eitaa logo
شمیم خانواده همدان🇮🇷
924 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
17 فایل
امام خامنه ای(حفظه‌الله): خانواده کلمه ی طیبه است. کلمه ی طیبه هم خاصیتش این است که وقتی یک جایی به وجود آمد، مرتب از خود برکت و نیکی می تراود و به پیرامون خودش نفوذ می دهد. ارتباط با ادمین: @ad3137
مشاهده در ایتا
دانلود
خانم‌ها بخونن ۱۰ جمله برای قدردانی از مردها که از شنیدنشون بیزارن! 1️⃣ «اینکه می‌خوای توی تمیزکاری کمک کنی خیلی خوبه،اما خودم سریع‌تر انجام میدم» 🔸اگه همسرتون قصدکمک‌کردن داره، این اجازه روبهش بدید!براساس تحقیقات،زوج‌هایی که تو انجام‌دادن وظایف روزمره خونه باهم مشارکت می‌کنن،روابط بهتری دارن. 2️⃣ «من لباس‌ها رو اینطوری تا نمی‌کنم،اما به هرحال ممنون که سعی کردی کمک کنی» 🔸 «سعی‌کردن»رو به‌کلی ازدایره لغات‌تون حذف کنید.برداشت همسرتون با شنیدن این کلمه اینه که نتیجه کارش کافی وسودمند نبوده. 3️⃣ «واقعا غافل‌گیر شدم که تونستی شیرآب رو تعمیر کنی» 🔸وقتی همسرتون بدون کمک متخصص کاری روانجام میده،اظهار تعجب نکنید.اگه به مردها بگید ازدیدن توانایی‌هاشون«بهت‌زده» یا«غافل‌گیر» شدید،به عزت نفسشون لطمه شدیدی وارد می‌کنید.یک تشکر ساده تمام چیزیه که همسرتون بعدازکارش نیاز داره. 4️⃣ «تو تنها کسی هستی که می‌تونم باهاش حرف بزنم» 🔸همه مردها ازشنیدن این تعریف خوشحال نمی‌شن.بعضی ازاونا باشنیدن این چیزها دست‌پاچه می‌شن واگه بفهمن یااحساس کنن که تنها تکیه‌گاه شما هستند،تحت فشار قرارمی‌گیرن. ادامه داره... 🐝😘🐝😘🐝😘🐝 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh313💞✿✿
•یه‌استاد‌داشتیـم‌مےگفت: + اگه زمان اگه‌ براےمفید‌بودن‌تو دولت‌امام‌زمان♥️🌱 اگہ دوییدن‌توحکومت‌ڪریمه‌آقا‌باشه اینجورے میشیم⇓ :)🕊 🏡 @kashaneh313💞
💥 به او کنیم! 💠 وقتی در سفر هستیم چه سفر با اتوبوس چه قطار چه هواپیما، نه راننده ها و نه خلبان را نمی بینیم و نمی شناسیم!! 👈 ولی به هدایت و توانمندی آنها داریم. با آرامش در موقعیت خود هستیم تا به مقصد برسیم. 👈 ولی چرا به هدایت‌گری ایمان نداریم؟! 👈 چرا در طول حیات فعلی، با اراده حرکت نمی‌کنیم و عاقبت خود را به خدا نمی سپاریم؟! 💠 وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ (آیه 41 سوره حج) 🔰 مشاوره شمیم ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @kashaneh313 ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
✍پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم): 🌼هرکس که خواهد خانه اش به نعمت آبادان باشد، به ذکر شش گانه زیر بپردازد: 💠اول آنکه در آغاز هرکار بگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم.» 💠دوم آنکه چون نعمتی از راه حلال نصیبش شد، بگوید: «الحمدالله رب العالمین.» 💠سوم آنکه چون خطا و لغزشی کند بگوید: «استغفرالله ربی و اتوب الیه.» 💠چهارم آنکه چون غم و اندوه براو هجوم آورد بگوید : «لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.» 💠پنجم آنکه چون تدبیرکار کند،گوید؛ «ماشاالله.» 💠ششم آنکه چون از ستمگری هراسی کند بگوید: «حسبناالله و نعم الوکیل.» ‍ 📚نشان از بی نشان ها،علی مقدادی اصفهانی ✅‌‌کانال شمیم خانواده ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ @kashaneh313
مواد لازم گل کلم یک عدد هویج :۳ عدد متوسط بادمجون گوشتی : ۲عدد فلفل سبز تند :۶ عدد سیر : یک بوته کرفس چندشاخه سبزی ترشی (گشنیز ؛جعفری ؛شوید؛ ترخون ؛مرزه؛ نعنا)خورد شده پنج قاشق غذاخوری سیاه دانه :یک قاشق غذاخوری نمک :به میزان لازم زردچوبه:یک قاشق سرخالی غذاخوری سرکه قرمز: به میزان لازم اول گل کلم و هویج و سیر رو خوب شستیم و وقتی آبش که رفت داخل یک پارچه تمیز گذاشتیم شب تا صبح که کامل کامل خشک بشه چون اصلا نباید آب داشته باشه وگرنه ترشی خراب میشه بعد داخل یک ظرف بزرگ به نسبت مواد ترشی گل کلم،کرفس، فلفل،هویج و سیر رو خوردکرده و کنار میذاریم بادمجون رو هم وقتی شستیم خردمیکنیم وباکمی سرکه میجوشونیم درحدی که نرم بشه ولی له نشه وقتی که خنک شد با مواد ترشی مخلوط میکنیم سبزی ترشی رو هم میریزیم و نمک و سیاه دانه و زردچوبه هم اضافه میکنیم درظرف موردنظرمون میریزیم وروش سرکه میریزیم سرکه تا اندازه میریزیم که روی موادرابگیره نکته حتما حتما مواد خشک خشک باشند و این که با این مقدار مواد که گفتم سه تا شیشه جاسسی بزرگ ترشی دارید حتما درست کنید لذت ببرید. 🍒 🍒 وبا 🍒غذامون_رومتبرک_ولذیذ_میکنیم ╭┅───────────────┅╮ 🎀@kashaneh313 ╰┅───────────────┅╯
🔴 💠 مردان بدانند که باید برای همسرشان بیشتر از فرزندان قائل شوند. کاری کنید که بدانند شما اول از همه به همسرتان توجه دارید. 💠 چنین توجهی از جانب شما مضاعف به همسرتان می‌بخشد و هر دوی شما را نسبت به اداره مشکلات، هماهنگ و می‌سازد. 💠 علاوه بر اینکه بسیار در اختلافات و نیز تولید جدید کارساز است. مشاوره شمیم @kashaneh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈 همسر بیل‌گیتس: سریع‌ترین کاهش در تاریخ مربوط به زنان ایران است. 💠 از متوسط ۶.۵ فرزند به متوسط ۱.۶ فرزند طی ۴دهه حتی کمتر از زنان آمریکا 🔰 حواسمون باشه !!!! ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @kashaneh313 ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
🔴 💠 زنها نیاز به دیده شدن دارند. گاهی بخاطر دست پختش، گاهی بخاطر آراستگی ظاهرش، گاهی بخاطر همراه بودنش با شما از او تشکر کنید! 💠حتی مرد برای همسرش شفا دهنده روح زن است! 💠 اگر زن حس کند که دیده می‌شود، با انرژی‌‌ای که گرفته است وجود شما را سرشار از محبّت و آرامش می‌کند. 🔰 مشاوره شمیم ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @kashaneh313 ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اثر نیّت‌ مادران در سرنوشت فرزندان ⭕️ عظمت وجود اباالفضل العباس(ع) مربوط به نیّت‌های مادرشان ام‌البنین(س) است! 🔰به مناسبت رحلت حضرت امّ‌البنین (س) 🔴 @kashaneh313
⚫ جای زهرا، مثل زهرا؛ بعد زهرا مادری ⚫هر چه مادر هست قربان چنین نامادری 🏴 وفات مادر بزرگوار حضرت عباس علیه‌السلام همسر گرامی امیر مؤمنان علی علیه‌السلام الگوی زنان عاشورایی تسلیت باد🏴 @kashaneh313
شمیم خانواده همدان🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهلم 💠 آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز #داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلب‌ما
✍️ 💠 ساکت بودم و از نفس زدن‌هایم وحشتم را حس می‌کرد که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و حرف حرم را وسط کشید :«زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه (علیهاالسلام) بودی، مطمئن باش اینجام (علیهاالسلام) خودش حمایتت می‌کنه!» صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا کشیده شد و قلبم تحمل اینهمه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم. 💠 تازه نبض نگرانی نگاه مصطفی در تمام این شش ماه زیر انگشت احساسم آمده و حس می‌کردم به هوای من چه وحشتی را تحمل می‌کرد که هر روز تارهای سفید روی شقیقه‌اش بیشتر می‌شد و خط پیشانی‌اش عمیق‌تر. دوباره طنین سحرگاهی امروزش در گوشم نشست و بی‌اختیار دلم برای لحن گرمش تنگ شد تا لحظه‌ای که به اتاق برگشتیم و اولین صوتی که شنیدم صدای مردانه او بود :«تکلیف حرم سیده سکینه چی میشه؟» 💠 انگار به همین چند لحظه که چشمانم را ندیده بود، نفسش را گرفته و طاقتش تمام شده بود که رو به ابوالفضل سوالش را پرسید و قلب نگاهش برای چشمان خیسم من می‌تپید. ابوالفضل هم دلش برای حرم می‌لرزید که همان پاشنه در روی زمین نشست و نجوا کرد :«فعلاً که کنترل داریا با نیروهای ارتش!» و این خوش‌خبری ابوالفضل چند روز بیشتر دوام نیاورد و اینبار نه فقط داخل شهر که رفقای مصطفی از داریا خبر دادند ارتش آزاد با تانک وارد شهر شده است. 💠 فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست افتاده و آن‌ها پیکرش را به لوله تانک بسته و در شهر چرخانده بودند. از هجوم وحشیانه ارتش آزاد، بیشتر مردم داریا تلاش می‌کردند از شهر فرار کنند و شهرک‌های اطراف داریا، پای فرار همه را بسته بود. 💠 محله‌های مختلف هر روز از موج انفجار می‌لرزید و مصطفی به عشق دفاع از حرم (علیهاالسلام) جذب گروه‌های مقاومت مردمی زینبیه شده بود. دو ماه از اقامت‌مان در می‌گذشت و دیگر به زندگی زیر سایه ترس و عادت کرده بودیم، مادر مصطفی تنها همدم روزهای تنهایی‌ام در این خانه بود تا شب که مصطفی و ابوالفضل برمی‌گشتند و نگاه مصطفی پشت پرده‌ای از خستگی هر شب گرم‌تر به رویم سلام می‌کرد. 💠 شب عید مادرش با آرد و روغن و شکر، شیرینی ساده‌ای پخته بود تا در تب شب‌های ملتهب زینبیه، خنکای عید حال‌مان را خوش کند. در این خانه ساده و قدیمی همه دور اتاق کوچکش نشسته و خبر نداشتم برایم چه خوابی دیده که چشمان پُر چین و چروکش می‌خندید و بی‌مقدمه رو به ابوالفضل کرد :«پسرم تو نمی‌خوای خواهرت رو بدی؟» 💠 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و می‌خواهد دلم را غرق کند که سراسیمه پا پس کشیدم. ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!» 💠 و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم می‌خواهد راه گلویم را باز کند که با عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمی‌زد. گونه‌های مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبان‌ماه، از کنار گوشش عرق می‌رفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!» 💠 موج مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم می‌کوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟» و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بی‌کلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط می‌کنه کار دست خودش و ما نمیده!» 💠 کم‌کم داشتم باور می‌کردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من می‌خوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!» بیش از یک سال در یک خانه از تا با مصطفی بودم، بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم می‌لرزید. 💠 دلم می‌خواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو می‌کرد. ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خنده‌اش را پشت بهانه‌ای پنهان کرد :«من میرم یه سر تا مقرّ و برمی‌گردم.» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار می‌خواست فرار کند که خودش داوطلب شد :«منم میام!»...
شمیم خانواده همدان🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_یکم 💠 ساکت بودم و از نفس زدن‌هایم وحشتم را حس می‌کرد که به سمتم چرخی
✍️ 💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهان‌کاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد:«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی،تو کجا میخوای بیای؟» از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بی‌صدایم مقاومت مصطفی را شکست که بی‌هیچ حرفی سر جایش نشست ومی‌دیدم زیر پرده‌ای از خنده، نگاهش میدرخشد و به‌نرمی میلرزد. 💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل به‌زحمت ازجا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند ودیگر برنگشت. باران احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد:«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح می‌کردم.» 💠 ومن از همان سحر حرم منتظر بودم حرفی بزند وامشب قسمت شده بود شرح را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید:«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم،گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.» نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد:«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، می‌تونید تا آخرعمر بهم اعتمادکنید؟» 💠 طعم به کام دلم به‌قدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لب‌هایش را ربود و ساکت سربه زیر انداخت. در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر در زینبیه عقدکردیم. 💠 کنارم که نشست گرمای شانه‌هایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین را خرج کرد:«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!» از حرارت لمس احساسش، گرمای در تمام رگ‌هایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربه‌ای شیشه‌های اتاق را درهم شکست. 💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانه‌هایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم. بدن‌مان بین پایه‌های صندلی و میز شیشه‌ای سفره عقد مانده بود،تمام تنم میان دستانش از ترس می‌لرزید و همچنان رگبار گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره می‌خورد. 💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد وحشتزده‌اش را می‌شنیدم:«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!»مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم می‌کرد:«زینب حالت خوبه؟» زبانم به سقف دهانم چسبیده و او می‌خواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد.خمیده وارد اتاق شده بود و شانه‌هایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا دراتاق کشید. 💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجره‌های بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید که جیغم در گلو خفه شد. مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر گوشه یکی ازاتا‌ق‌ها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید. 💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی دامادی‌اش هراسان دنبال اسلحه‌ای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید:«این بی‌شرف‌ها دارن با مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چی‌کار میخوایم بکنیم؟» روحانی مسئول دفتر تلاش می‌کرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجره‌های دفتر را به رگبار بسته بودند. 💠 مصطفی ازکنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنه‌ای دید که لب‌هایش سفید شد،به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبرداد:«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو باسنگچین ببندن؟» من نمیدانستم اما ظاهراً این کار درجنگ شهری عادت شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند:«می‌خوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!» 💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشی‌گری ناگهانی‌شان را تحلیل کرد:«هرچی تو حمص وحلب و دمشق تلفات میدن از چشم ایران می‌بینن!دستشون به نمیرسه، دفترش رو میکوبن!» سرسام مسلسل‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شد،میترسیدم به دفتر حمله کنند وتنها زن جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسروبرادرم به خودم میلرزیدم. 💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونه‌های مصطفی از همسر جوانش گر گرفته بودکه سرگردان دور خودش میچرخید. ازصحبت‌های درگوشی مردان دفتر پیدا بودفاتحه این حمله را خوانده‌اند که یکی‌شان با تهران تماس گرفت و صدایش را بلندکرد:«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم کنیم!»
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام صادق (ع): با آرامش و درنگ، سلامت همراه است و با شتابزدگى، پشيمانی همراه است. ⏳امروز چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۹ ۱۳ جمادی‌الثانی ۱۴۴۲ ۲۷ ژانویه ۲۰۲۱ 🏡 @kashaneh313💞
ای مرثیه خوان زچشم خونبار مگو با من ز سر و دست علمدار مگو عباس فدای قد و بالای حسین با ام البنین از غم دلدار مگو 🌷 🏡 @kashaneh313💞
یا ام البنین! در رهِ حجّت حق، هستیِ خود را دادی... ام البنین شدن سرمایه ای بزرگ می خواهد، مانند دانستن آداب حضور امام ... پس حقا که ادب زاییده ی توست! ما را بیاموز ادبِ انتظار در برابر مولایی که همه هستی چشم براه اوست... 🏴 وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها تسلیت باد. 🏡 @kashaneh313💞
‍افراط سِر كننده است. افراط در تذكر، در تنبيه و تشويق افراط در هديه دادن و حتي آموزش و.. كودكانتان را نسبت به هيچ كنشي بي حس نكنيد! اگر خواستار واكنش مناسب هستيد بگذاريد همه چيز تازگي داشته باشد. 🏡 @kashaneh313💞
✳️چگونه خواب آلودگی صبح رو از بین ببریم ؟😴 🔹زمانی که خواب آلوده هستید؛ عسل با آب ولرم به صورت ناشتا بخورید. اثر این نوشیدنی از قهوه بیشتر است و یک سم زدای قوی نیز است. 🏡 @kashaneh313💞
ادامه حرکات با توپ بدنسازی مرحله16
فواید ورزش با توپ بدنسازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا