🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#ماجراى_سكته_دوشكاچى_عراقى!
🌷قبل از اجرای عملیات کربلای ۴، در یکی از شناساییها بایستی از عرض اروند عبور میکردیم و بعد از نفوذ به ساحل آن طرف اروند، به شناسایی منطقه مورد هدف میپرداختیم. به همراه رضا نیکپور، به آب زدیم. شب متغیری بود. هوا گاهی ابری و گاهی مهتابی بود. آهسته به صورت سر پایین به سمت ساحل مقابل فين (کفش مخصوص غواصی) میزدیم.
🌷....سرمان را که از آب بیرون آوردیم چشممان به سنگر دوشکایی افتاد که یک دوشکاچی عراقی پشتش نشسته و لوله آن را مستقیم به سمت ما نشانه رفته است. عینک غواصی روی چشمانمان بود. شهید نیک پور گفت: از هم جدا میشویم تو از آن طرف برو و من هم این طرف که اگر تیراندازی کرد، یک نفر تیر بخورد!!
🌷با دقت بیشتری به عراقی پشت دوشکا نگاه کردیم، تکان نمیخورد. شهید نیکپور به آهستگی به ساحل خزید و من هم به دنبالش. با احتیاط خود را به سنگر کمین رساندیم. اول گمان کردیم دوشکاچی به خواب رفته اما نزدیک که شدیم، متوجه شدیم عراقی دچار سکته شده است. آن بیچاره عراقی وقتی هیبت ما را در ميان آب دیده بود از ترس سکته کرده بود. او حتی انگشتش روی ماشه قرار داشت ولی از ترس جرأت و فرصت اینکه تیراندازی کند را نیافته بود.
#راوى: رزمنده دلاور سماوات یکی از اعضای گردان غواصی نوح (ع) از نیروهای گردان اخلاص (اطلاعات و عملیات) لشکر ٢١ امام رضا (ع) كه در سال ۱۳۶۵ تشکیل شد.
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💠کشکول مبلغین ومبلغات استان یزد
https://eitaa.com/joinchat/1851588616Cd0c71383ae
┈••✾•🌿🌺🌿•✾•
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#شرم_آب....
#جشن_مردم_جاهل!
🌷روز اول: ساعت ۹ صبح همه را در محوطه جمع كردند. از ما فيلم گرفتند؛ سپس ما را به سوله باز گرداندند. داخل سوله، چهار نفر از بچهها روی زمين افتاده بودند. فكر كردم از شدت جراحتها توانايی حركت ندارند. نزديكشان كه رسيدم، ديدم شهيد شدهاند. شب، هنوز شهدا بودند و قيامتی برپا بود. مجروحان، تشنه ناله میكردند. هوا دم كرده بود. گرما میخواست ما را خفه كند. هر ساعتی، بر تعداد شهيدان افزوده میشد. میگفتيم: آب بدهيد! میگفتند: شما كافريد. به كفار، ترحم جايز نيست!
🌷روز دوم: ِكاميونی آوردند و شهدا را داخل آن ريختند و بردند. باز هم درِ شهادت باز بود.
🌷روز سوم: به هر كس اندكی نان خشك و دانهای خيار دادند، بدون آب. سر و صدا كه خيلی بالا رفت، تانكر آبی پشت ديوار سوله گذاشتند. از پنجره میديديم. جلوی ديدگانمان، شير تانكر را باز كردند. آب به زمين میريخت و آنها میخنديدند. بعد از نماز باشكوه و عزت آفرين ظهرمان، دسته جمعی به داخل سوله ريختند و با كابل و چوب به جان بچهها افتادند. ضعف جسمی، تشنگی، مجروحيت، گرما و.... همه را بیتاب كرده بود. خسته شدند و رفتند تانكر آبی به داخل سوله آوردند. شيرش را كه باز كردند، طبعاً بايد همه با سر هجوم میبردند. هيچ كس تكان نخورد. به جای آب، به چشمهايشان نگريستيم. دوباره به جان بچهها افتادند. خسته كه شدند، رفتند. ما هم با كمی آب، لبهای خشك بچههای مجروح را تر ساختيم. بعد از ظهر آن روز، وقتی آفتاب، بخشش و بذلش به آنجا زياد شد، آفتاب بوديم. بعد ما را برهنه بيرون آوردند. مدتی در آتش بیدود هم با دستهای بسته ما را در خيابانها گرداندند. سنگ و چوب و قوطی خالی و.... به سويمان پرتاب میشد.
🌷روز چهارم: ما را بين اردوگاه و بيمارستانهای نظامی بغداد تقسيم كردند. شهدا هم به مكانی نامعلوم بردند. دوباره تكرار جشن مردم جاهل....
#راوی: آزاده سرافراز رضا ميرزای
📚 کتاب "شهدای غریب"
منبع: سایت نوید شاهد
❌❌ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!
💠کشکول مبلغین ومبلغات استان یزد
https://eitaa.com/joinchat/1851588616Cd0c71383ae
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#پايى_كه_جا_نماند!
🌷در یکی از عملیاتها در ساعت یک شب بامداد وظیفه کمک رسانی به یکی از زخمیها را برعهده داشتم، ناگهان شب هنگام در زیر نور مهتاب نوجوانی را دیدم که در کنار خاکریز افتاده است. نوجوان نگاهش را به سمت من برگرداند و از من درخواست کمک کرد تا برای رسیدن به آمبولانس کمکش کنم. نگاهم را به سوی نوجوان برگرداندم و متوجه شدم با حالتی نیمه هوش پای قطع شده خود را بغل کرده است. با دیدن این صحنه شتابان به سوی آن نوجوان ١۶ ساله دویدم و او را به آغوش کشیدم. در آن لحظه از دیدن آن صحنه دردناک پیشانی رزمنده نوجوان را بوسیدم.
🌷وقتی این رزمنده شجاع از قرار گرفتن در آغوش من مطمئن شد؛ چشمهایش را به آرامی بست. گویی این عزیز سفر کرده منتظر یکی از همرزمانش بود تا سپس با اطمینان و آرامش شربت شهادت را بنوشد. سپس این شهید نوجوان را با پای قطع شده در آمبولانسی که دیگر شهدا در آنجا قرار داشتند، گذاشتم و در آن لحظه همه حواسم معطوف به این بود که پای آن بزرگوار از جسمش جدا نشود. در آنحال به فکرم رسید که پای قطع شده این شهید را با بند پوتینش به بالای زانویش گره زنم و او را برای زندگی در عالم دیگر، کنار دیگر دلاورمردان گذاشتم.
#راوى: رزمنده دلاور حسين محمدى
💠کشکول مبلغین ومبلغات استان یزد
https://eitaa.com/joinchat/1851588616Cd0c71383ae
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#دست_نفر_چهل_و_هفتم....🌷
🌷داخل خاک عراق مشغول جستجو بودیم؛ یکی از افسران عراقی خبر آورد که در منطقهای جلوتر از اینجا یک گورستان دسته جمعی از شهدای ایرانی است؛ اما عراقیها اجازه عبور نمیدادند؛ با تلاش بسیار و پس از مدتها پیگیری به آن منطقه رفتیم؛ آن روز تلخترین روز دوران تفحص بود.
🌷۴۶ شهداى غواص آنجا بودند، دست و پا و چشمهای همگی آنها بسته شده بود؛ آنچه میدیدم باور کردنی نبود؛ بعثیها این اسیران جنگی را زنده به گور کرده بودند. پلاک همه آنها را هم جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند. آنها ۴۶ شهید گمنام بودند.
🌷....در کنار همه پیکرها که سالم و کامل بود یک دست قطع شده قرار داشت؛ این دست متعلق به هیچ کدام از پیکرها نبود؛ انگشتر فیروزه زیبایی هم بر دست داشت؛ این دست مدتهای طولانی مونس من شده بود؛ هر وقت کار ما گره میخورد به سراغ این دست میآمدیم؛ گویی این دست آمده بود تا دستگیر همه ما باشد.
#راوى: جستجوگر نور شهید معزز علی محمودوند
💠کشکول مبلغین ومبلغات استان یزد
https://eitaa.com/joinchat/1851588616Cd0c71383ae
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈