساعت گذشتہ بود 😱
بلند شدم و درو اتاق و باز کردم😕
جانم مامان😑
حالتون خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید 🙄
از جاش بلند شد و خجالت زده گفت 🙈
بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون🙊
ایـن و گفت و از اتاق رفت بیرون🚶
به مامان یه نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود❓😖
چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء❓😐
هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود 😔
نه به ایـن کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن که دلت نمیخواد برن😏
اخمے کردم و گفتم واااااا مامان من کے گفتم...☹️
صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم 😣
رفتیم تا بدرقشون کنیم 🏃
مادر سجادے صورتمو بوسید و گفت چی شد عروس گلم پسندیدے پسر مارو😊
با تعجب نگاهش کردم 😳 نمیدونستم چی باید بگم 🙈 که مامان به دادم رسید حاج خانم با یہ بار حرف زدن که نمیشہ انشااللہ چند بار همو ببینن حرف بزنـن بعد☺️
سجادے سرشو انداختہ بود پاییـن 😔
اصـلا انگار آدم دیگہاے شده بود
قــرار شد که ما بهشون خبر بدیم که دفہے بعد کے بیان🤔
بعد از رفتنشون نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوے گل یاس و احساس کردم🌾
نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز تزئین شده بود 💐 عجب سلیقہاے
من و باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم...😢
شب سختے بود انقد خستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم😴
صبح که داشتم میرفتم دانشگاه🛣
خدا خدا میکردم امروز کلاسے که با هم داشتیم کنسل بشہ یا اینکہ نیاد نمیتونستم باهاش رو در رو بشم 😅
داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود بدنم یخ کرد 😰 فقط تو خونہ خودمون شیر بودم
خانم محمدی......❓
سرمو برگردوندم 😳
ازم فاصلہ داشت دویید طرفم🏃
نفس راحتے کشید. 😥 سرشو انداخت پاییـݧ و گفت 😞
سلام خانم محمدے صبحتوݧ بخیر 😊
موقعے که باهام حرف میزد سرش پاییـݧ بود
اصـݧ فک نکنم تاحالا چهرهے منو دیده باشہ پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم😶
_سلام صبح شما هم بخیر
ایـݧ و گفتم و برگشتم که به راهم ادامہ بدم 🚶
صدام کرد ببخشید خانم محمدے صبر کنید 😑
میخواستم حرف ناتموم دیشب و تموم کنم
راستش...من...😑
انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید
(آقای محسنی) پسر پر شر و شور دانشگاه، رفیق صمیمیے سجادے بود اما هر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبے بود
رو کرد سمت مـݧ و گفت بہ بہ خانم محمدے روزتون بخیر
سجادے چشم غرهاے براش رفت😠 و از مـݧ عذرخواهے کرد و دست محسنے و گرفت و رفت🚶
خلاصہ که تو دلم کلے به سجادے بدو بیراه گفتم😖
اوݧ از مراسم خواستگارے دیشب که تشریف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان ☹️
داشتم زیر لب غر میزدم ک دوستم مریم اومد سمتم و گفت بہ بہ عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غر میکنے مثل پیر زنها❓😆
اخمے بهش کردم 😠گفتم علیک سلام بیا بریم بابا کلاسموݧ دیر شد😣
خندید و گفت: اوه اوه اینطور که معلومه دیشب یه اتفاقاتی افتاده. 😂
یارو کچل بود❓زشت بود❓
نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدا❓بگو مـݧ طاقت شنیدنشو دارم😂
دستشو گرفتم و گفتم بیا کم حرف بزن تو حالا حالاها احتیاج داری به ایـݧ فکر. تازه اول جوونیتہ 😜
تو راه کلاس قضیہ دیشب و تعریف کردم اونم مثل مـݧ جا خورد 😳
تو کلاس یه نگاه به من میکرد یہ نگاه به سجادے بعد میزد زیر خنده. 😂😂
نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے و....بودم
خدا بگم چیکارت کنه مارو از درس و زندگے انداختے....😒
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از هنارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═•❁๐๑💠๑๐❁•═┄
💫 وعده ی صادق
🔶 سید حسن نصر الله خطاب به صهیونیستها:
💢 من به نظامیان اسرائیلی در مرزهای سرزمینهای اشغالی می گویم از امشب به بعد منتظر ما باشید... یک، دو، سه یا چهار روز دیگر منتظر آمدن ما باشید.
👉 @henaras_lr 👈
┄═•❁๐๑💠๑๐❁•═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 آیتم طنز دو دقیقهای شبکه افق درباره برجام که رئیس دفتر روحانی از آن شکایت کرد!!
👈 حسن روحانی: پناه میبرم به خدا از بستن دهان منتقدین
✅ @dinosiasi
هدایت شده از
🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_پنجم
در اتاق به صدا در اومد...
مامان بود...
اسماء جان❓
ساعت و نگاه کردم اصلا حواسمون بہ ساعت نبود یڪ ساعت گذشتہ بود 😱
بلند شدم و درو اتاق و باز کردم😕
جانم مامان😑
حالتون خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید 🙄
از جاش بلند شد و خجالت زده گفت 🙈
بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون🙊
ایـن و گفت و از اتاق رفت بیرون🚶
به مامان یه نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود❓😖
چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء❓😐
هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود 😔
نه به ایـن کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن که دلت نمیخواد برن😏
اخمے کردم و گفتم واااااا مامان من کے گفتم...☹️
صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم 😣
رفتیم تا بدرقشون کنیم 🏃
مادر سجادے صورتمو بوسید و گفت چی شد عروس گلم پسندیدے پسر مارو😊
با تعجب نگاهش کردم 😳 نمیدونستم چی باید بگم 🙈 که مامان به دادم رسید حاج خانم با یہ بار حرف زدن که نمیشہ انشااللہ چند بار همو ببینن حرف بزنـن بعد☺️
سجادے سرشو انداختہ بود پاییـن 😔
اصـلا انگار آدم دیگہاے شده بود
قــرار شد که ما بهشون خبر بدیم که دفہے بعد کے بیان🤔
بعد از رفتنشون نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوے گل یاس و احساس کردم🌾
نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز تزئین شده بود 💐 عجب سلیقہاے
من و باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم...😢
شب سختے بود انقد خستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم😴
صبح که داشتم میرفتم دانشگاه🛣
خدا خدا میکردم امروز کلاسے که با هم داشتیم کنسل بشہ یا اینکہ نیاد نمیتونستم باهاش رو در رو بشم 😅
داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود بدنم یخ کرد 😰 فقط تو خونہ خودمون شیر بودم
خانم محمدی......❓
سرمو برگردوندم 😳
ازم فاصلہ داشت دویید طرفم🏃
نفس راحتے کشید. 😥 سرشو انداخت پاییـݧ و گفت 😞
سلام خانم محمدے صبحتوݧ بخیر 😊
موقعے که باهام حرف میزد سرش پاییـݧ بود
اصـݧ فک نکنم تاحالا چهرهے منو دیده باشہ پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم😶
_سلام صبح شما هم بخیر
ایـݧ و گفتم و برگشتم که به راهم ادامہ بدم 🚶
صدام کرد ببخشید خانم محمدے صبر کنید 😑
میخواستم حرف ناتموم دیشب و تموم کنم
راستش...من...😑
انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید
(آقای محسنی) پسر پر شر و شور دانشگاه، رفیق صمیمیے سجادے بود اما هر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبے بود
رو کرد سمت مـݧ و گفت بہ بہ خانم محمدے روزتون بخیر
سجادے چشم غرهاے براش رفت😠 و از مـݧ عذرخواهے کرد و دست محسنے و گرفت و رفت🚶
خلاصہ که تو دلم کلے به سجادے بدو بیراه گفتم😖
اوݧ از مراسم خواستگارے دیشب که تشریف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان ☹️
داشتم زیر لب غر میزدم ک دوستم مریم اومد سمتم و گفت بہ بہ عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غر میکنے مثل پیر زنها❓😆
اخمے بهش کردم 😠گفتم علیک سلام بیا بریم بابا کلاسموݧ دیر شد😣
خندید و گفت: اوه اوه اینطور که معلومه دیشب یه اتفاقاتی افتاده. 😂
یارو کچل بود❓زشت بود❓
نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدا❓بگو مـݧ طاقت شنیدنشو دارم😂
دستشو گرفتم و گفتم بیا کم حرف بزن تو حالا حالاها احتیاج داری به ایـݧ فکر. تازه اول جوونیتہ 😜
تو راه کلاس قضیہ دیشب و تعریف کردم اونم مثل مـݧ جا خورد 😳
تو کلاس یه نگاه به من میکرد یہ نگاه به سجادے بعد میزد زیر خنده. 😂😂
نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے و....بودم
خدا بگم چیکارت کنه مارو از درس و زندگے انداختے....😒
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_پنجم
در اتاق به صدا در اومد...
مامان بود...
اسماء جان❓
ساعت و نگاه کردم اصلا حواسمون بہ ساعت نبود یڪ ساعت گذشتہ بود 😱
بلند شدم و درو اتاق و باز کردم😕
جانم مامان😑
حالتون خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید 🙄
از جاش بلند شد و خجالت زده گفت 🙈
بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون🙊
ایـن و گفت و از اتاق رفت بیرون🚶
به مامان یه نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود❓😖
چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء❓😐
هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود 😔
نه به ایـن کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن که دلت نمیخواد برن😏
اخمے کردم و گفتم واااااا مامان من کے گفتم...☹️
صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم 😣
رفتیم تا بدرقشون کنیم 🏃
مادر سجادے صورتمو بوسید و گفت چی شد عروس گلم پسندیدے پسر مارو😊
با تعجب نگاهش کردم 😳 نمیدونستم چی باید بگم 🙈 که مامان به دادم رسید حاج خانم با یہ بار حرف زدن که نمیشہ انشااللہ چند بار همو ببینن حرف بزنـن بعد☺️
سجادے سرشو انداختہ بود پاییـن 😔
اصـلا انگار آدم دیگہاے شده بود
قــرار شد که ما بهشون خبر بدیم که دفہے بعد کے بیان🤔
بعد از رفتنشون نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوے گل یاس و احساس کردم🌾
نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز تزئین شده بود 💐 عجب سلیقہاے
من و باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم...😢
شب سختے بود انقد خستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم😴
صبح که داشتم میرفتم دانشگاه🛣
خدا خدا میکردم امروز کلاسے که با هم داشتیم کنسل بشہ یا اینکہ نیاد نمیتونستم باهاش رو در رو بشم 😅
داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود بدنم یخ کرد 😰 فقط تو خونہ خودمون شیر بودم
خانم محمدی......❓
سرمو برگردوندم 😳
ازم فاصلہ داشت دویید طرفم🏃
نفس راحتے کشید. 😥 سرشو انداخت پاییـݧ و گفت 😞
سلام خانم محمدے صبحتوݧ بخیر 😊
موقعے که باهام حرف میزد سرش پاییـݧ بود
اصـݧ فک نکنم تاحالا چهرهے منو دیده باشہ پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم😶
_سلام صبح شما هم بخیر
ایـݧ و گفتم و برگشتم که به راهم ادامہ بدم 🚶
صدام کرد ببخشید خانم محمدے صبر کنید 😑
میخواستم حرف ناتموم دیشب و تموم کنم
راستش...من...😑
انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید
(آقای محسنی) پسر پر شر و شور دانشگاه، رفیق صمیمیے سجادے بود اما هر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبے بود
رو کرد سمت مـݧ و گفت بہ بہ خانم محمدے روزتون بخیر
سجادے چشم غرهاے براش رفت😠 و از مـݧ عذرخواهے کرد و دست محسنے و گرفت و رفت🚶
خلاصہ که تو دلم کلے به سجادے بدو بیراه گفتم😖
اوݧ از مراسم خواستگارے دیشب که تشریف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان ☹️
داشتم زیر لب غر میزدم ک دوستم مریم اومد سمتم و گفت بہ بہ عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غر میکنے مثل پیر زنها❓😆
اخمے بهش کردم 😠گفتم علیک سلام بیا بریم بابا کلاسموݧ دیر شد😣
خندید و گفت: اوه اوه اینطور که معلومه دیشب یه اتفاقاتی افتاده. 😂
یارو کچل بود❓زشت بود❓
نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدا❓بگو مـݧ طاقت شنیدنشو دارم😂
دستشو گرفتم و گفتم بیا کم حرف بزن تو حالا حالاها احتیاج داری به ایـݧ فکر. تازه اول جوونیتہ 😜
تو راه کلاس قضیہ دیشب و تعریف کردم اونم مثل مـݧ جا خورد 😳
تو کلاس یه نگاه به من میکرد یہ نگاه به سجادے بعد میزد زیر خنده. 😂😂
نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے و....بودم
خدا بگم چیکارت کنه مارو از درس و زندگے انداختے....😒
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_پنجم
در اتاق به صدا در اومد...
مامان بود...
اسماء جان❓
ساعت و نگاه کردم اصلا حواسمون بہ ساعت نبود یڪ ساعت گذشتہ بود 😱
بلند شدم و درو اتاق و باز کردم😕
جانم مامان😑
حالتون خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید 🙄
از جاش بلند شد و خجالت زده گفت 🙈
بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون🙊
ایـن و گفت و از اتاق رفت بیرون🚶
به مامان یه نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود❓😖
چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء❓😐
هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود 😔
نه به ایـن کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن که دلت نمیخواد برن😏
اخمے کردم و گفتم واااااا مامان من کے گفتم...☹️
صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم 😣
رفتیم تا بدرقشون کنیم 🏃
مادر سجادے صورتمو بوسید و گفت چی شد عروس گلم پسندیدے پسر مارو😊
با تعجب نگاهش کردم 😳 نمیدونستم چی باید بگم 🙈 که مامان به دادم رسید حاج خانم با یہ بار حرف زدن که نمیشہ انشااللہ چند بار همو ببینن حرف بزنـن بعد☺️
سجادے سرشو انداختہ بود پاییـن 😔
اصـلا انگار آدم دیگہاے شده بود
قــرار شد که ما بهشون خبر بدیم که دفہے بعد کے بیان🤔
بعد از رفتنشون نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوے گل یاس و احساس کردم🌾
نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز تزئین شده بود 💐 عجب سلیقہاے
من و باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم...😢
شب سختے بود انقد خستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم😴
صبح که داشتم میرفتم دانشگاه🛣
خدا خدا میکردم امروز کلاسے که با هم داشتیم کنسل بشہ یا اینکہ نیاد نمیتونستم باهاش رو در رو بشم 😅
داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود بدنم یخ کرد 😰 فقط تو خونہ خودمون شیر بودم
خانم محمدی......❓
سرمو برگردوندم 😳
ازم فاصلہ داشت دویید طرفم🏃
نفس راحتے کشید. 😥 سرشو انداخت پاییـݧ و گفت 😞
سلام خانم محمدے صبحتوݧ بخیر 😊
موقعے که باهام حرف میزد سرش پاییـݧ بود
اصـݧ فک نکنم تاحالا چهرهے منو دیده باشہ پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم😶
_سلام صبح شما هم بخیر
ایـݧ و گفتم و برگشتم که به راهم ادامہ بدم 🚶
صدام کرد ببخشید خانم محمدے صبر کنید 😑
میخواستم حرف ناتموم دیشب و تموم کنم
راستش...من...😑
انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید
(آقای محسنی) پسر پر شر و شور دانشگاه، رفیق صمیمیے سجادے بود اما هر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبے بود
رو کرد سمت مـݧ و گفت بہ بہ خانم محمدے روزتون بخیر
سجادے چشم غرهاے براش رفت😠 و از مـݧ عذرخواهے کرد و دست محسنے و گرفت و رفت🚶
خلاصہ که تو دلم کلے به سجادے بدو بیراه گفتم😖
اوݧ از مراسم خواستگارے دیشب که تشریف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان ☹️
داشتم زیر لب غر میزدم ک دوستم مریم اومد سمتم و گفت بہ بہ عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غر میکنے مثل پیر زنها❓😆
اخمے بهش کردم 😠گفتم علیک سلام بیا بریم بابا کلاسموݧ دیر شد😣
خندید و گفت: اوه اوه اینطور که معلومه دیشب یه اتفاقاتی افتاده. 😂
یارو کچل بود❓زشت بود❓
نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدا❓بگو مـݧ طاقت شنیدنشو دارم😂
دستشو گرفتم و گفتم بیا کم حرف بزن تو حالا حالاها احتیاج داری به ایـݧ فکر. تازه اول جوونیتہ 😜
تو راه کلاس قضیہ دیشب و تعریف کردم اونم مثل مـݧ جا خورد 😳
تو کلاس یه نگاه به من میکرد یہ نگاه به سجادے بعد میزد زیر خنده. 😂😂
نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے و....بودم
خدا بگم چیکارت کنه مارو از درس و زندگے انداختے....😒
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_پنجم
در اتاق به صدا در اومد...
مامان بود...
اسماء جان❓
ساعت و نگاه کردم اصلا حواسمون بہ ساعت نبود یڪ ساعت گذشتہ بود 😱
بلند شدم و درو اتاق و باز کردم😕
جانم مامان😑
حالتون خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید 🙄
از جاش بلند شد و خجالت زده گفت 🙈
بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون🙊
ایـن و گفت و از اتاق رفت بیرون🚶
به مامان یه نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود❓😖
چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء❓😐
هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود 😔
نه به ایـن کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن که دلت نمیخواد برن😏
اخمے کردم و گفتم واااااا مامان من کے گفتم...☹️
صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم 😣
رفتیم تا بدرقشون کنیم 🏃
مادر سجادے صورتمو بوسید و گفت چی شد عروس گلم پسندیدے پسر مارو😊
با تعجب نگاهش کردم 😳 نمیدونستم چی باید بگم 🙈 که مامان به دادم رسید حاج خانم با یہ بار حرف زدن که نمیشہ انشااللہ چند بار همو ببینن حرف بزنـن بعد☺️
سجادے سرشو انداختہ بود پاییـن 😔
اصـلا انگار آدم دیگہاے شده بود
قــرار شد که ما بهشون خبر بدیم که دفہے بعد کے بیان🤔
بعد از رفتنشون نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوے گل یاس و احساس کردم🌾
نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز تزئین شده بود 💐 عجب سلیقہاے
من و باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم...😢
شب سختے بود انقد خستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم😴
صبح که داشتم میرفتم دانشگاه🛣
خدا خدا میکردم امروز کلاسے که با هم داشتیم کنسل بشہ یا اینکہ نیاد نمیتونستم باهاش رو در رو بشم 😅
داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود بدنم یخ کرد 😰 فقط تو خونہ خودمون شیر بودم
خانم محمدی......❓
سرمو برگردوندم 😳
ازم فاصلہ داشت دویید طرفم🏃
نفس راحتے کشید. 😥 سرشو انداخت پاییـݧ و گفت 😞
سلام خانم محمدے صبحتوݧ بخیر 😊
موقعے که باهام حرف میزد سرش پاییـݧ بود
اصـݧ فک نکنم تاحالا چهرهے منو دیده باشہ پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم😶
_سلام صبح شما هم بخیر
ایـݧ و گفتم و برگشتم که به راهم ادامہ بدم 🚶
صدام کرد ببخشید خانم محمدے صبر کنید 😑
میخواستم حرف ناتموم دیشب و تموم کنم
راستش...من...😑
انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید
(آقای محسنی) پسر پر شر و شور دانشگاه، رفیق صمیمیے سجادے بود اما هر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبے بود
رو کرد سمت مـݧ و گفت بہ بہ خانم محمدے روزتون بخیر
سجادے چشم غرهاے براش رفت😠 و از مـݧ عذرخواهے کرد و دست محسنے و گرفت و رفت🚶
خلاصہ که تو دلم کلے به سجادے بدو بیراه گفتم😖
اوݧ از مراسم خواستگارے دیشب که تشریف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان ☹️
داشتم زیر لب غر میزدم ک دوستم مریم اومد سمتم و گفت بہ بہ عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غر میکنے مثل پیر زنها❓😆
اخمے بهش کردم 😠گفتم علیک سلام بیا بریم بابا کلاسموݧ دیر شد😣
خندید و گفت: اوه اوه اینطور که معلومه دیشب یه اتفاقاتی افتاده. 😂
یارو کچل بود❓زشت بود❓
نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدا❓بگو مـݧ طاقت شنیدنشو دارم😂
دستشو گرفتم و گفتم بیا کم حرف بزن تو حالا حالاها احتیاج داری به ایـݧ فکر. تازه اول جوونیتہ 😜
تو راه کلاس قضیہ دیشب و تعریف کردم اونم مثل مـݧ جا خورد 😳
تو کلاس یه نگاه به من میکرد یہ نگاه به سجادے بعد میزد زیر خنده. 😂😂
نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے و....بودم
خدا بگم چیکارت کنه مارو از درس و زندگے انداختے....😒
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از
Moghadam-Shab6Moharram139602.mp3
5.02M
⏯ #شور احساسی
🍃نوکری که درپناه حسنه
🍃شاه چون غلام سیاه حسنه
🎤 #کربلایی_جواد_مقدم
👌فوق زیبا
🌷 #دوشنبه_های_امام_حسنی
🌷 #شبتون_امام_حسنی
🌷 #التماس_دعا
♨️ @boye_etre_haram👈
هدایت شده از
💎جرعه ای از نهج البلاغه
🔹تعریف ایمان
📜 مردى از حضرت خواست که ایمان را به او بشناساند. امیرالمومنین علی(ع) فرمودند:فردا بیا تا در برابر مردم بگویم، تا اگر گفته ام را از یاد بردى دیگرى حفظ کند، چه اینکه سخن مانند شکار رمنده است، یکى آن را مى رباید، و دیگرى از دست مى دهد.
حکمت 266
#کلام_امیر
. @TasnimNews
هدایت شده از
☘سلام علیکم☘
🌿صبحتان منوربه ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(ص)🌿
🌸 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☀️ امروز:
سه شنبه
🌹متعلق است به:
🔸زین العابدین ، سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليه السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام
❣ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦِ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ و رحمة الله وبركاته💐
❣السلاﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ایّها ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ و رحمة الله وبركاته💐
❣اﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ایّها ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ و رحمة الله وبركاته💐
🌷السلام علیک ایهاالشهداجمیعا" ورحمة الله وبرکاته🌷
💎اذکار روز
- یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه)
- یا الله یا رحمان (1000 مرتبه)
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
@lahzaei_ba_sh