🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💠 امیرالمومنین علی (علیه السلام ) :
👈 درسالم بودن آدمی همین بس ،که عیوب دیگران راکمتردر ذهن خود نگه دارد.
🖌میزان الحکمه ج ۸ ص ۳۳۲
@kashaneh313
🌸سه چیزاز همدیگر جدا نیستند
❄۱-کسی که زیاد دعاکند
از اجابت محروم نمیشود
❄۲-کسی که زیاد استغفارکند
از مغفرت و بخشش محروم نمیشود
❄۳-کسی که زیاد شکر کند
از زیاد شدن نعمت ها محروم نمیشود🌺
@kashaneh313
#کراکت_سیب_زمینی 😋
🔸ابتدا چهار عدد سیب زمینی را آبپز میکنیم و از صافی رد کرده یا رنده میکنیم اجازه میدیم تاخنک بشه سپس سه ق غ جعفری خرد شده و دوقاشق پودر نان خشک و یک عدد زرده ی تخم مرغ و ادویه (پودرسیر پودرپیازنمک و فلفل و زردچوبه) نیز مخلوط کرده ورز میدهیم ؛ برای داخل توپک ها میتوانید از مواد ماکارونی یا پنیرپیتزا و... استفاده کنید
ازمواد به اندازه ی یه نارنگی کوچک برداشته هربار دست را کمی خیس کرده و خمیررا کف دست پهن میکنیم و از مواد میانی داخل سیب زمینی ها گذاشته و هرطور که خواستیم شکل میدیم میتونید به شکل توپکای کوچولوهم فرمشون بدین
سپس داخل سفیده تخم مرغ زده شده میزنیم بعدش آرد سفید دوباره سفیده تخم مرغ و نهایتا آرد سوخاری میغلطانیم و دوساعت داخل یخچال قرار میدهیم سپس در روغن سرخ میکنیم
🍒 #باوضوآشپزی_میکنیم
🍒 وبا #آشپزی_به_نیت_نذری
🍒 #غذامون_رومتبرک_ولذیذ_میکنیم
╭┅───────────────┅╮
🎀@kashaneh313
╰┅───────────────┅╯
☘
🌸☘
☘🌸☘
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠و درود خدا بر او فرمود: آنكه جان را با طمع ورزی بپوشاند خود را پست كرده، و آنكه راز سختی های خود را آشكار سازد خود را خوار كرده، و آن كه زبان را بر خود، حاكم كند، خود را بی ارزش كرده است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت2
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
💞
✨ام السلمه از پیامبرصلیاللهعلیهوآله پرسید: ارزش خدمت زنان به شوهرانشان چیست؟
آن حضرت فرمود: هیچ زنی از خانه شوهرش چیزی را به قصد اصلاح جابجا نمی کند مگر اینکه خدا به وی نظر رحمت افکند و هر کسی که خدا به وی نظر رحمت کند عذابش نخواهد کرد. 📚(بحارالانوار ج ۱۰۰)
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh313💞✿✿
🏴چه زنانی با حضرت فاطمه محشور می شوند؟
✍حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: سه طایفه از زنان امت من عذاب و فشار قبر ندارند و در قیامت هم با حضرت فاطمه (س ) محشور مى شوند.
طایفه اول : زنى كه با فقر و تنگدستى شوهر خود بسازد و توقع بیجا از او نداشته باشد.
طایفه دوم : زنى كه با تندى و بداخلاقى شوهر خود صبر كند و بردبارى خود را از دست ندهد.
طایفه سوم : زنى كه براى رضاى خدا مهریه خود را به شوهر ببخشد.
📚 مواعظ العددیه ، ص۷۵
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
@kashaneh313
✅تلنگر
🌼3 چیز که جسم را بیمار میکند :
1) زیاد حرف زدن
2) زیاد خوابیدن
3) زیاد خوردن
🌼4 چیز که جسم را نابود میکند :
1) غم
2) ناراحتی
3) گرسنگی
4) شب بیداری
🌼4 چیز که صورت را نورانی میکند :
1) تقوا
2) وفا
3) بخشندگی
4) جوانمردی
🌼و 3 چیز که رزق و روزی را زیاد میکند :
1) سعی و تلاش
2) خوش حساب
3) کمک به نیازمندان
🌼و 4 چیز که رزق و روزی را کم میکند :
1) خواب صبح
2) حرص و طمع
3) تنبلی
4) خیانت
✅کانال شمیم خانواده
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@kashaneh313
29.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اخبار سیاه ترین روزهای تاریخ....
@kashaneh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 راه نفوذ به قلب همسر
🔴 #استاد_تراشیون
@kashaneh313
شمیم خانواده همدان🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_ششم 💠 بیهیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستونهای
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمیکرد و از لرزش صدایش پیدا بود پای رفتنم تمام تنش را لرزانده است.
ابوالفضل گمان کرد میخواهد طلاقم دهد که سینه در سینهاش قد علم کرد و #غیرتش را به صلّابه کشید :«به همین راحتی زنت رو ول میکنی میری؟»
💠 از اینکه #همسرش خطاب شدم خجالت کشید، نگاهش پیش چشمان برادرم به زمین افتاد و صدای من میان گریه گم شد :«سه ماهه سعد مُرده!»
ابوالفضل نفهمید چه میگویم و مصطفی بیغیرتی سعد را به چشم دیده بود که دوباره سرش را بالا گرفت و در برابر بهت ابوالفضل سینه سپر کرد :«این سه ماه خواهرتون #امانت پیش ما بودن، اینم بلیط امشبشون واسه #تهران!»
💠 دست ابوالفضل برای گرفتن بلیط بالا نمیآمد و مصطفی طاقتش تمام شده بود که بلیط را در جیبش جا زد، چشمانش را به سمت زمین کشید تا دیگر به روی من نیفتد و صدایش در سینه فرو رفت :«#خدا حافظتون باشه!» و بلافاصله چرخید و مقابل چشمانم از حرم بیرون رفت.
دلم بیاختیار دنبالش کشیده شد و ابوالفضل هنوز در حیرت مرگ سعد مانده بود که صدایم زد :«زینب...»
💠 ذهنش پُر از سوال و قلب من از رفتن مصطفی خالی شده بود و دلم میخواست فقط از او بگویم که با پشت دستم اشکم را پاک کردم و #حسرت حضورش را خوردم :«سعد گفت بیایم اینجا تو مبارزه کنار مردم #سوریه باشیم، اما تکفیریها کشتنش و دنبال من بودن که این آقا نجاتم داد!»
نگاه ابوالفضل گیج حرفهایم در کاسه چشمانش میچرخید و انگار بهتر از من تکفیریها را میشناخت که #غیرتش آتش گرفت و خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد :«اذیتت کردن؟»
💠 شش ماه در خانه سعد عذاب کشیده بودم، تا کنیزی آن #تکفیری چیزی نمانده و حالا رفتن مصطفی جانم را به گلو رسانده بود که در آغوش چشمانش دلم را رها کردم :«داداش خیلی خستم، منو ببر خونه!»
و نمیدانستم نام خانه زخم دلش را پاره میکند که چشمانش از درد در هم رفت و بهجای جوابم، خبر داد :«من تازه اومدم سوریه، با بچههای #سردار_همدانی برا مأموریت اومدیم.»
💠 میدانستم درجهدار #سپاه_پاسداران است و نمیدانستم حالا در #سوریه چه میکند و او دلش هنوز پیش خانه مانده و فکری دیوانهاش کرده بود که سرم خراب شد :«میدونی این چند ماه چقدر دنبالت گشتم؟ موبایلت خاموش بود، هیچکدوم از دوستات ازت خبر نداشتن، هر جا بگی سر زدم، حالا باید تو این کشور از دست یه مرد غریبه تحویلت بگیرم؟»
از نمک نگرانی صدایش دلم شور افتاد، فهمیدم خبری بوده که اینهمه دنبالم گشته و فرصت نشد بپرسم که آسمان به زمین افتاد و قلبم از جا کنده شد.
💠 بیاختیار سرم به سمت خروجی #حرم چرخید و دیدم حجم خاک و خاکستر آسمان را سیاه کرده و ستون دود از انتهای خیابان بالا میرود.
دلم تا انتهای خیابان تپید، جایی که با مصطفی از ماشین پیاده شدیم و اختیارم دست خودم نبود که به سمت خیابان دویدم.
💠 هیاهوی جمعیت همه به سمت نقطه #انفجار میرفت، ابوالفضل نگران جانم فریاد میکشید تا به آنسو نروم و من مصطفی را گم کرده بودم که با بیقراری تا انتهای خیابان دویدم و دیدم سر چهارراه غوغا شده است.
بوی دود و حرارت آتش، خیابان را مثل میدان #جنگ کرده و همهمه جیغ و گریه همه جا را پُر کرده بود. اسکلت ماشینی در کوهی از آتش مانده و کف خیابان همه رنگ #خون شده بود که دیگر از نفس افتادم.
💠 دختربچهای دستش قطع شده و به گمانم درجا جان داده بود که صورتش زیر رگههایی از خون به زردی میزد و مادرش طوری ضجه میزد که دلم از هم پاره شد.
قدمهایم به زمین قفل شده و تازه پسر جوانی را دیدم که از کمر به پایینش نبود و پیکرهایی که دیگر چیزی از آنها باقی نمانده و اگر دست ابوالفضل نبود همانجا از حال میرفتم.
💠 تمام تنم میان دستانش از وحشت میلرزید و نگاهم هر گوشه دنبال مصطفی میچرخید و میترسیدم پیکره پارهاش را ببینم که میان خیابان رو به حرم چرخیدم بلکه #حضرت_زینب (علیهاالسلام) کاری کند.
ابوالفضل مرا میان جمعیت هراسان میکشید، میخواست از صحنه انفجار دورم کند و من با گریه التماسش میکردم تا مصطفی را پیدا کند که پیکر غرق خونش را کنار خیابان دیدم و قلبم از تپش افتاد.
💠 به پهلو روی زمین افتاده بود، انگار با خون #غسلش داده بودند و او فقط از درد روی زمین پا میکشید، با یک دستش به زمین چنگ میزد تا برخیزد و توانی به تن زخمیاش نمانده بود که دوباره زمین میخورد.
با اشکهایم به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) و با دستهایم به ابوالفضل التماس میکردم نجاتش دهند و او برابر چشمانم دوباره در خون دست و پا میزد...
#ادامه_دارد
شمیم خانواده همدان🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_هفتم 💠 بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمیکرد و از ل
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_هشتم
💠 تا بیمارستان به جای او هزار بار مُردم و زنده شدم تا بدن نیمهجانش را به اتاق عمل بردند و تازه دیدم بیمارستان #روضه مجسم شده است.جنازه مردم روی زمین مانده و گریه کودکان زخمی و مادرانشان دل سنگ را آب میکرد.
چشمم به اشک مردم بود ودر گوشم صدای سعد میآمد که به بهانه رهایی مردم #سوریه مستانه نعره میزد:«بالرّوح، بالدّم، لبیک سوریه!»و حالا مردم سوریه تنها قربانیان این بدمستی سعد و همپیالههایش بودند.
💠 کنار راهروی بیمارستان روی زمین کِز کرده بودم ومیترسیدم مصطفی مظلومانه #شهید شود که فقط بیصدا گریه میکردم.
ابوالفضل بالای سرم تکیه به دیوار زده وچشمان زیبایش از حال و روز مردم رنگ #خون شده بود که به سمتش چرخیدم و باگریه پرسیدم:«زنده میمونه؟»
💠 از تب بیتابیام حس میکرد دلم برای مصطفی با چه ضربانی میتپد که کنارم روی زمین نشست و به جای پاسخ، پرسید:«چیکارهاس؟»
تمام استخوانهایم از ترس وغم میلرزید که بیشتر در خودم فرو رفتم و زیرلب گفتم:«تو #داریا پارچه فروشه، با جوونای شیعه از حرم #حضرت_سکینه(علیهاالسلام) دفاع میکردن!»
💠 از درخشش چشمانش فهمیدم حس دفاع از #حرم به کام دلش شیرین آمده و پرسیدم:«تو برا چی اومدی اینجا؟»
طوری نگاهم میکرد که انگار هنوز عطش دو سال ندیدن خواهرش فروکش نکرده و همچنان تشنه چشمانم بود که تنها پلکی زد و پاسخ داد:«برا همون کاری که سعد ادعاش رو میکرد!»
💠 لبخندی عصبی لبهایش را گشود، طوری که دندانهایش درخشید و در برابر حیرت نگاهم با همان لحن نمکین طعنه زد:«عین آمریکا و اسرائیل و عربستان و ترکیه، این بنده خداها همهشون میخوان کنار مردم سوریه مبارزه کنن! این #تکفیریهام که میبینی با خمپاره و انتحاری افتادن به جون زن و بچههای سوریه، معارضین صلحجو هستن!!!»
و دیگر این حجم غم در سینهاش جا نمیشد که رنگ لبخند از لبش رفت و غریبانه شهادت داد:«سعد ادعا میکرد میخواد کنار مردم سوریه مبارزه کنه، ولی ما اومدیم تا واقعاً کنار مردم سوریه جلو این حرومزادهها #مقاومت کنیم!»
💠 و نمیدانست دلِ تنها رها کردن مصطفی را ندارم که بلیطم را از جیبش درآورد، نگاهی به ساعت پروازم کرد و آواری روی سرش خراب شد که دوباره نبودنم را به رخم کشید:«چقدر دنبالت گشتم زینب!»
از #حسرت صدایش دلم لرزید، حس میکردم در این مدتِ بیخبری از خانواده، خبر خوبی برایم ندارد و خواستم پی حرفش را بگیرم که نگاه برّاق و تیزش به چشمم سیلی زد.
💠 خودش بود،با همان آتشی که از چشمان سیاهش شعله میکشید و حالا با لباس سفید پرستاری در این راهرو میچرخید که شیشه وحشتم درگلوشکست.
نگاهش به صورتم خیره ماند ومن وحشتزده به پهلوی ابوالفضل کوبیدم:«این باتکفیریهاس!»از جیغم همه چرخیدند و بسمه مثل اسفند روی آتش میجنبید بلکه راه فراری پیدا کند ونفهمیدم ابوالفضل با چه سرعتی از کنارم پرید.
💠 دست بسمه از زیر روپوش به سمت کمرش رفت ونمیدانستم میخواهد چه کند که ابوالفضل هردو دستش را از پشت غلاف کرد.
مچ دستانش بین انگشتان برادرم قفل شده بود و مثل حیوانی زوزه میکشید،ابوالفضل فریاد میزد تا کسی برای کمک بیاید و من از ترس به زمین چسبیده بودم.
💠 مردم به هر سمتی فرار میکردند و دو مرد نظامی طول راهرو را به طرف ما میدویدند. دستانش همچنان از پشت در دستان ابوالفضل مانده بود، یکی روپوشش را از تنش بیرون کشید و دیدم روی پیراهن قرمزش کمربند انفجاری به خودش بسته که تنم لرزید.
ابوالفضل نهیب زد کسی به کمربند دست نزند، دستانش را به دست مرد دیگری سپرد و خودش مقابل بسمه روی زمین زانو زد.
💠 فریاد میزد تا همه از بسمه فاصله بگیرند و من میترسیدم این کمربند در صورت برادرم منفجر شود که با گریه التماسش میکردم عقب بیاید و او به قصد باز کردن کمربند،دستش را به سمت کمر بسمه برد.
با دستانم چشمانم را گرفته واز اضطراب پَرپَر شدن برادرم ضجه میزدم تا لحظهای که گرمای دستش را روی صورتم حس کردم.
💠 با کف دستانش دوطرف صورتم را گرفت، با انگشتانش اشکهایم را پاک کرد و با نرمی لحنش نازم را کشید:«برا من گریه میکنی یا برا این پسره که اسکورتت میکرد؟»
چشمانش با شیطنت به رویم میخندید، میدیدصورتم از ترس میلرزد و میخواست ترسم تمام شود که دوباره سر به سر حال خرابم گذاشت:«ببینم گِل دل تو رو با پسر #سوری برداشتن؟#ایران پسر قحطه؟»
💠 با نگاه خیسم دنبال بسمه گشتم ودیدم همان دو مرد نظامی او را درانتهای راهرو میبرند. همچنان صورتم را نوازش میکرد تا آرامم کند و من دیگر از چشمانش شرم میکردم که حرف را به جایی دیگر کشیدم:«چرا دنبالم میگشتی؟»
#ادامه_دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌نقاشی جالب با قیچی برای بچه ها
@kashaneh313
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمامُ الْمُنْتَظَرُ...
سلام بر تو ای مولایی که خدا و خلق خدا در انتظار قیام تواند..
سلام بر تو و بر آن روزی که انتقام حرمت شکسته مادر را خواهی ستاند..
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها، ص۵۷۸
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
🏡 @kashaneh313💞
💌 #روزهای_حرم
وقتی با کسی
با شوق حرف میزنی،
نگاهت،
تمام حواست
🌸 به همون یه نفره...
مثلا فکر کن با خدا حرف بزنی...
.
.
از آداب دیگری که
🔆 امام رضا(ع) برای
#نماز سفارش میکردند
این بود که:
.
پیش خدای عالمیان بِایست؛
پاهایت را کنـار هم بگـذار و
قـامتت را راست نگـه دار، و
به طرف راست و چپ توجه
نکن.
طوری باش که انگار خـدا را
میبینی؛ چون اگر تو #او را
نمیبینی، او که تو را میبیند . . . 💚💜
.
.
.
.
🏡 @kashaneh313💞
🎀سیاست های زنانه🎀👠
#سیاست_های_همسرداری
#وابستگی_به_همسر
👈یکی از ویژگی هایی که باعث میشه بین همسرها سردی ایجاد بشه وابستگی بیش از حد و دایمیه!
❌اینکه برای هر کاری فارغ از نظر خودتون فقط دنبال نظر و تایید همسرتون باشین
❌اینکه هر وقت حالتون بده راه رهایی اش رو فقط همسرتون بدونید و ازش انتظار داشته باشین درمان همه دردهای روحی و جسمی شما باشه
❌اینکه دایما نق نق کنید همه اینها از شما یه همسر وابسته و غیر جذاب میسازه
با این رفتارها خدای نکرده منتظر روزی باشین کا همسرتون برای دور شدن ازتون لحظه شماری کنه !!!
✅حواسمون باشه یاد بگیریم رو پای خودمون واستیم
در عین محبت استقلال هر فرد توی زندگی باید حفظ بشه
هر چی آقامون بگه و هر چی خانومم بگه مال دوران شیرین نامزدیست!!!!
با واقعیت و قاطعیت زندگی کنیم
🌈🌹🌈🌹
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh313💞✿✿
🔴 پاداش حل اختلاف زن وشوهر
💠 رسول خدا صلّیاللهعلیهوآله:
✍ هر کس برای سازش دادن ميان زن و شوهر قدم بردارد خداوند ثواب هزار شهيدی که به حقيقت در راه خدا به شهادت رسيدهاند به او عطا خواهد فرمود.
📙 ثواب الاعمال
@kashaneh313
سس_زرشك_پلو
🔸پیاز سرخ كنيدپاپریکا، پودر زنجبیل، دارچین، فلفل سیاه به آن اضافه و با پیاز کمی تفت دهید.
رب گوجه
آب مرغ و زعفران را به مواد اضافه کنیدو بگذاريدتا سس غلیظ شود.
🍒 #باوضوآشپزی_میکنیم
🍒 وبا #آشپزی_به_نیت_نذری
🍒 غذامون_رومتبرک_ولذیذ_میکنیم
╭┅───────────────┅╮
🎀 @kashaneh313
╰┅───────────────┅╯
☘
🌸☘
☘🌸☘
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠و درود خدا بر او فرمود: بخل ننگ، و ترس نقصان است. و تهيدستي مرد زيرك را در برهان كند مي سازد، و انسان تهيدست در شهر خويش نيز بيگانه است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت3
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠و درود خدا بر او فرمود: ناتواني آفت، و شكيبايي شجاعت، و زهد ثروت، و پرهيزكاري سپر نگهدارنده است. و چه همنشين خوبي است، راضي بودن و خرسندي.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت4
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇