🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#شرم_آب....
#جشن_مردم_جاهل!
🌷روز اول: ساعت ۹ صبح همه را در محوطه جمع كردند. از ما فيلم گرفتند؛ سپس ما را به سوله باز گرداندند. داخل سوله، چهار نفر از بچهها روی زمين افتاده بودند. فكر كردم از شدت جراحتها توانايی حركت ندارند. نزديكشان كه رسيدم، ديدم شهيد شدهاند. شب، هنوز شهدا بودند و قيامتی برپا بود. مجروحان، تشنه ناله میكردند. هوا دم كرده بود. گرما میخواست ما را خفه كند. هر ساعتی، بر تعداد شهيدان افزوده میشد. میگفتيم: آب بدهيد! میگفتند: شما كافريد. به كفار، ترحم جايز نيست!
🌷روز دوم: ِكاميونی آوردند و شهدا را داخل آن ريختند و بردند. باز هم درِ شهادت باز بود.
🌷روز سوم: به هر كس اندكی نان خشك و دانهای خيار دادند، بدون آب. سر و صدا كه خيلی بالا رفت، تانكر آبی پشت ديوار سوله گذاشتند. از پنجره میديديم. جلوی ديدگانمان، شير تانكر را باز كردند. آب به زمين میريخت و آنها میخنديدند. بعد از نماز باشكوه و عزت آفرين ظهرمان، دسته جمعی به داخل سوله ريختند و با كابل و چوب به جان بچهها افتادند. ضعف جسمی، تشنگی، مجروحيت، گرما و.... همه را بیتاب كرده بود. خسته شدند و رفتند تانكر آبی به داخل سوله آوردند. شيرش را كه باز كردند، طبعاً بايد همه با سر هجوم میبردند. هيچ كس تكان نخورد. به جای آب، به چشمهايشان نگريستيم. دوباره به جان بچهها افتادند. خسته كه شدند، رفتند. ما هم با كمی آب، لبهای خشك بچههای مجروح را تر ساختيم. بعد از ظهر آن روز، وقتی آفتاب، بخشش و بذلش به آنجا زياد شد، آفتاب بوديم. بعد ما را برهنه بيرون آوردند. مدتی در آتش بیدود هم با دستهای بسته ما را در خيابانها گرداندند. سنگ و چوب و قوطی خالی و.... به سويمان پرتاب میشد.
🌷روز چهارم: ما را بين اردوگاه و بيمارستانهای نظامی بغداد تقسيم كردند. شهدا هم به مكانی نامعلوم بردند. دوباره تكرار جشن مردم جاهل....
#راوی: آزاده سرافراز رضا ميرزای
📚 کتاب "شهدای غریب"
منبع: سایت نوید شاهد
❌❌ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!
💠کشکول مبلغین ومبلغات استان یزد
https://eitaa.com/joinchat/1851588616Cd0c71383ae
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈