eitaa logo
دروس معرفتی و ادبی (استاد مافی)
2.5هزار دنبال‌کننده
149 عکس
105 ویدیو
73 فایل
مطالب کانال: #تدریس_کتاب_کشف_المراد (کلام اسلامی) #تدریس_ادبیات_عربی (قواعد ادبی) #تفسیر_قرآن و #شرح_دعا #سخنرانی #مهدویت ✅ فهرست صوت دروس؛ https://eitaa.com/kashfolmorad/601 ✍️ارتباط با ادمین کانال @Ya_mahdi_zahra
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ به محضر حضرت روحی و ارواحنا له الفداء...💚 (حاج محمد علی فشندی تهرانی) 🔺شهید محراب مرحوم آیت‌الله دستغیب این را در کتاب «داستان‌های شگفت» نقل کرده است: 🔺«قریب ۲۰ سال پیش، شب جمعه‌ای به همراه آقا سید محمد علی باقر خیاط و دیگر دوستان به مسجد جمکران رفته بودیم. در آنجا همه بعد از اعمال و آداب مسجد خوابیدند و تنها من و پیر مردی بیدار بودیم. او بر پشت بام، شمعی روشن کرد و در پرتو آن دعا می‌خواند. من هم به نماز شب مشغول بودم. در این وقت دیدم که ناگاه هوا روشن شد. با خود گفتم: حتما ماه طلوع کرده است. اما هر چه نگاه کردم. ماه را در آسمان ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که در فاصله ۵۰۰ متری من، سید بزرگواری در زیر درختی ایستاده است و این تابش این نور از آن آقا است. به پیرمرد کنار خود گفتم: شما کنار آن درخت، آقایی را می‌بینید؟! پیرمرد گفت: هوا تاریک است و چیزی هم دیده نمی‌شود تو هم خوابت می‌آید، برو بگیر بخواب! 🔹دانستم که پیرمرد سید را نمی‌بیند. به نزد سید رفتم و عرضه داشتم: آقا دلم می‌خواهد به کربلا بروم اما نه پولی دارم و نه گذرنامه‌ای. اگر تا صبح پنج شنبه آینده، گذرنامه من با پول آماده شد، می‌دانم که امام زمان(ع) هستید و گرنه یکی از سادات! بعد از عرض این حاجت ناگهان دیدم که همه جا تاریک شد و آن آقا هم نیست. صبح، داستان را برای رفقا و همراهان تعریف کردم .بعضی از آنها مرا مسخره کردند و به ساده‌دلی من خندیدند. 🔹گذشت تا روز چهارشنبه هفته آینده آن؛ صبح زود در میدان فوزیه [میدان امام حسین(ع) فعلی] برای کاری رفتم و به خاطر باران، کنار دیواری ایستادم. در این هنگام پیر مردی ناشناس نزد من آمد و گفت: حاج محمد علی! مایل هستی به کربلا بروی؟! عرض کردم:خیلی مایلم اما نه پولی دارم و نه گذرنامه‌ای! گفت: شما دو عدد عکس با دو عدد رونوشت شناسنامه برای من آماده کن! گفتم: عیالم را می خواهم ببرم! گفت او هم مانعی ندارد! 🔹با عجله به خانه رفتم، اسناد و مدارک را برداشتم، آوردم به پیرمرد دادم. پیر مرد گفت: فردا صبح همین وقت اینجا بیایید و مدارک و گذرنامه‌های خود را از من بگیرید! 🔹فردا صبح به همان محل رفتم. پیر مرد آمد و گذرنامه‌ها را با ویزای عراقی به همراه ۵ هزار تومان پول به من داد و رفت و بعد هم دیگر او را ندیدم. 🔹از آنجا به منزل آقا سید محمدباقر خیاط ـ که در آن مجلس ختم صلوات برقرار بودـ رفتم. بعضی از رفقا و همراهان آن شب از راه تمسخر به من گفتند: حاج محمد علی! گذرنامه‌ها را گرفتی؟ گفتم بله! و گذرنامه‌ها را با پول به آنها نشان دادم، با تعجب تاریخ گذرنامه را خواندند و دیدند تاریخ آن روز چهارشنبه است. همه به گریه افتادند و گفتند:خوشا به سعادتت! ما که سعادت نداشتیم. پ.ن: آری از حال شیعیانش با خبر است... 🔰@kashfolmorad
❇️ یک کفّاش مومن به محضر نورانی عجل الله تعالی فرجه الشریف💚 🔺آیت الله سید محسن خرازی در کتاب روزنه هایی از عالم غیب نقل می کند که: «سید عبدالکریم کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه (عج) قرار داشت و حضرت دائماً به او سر می زد. 🔺روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود. پس از دقایقی حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ، برایم پینه می زنی؟»، سید عرض کرد: «آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است، آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم». 🔺حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد. پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»، سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت: «قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید "کفش مرا پینه می زنی" داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید!» حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.» پ.ن:آری کسی که دوست امام زمان است به عهد و قول و قرارش پایبند است...من بدقول های تاریخ را جاهای خوبی ندیدم...مثلا عده ای را در صحرای کربلا در حال غارت اموال حسین دیدم...امروز هم بدقول ها و بدعهدها را در حال... 🙏خدایا یاری کن که از خوبان باشیم...🙏 الهی آمین 🔰@kashfolmorad
💚 حاج محمد علی فشندی در مسجد مقدس : 🔺درحیاط مسجد مقدس جمکران مشغول دعا و مناجات و توسل به محضر حضرت بقیه الله (عج) بودم که ناگهان سیدی با عظمت را دیدم با خود گفتم این سید از راه رسیده و شاید تشنه باشد به طرف او رفتم و لیوان آبی که در دستم بود به ایشان دادم . . . وقتی لیوان را به ایشان دادم از او خواستم برای فرج امام زمان (ع) دعا بفرمانید. ایشان پس از نوشیدن آب لیوان را به من پس داده و فرمودند: شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند اگر بخواهند دعا میکنند و فرج ما می رسد. تا این را فرمودند من نگاه کردم دیدم آن حضرت در کنار ما نیستند و هر چه به اطراف نگاه کردم اثری از ایشان ندیدم که ناگاه متوجه شدم امام زمان (ارواحنا فداه) را ملاقات نموده ام. 🔰@kashfolmorad