#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_همسر_شهید
💠بعد از نماز با یک گلدان پر از #گل_صورتی آمدی.🌸 عادت داشتی #دست بزرگتر را ببوسی، اما چون مامان #سید بود، تو به حساب سید بودنش به #دستبوسیاش میآمدی.💚
✨گلدان را روی دامنم گذاشتی و رو به مادرم گفتی: «مادر جون، اینا رو برای #عزیز آوردم تا حالش خوبِخوب بشه!»
🍃بعد از عقد بیشتر #عزیز صدایم میزدی...💕
🔺مامان حسابی کیف کرد. گر چه دوسه روز بعد با گلهمندی گفت: «این آقا مصطفی تو خونه دست من رو میبوسه، اما بیرون حتی #سلامم نمیکنه!»
🔹گلهاش را که به تو رساندم، گفتی: «تو که میدونی من توی خیابون به هیچکی #نگاه نمیکنم!»
📚برگرفته ازکتاب #اسم_تو_مصطفاست... انتشارات #روایت_فتح
@karrare135
#شهیدانزندهاندونزدپروردگارشانروزیمیگیرند...
#سلامبرشهدا
روشنترین تلألو هستی #نگاه توست
بر من بتاب و کار هزار آفتاب کن...
سلام! صبحت بخیر علمدار...🌹
#قرارگاه_سیدابراهیم
@karrare135