eitaa logo
شمیم خانواده همدان🇮🇷
951 دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
23 فایل
امام خامنه ای(حفظه‌الله): خانواده کلمه ی طیبه است. کلمه ی طیبه هم خاصیتش این است که وقتی یک جایی به وجود آمد، مرتب از خود برکت و نیکی می تراود و به پیرامون خودش نفوذ می دهد. 🌟ارتباط با ادمین: @ad3137
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيم🌼 ✍امام صادق(ع): زمانی که بین مردم به عدالت رفتار شود، فقر از میان می رود. ⏳امروز پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۹ ۷ جمادی‌الثانی ۱۴۴۲ ۲۱ ژانویه ۲۰۲۱ 🏡 @kashaneh313💞
💠⚜💠 ⚜شاه‌بیت غزل خلقت عالم برگرد ⚜علّت خلق من و عالَم و آدم برگرد 💠 #اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یابَقیَّه‌الله 🌤 💠 #اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج♥️ 💠 اَینَ‌المُنتَقَم؟! #سلام_امام_مهربانم #صبحت_بخیر_آقا ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @kashaneh313 ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
✳️چای: ☕️ 👈افرادی که چای می نوشند، احتمال کمتری دارد که به سرطان های پوست، پستان و پروستات مبتلا بشن. ترکیبات چای از تشکیل پلاک هایی که با آسیب مغزی مرتبط هستند هم پیشگیری میکنه. ✅ مزایا : ♦️ رفع خستگی ♦️ضد افسردگی ♦️محافظ کبد ♦️کاهش گلیسرید ❌ معایب: 🔸ادرار آور 🔸ناراحتی معده 🔸کاهش جذب آهن 🔸کم خونی #کرونا #سلامت 🏡 @kashaneh313💞
🔴 #صمیمیت_به_همراه_احترام 💠 مهم نیست که چند وقت از #ازدواج شما می‌گذرد، #صمیمیت و به هم #احترام گذاشتن هرگز ضد هم نیستند.  💠 در گفتگوهای خود از کلماتی مانند: لطفاً، متشکرم، متأسفم، ببخشید و ... استفاده کنید.  💠 در رفتارهای خود، احترام به همسرتان مشهود باشد. 💠 طرز #گفتار و #رفتار شما نشان می‌دهد چقدر برای همسرتان #ارزش قائل هستید و به او احترام می‌گذارید. 💠 نتیجه #تکریم و احترام به یکدیگر، افزایش و #تقویت صفات خوب و کمرنگ شدن صفات رذیله در انسان است. 🐝😘🐝😘🐝😘🐝 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• #آشیونه‌تون‌گرم ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh313💞✿✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷بخشی از بیانات سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی 🔸شرط شهید شدن، شهید بودن است... ـ روح مطهرـ شهدا ـ صلوات @kashaneh313
🥀پنجـشنبه است به رسم کهن،یاد میکنیم از آنها که وقتـشان و مکانشان از ما جـداست یاد میکنیـم از آنها که دلتـنگشان میـشویم یاد میکنیـم از آنها که هنـوز دوستـشان داریم یاد میکنیم از همه شهـدا،علمـا و درگذشتـگانمان 🌼با فاتحه و صلواتی بر محمد و آل محمد🌼 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ @kashaneh313
14.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅این قسمت 🌺دعا و آرامش 🔷🔸💠🔸🔷 کانال شمیم خانواده @kashaneh313
🚳 اصل محروم کردن: ♨️بهترین تکنیک تنبیه کودکان را که امروزه در تمام دنیا مطرح است، «اصل محروم کردن» است. 👈 یعنی محروم کردن کودک از وسیله‌ای است که کودک در طول روز از آن استفاده کرده و به آن وابسته است. 💢 برای مثال والدین باید بگویند که به طور مشخص کودک برای انجام رفتار خطای خود برای یک ساعت حق استفاده از کامپیوتر یا تبلت خود را ندارد، و در آن یک ساعت هم قرار نیست شخصیت کودک را خرد کنیم بلکه تنها اجازه استفاده از آن وسیله خاص را ندارد، اما والدین همچنان تمامی رفتارهای مثبت خود را با کودک انجام داده و وظایف پدر و مادری خود را نیز به نحو احسن به انجام می‌رسانند. ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄ 🌐 @kashaneh313
🌼به بهانه شب جمعه، عمریست که ما دست به دامان حسینیم در مجلس روضه همه مهمان حسینیم چون عشق حسین بن علی راه نجات است پس تا به ابد مست و پریشان حسینیم بیمار فقط در طلب لطف طبیب است ما منتظر نسخه ی درمان حسینیم ما را نبود واهمه از آتش دوزخ وقتی همگی گوش به فرمان حسینیم فردوس برین خانه ی عشاق حسین است صدشکر که ما جزو محبان حسینیم دیوانه شدیم از نمک سفره ی ارباب آباد از آنیم که ویران حسینیم... 🌹صل الله علیک یا ابا عبدالله🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ @kashaneh313
☕️دمنوش دارچین؛ ضد سرماخوردگی☝️🏼 ☘نوشیدن یک تا دو لیوان دم کرده دارچین در طول روز، سیستم دفاعی بدن را نسبت به ابتلا به سرماخوردگی و زکام مقاوم و ایمن می کند. @kashaneh313
🔴 💠 اگر‌ می‌خواهید همسرتان برخی از کارهایی که شما را به می‌آورد تکرار کند باید به او حضوری یا پیامکی کنید که من از فلان رفتار یا گفتارت خیلی زیاد و به طور خاص می‌برم. 💠 به او بگویید که همیشه با تصور فلان رفتار یا گفتارت خوشی پیدا کرده و خدا را بابت این نعمت، شکر می‌کنم. 💠 در واقع دارید با این روش یعنی اعلام، غیر مستقیم به او اعلام می‌کنید که باز هم رفتارها و گفتارهای مورد پسندم را تکرار کن! @kashaneh313
شمیم خانواده همدان🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_ام 💠 دوسال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده‌ام قرارگرفتم و ح
✍️ 💠 به نیمرخ صورتش نگاه میکردم که هرلحظه سرخ‌تر می‌شد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانی‌اش را گرفت و به‌شدت فشار داد. از اینهمه آشفتگی‌اش نگران شدم، نمیفهمیدم از آن طرف خط چه می‌شنود که صدایش در سینه ماند وفقط یک کلمه پاسخ داد:«باشه!»و ارتباط را قطع کرد. 💠 منتظر حرفی نگاهش میکردم و نمیدانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد می‌رسد که از روی صندلی بلند شد،نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد. زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیده‌ام،اما به‌خوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم:«چی شده ابوالفضل؟» 💠 فقط نگاهم می‌کرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاده و نمی‌خواست دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم دلبری کرد:«مگه نمی‌خواستی بمونی؟این بلیطت هم سوخت!» باورم نمی‌شد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او می‌دانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت:«برمی‌گردیم بیمارستان، این پسره رو می‌رسونیم .» 💠 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره می‌خواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط حیرت‌زده نگاهش می‌کردم. به سرعت به راه افتاد و من دنبالش می‌دویدم و بی‌خبر اصرار می‌کردم:«خب به من بگو چی شده!چرا داریم برمی‌گردیم؟» 💠 دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانی‌ام را به شوخی داد:«الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!»و می‌دیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم می‌چرخد که شربت شیرین ماندن در به کام دلم تلخ شد. تا رسیدن به بیمارستان با موبایلش مدام پیام رد و بدل می‌کرد و هر چه پاپیچش می‌شدم فقط با شیطنت از پاسخ سوالم طفره میرفت تا پشت در اتاق مصطفی که هاله‌ای از اخم خنده‌اش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد:«همینجا پشت در اتاق بمون!»و خودش داخل رفت. 💠 نمی‌دانستم چه خبری شنیده که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر می‌ترسد تنهایم بگذارد. همین که می‌توانستم در بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود که نمی‌دانستم برادرم در گوشش چه می‌خواند. در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد و دوباره در عزای پدر و مادرم به گریه افتادم که ابوالفضل در را باز کرد، چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم. 💠 تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم که چشمم به زیر افتاد و بی‌صدا وارد شدم. سکوت اتاق روی دلم سنگینی می‌کرد وظاهراً حرف‌های ابوالفضل دل مصطفی را سنگین‌تر کرده بود که زیر ماسک اکسیژن، لب‌هایش بی‌حرکت مانده و همه از آسمان چشمان روشنش می‌بارید. 💠 روی گونه‌اش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانی‌اش پیدا بود قفسه سینه‌اش هم باند‌پیچی شده است که به سختی نفس می کشید. زیر لب سلام کردم و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از غصه آتش گرفت. 💠 ابوالفضل با صمیمیتی عجیب لب تختش نشست و انگار حرف‌هایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد:«من ازشون خواستم بقیه مدت درمان‌شون رو تو خونه باشن!» سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و بامهربانی خبر داد:«الانم کارای ترخیص‌شون رو انجام میدم ومی‌بریم‌شون داریا!» 💠 مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش می‌کرد و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیرگوش مصطفی حرفی زد واز جا بلند شد. کنارم که رسید لحظه‌ای مکث کرد ودلش نیامد بی‌هیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد:«همینجا بمون،زود برمی‌گردم!»و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد. 💠 از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبه‌ای به سمت در می‌دوید، فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده که پشت پرده‌ای از شرم پنهان شدم. ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لب‌هایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد:«انتقام خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو پَرپَر شدن،از این نامسلمونا می‌گیریم!» 💠 نام پدرومادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم می‌لرزید:«برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش مابمونید!خودتون راضی هستید؟» نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمی‌زند که به لکنت افتادم:«براچی؟»..