هدایت شده از عباس کردمیهن
2⃣2⃣2⃣ ملازم اول، غوّاص
♦️ خاطرات محسن جامِ بزرگ
✅بارها زمزمه تبادل اسرا در اردوگاه افتاده بود، اما هربار هیچ اتفاقی نیفتاد یا ما بی خبر بودیم. باز هم این قصه تکرار شد و حتی تلویزیون عراق تبادل اسرای قدیمی را نشان داد. سئوال مهم برای ما این بود، وقتی اردوگاه تکریت یازده با جاه و جلالش مفقودالاثر است تکلیف ما چه می شود؟ در آن روزها ما حالتی برزخی داشتیم. از طرفی می گفتیم که آزاد می شویم از طرفی هم می گفتیم اسم ما و حتی شاید اردوگاه ما در جایی ثبت نشده باشد که صلیب سرخ بیاید احوالی از ما بگیرد! از طرفی به دل خودمان وعده می دادیم صدام ما را می خواهد چه کار، ما به چه دردش می خوریم؟ اما می دانستیم این شمر عده ای از اسرای خاص را به بخش ملحق، یا بیرون از اردوگاه برده و ما هیچ خبری از آنها نداریم.( مثلاً تیم فرار احمد چلداوی، علی باطنی، مسعود ماهوتچی، هاشم انتظاری و خطیبی از این گروه بودند که در حین فرار به دام عراقی ها افتاده بودند.) هر روز در این افکار بودیم که فکر می کنم بعد از ظهر روز بیست و نهم مرداد ۱۳۶۹ اعلام کردند: تمام مجروح ها از آسایشگاه ها بیرون بیایند. انبوهی از اسرای جانباز دست و پا و چشم و غیره در محوطه جمع شدند. حدود صد نفر از چهارده آسایشگاه، با ترس و لرز کنار هم قرار گرفتیم. گویا آزادی ما قطعی بود! جعفر زمردیان و برخی دیگر از دوستان که از کنار من رد می شدند، تقریباً همه این جمله را تکرار می کردند: حاجی! ما را یادت نرود، خبر سلامتی ما را به خانواده های مان برسان!( در واقع همه ما مفقود یا شهید بودیم و خانواده های اسرای اردوگاه تکریت یازده هیچ خبری از فرزندانشان نداشتند.) آمار گرفته شد. شب بود که دو اتوبوس وارد اردوگاه شدند و ما را سوار کردند. چون شب بود این بار پرده ها کشیده نشد. تصور می کردیم الان ما را مستقیم به مرز می برند و تمام! احساس مزه آزادی وادارمان کرد که بگو بخندی داشته باشیم. این حلاوت چندان دوام نیافت، زیرا نگهبانان داخل اتوبوس، با سیلی های آبدار از بچه ها زهر چشم گرفتند. همچنان تهدید و فحش چاشنی کارشان بود. چاره ای نبود. همه کِز کردیم روی صندلی ها و به بیرون خیره شدیم. اتوبوس می رفت و تا چشم کار می کرد بیابان بود و بیابان. از همشهری ها، قاسم بهرامی و محمد جربان( او سرباز لشکر ۲۱ حمزه یا ذوالفقار بود.) را بیاد دارم که در اتوبوس همراه هم بودیم. اتوبوس برای نماز نایستاد ولی یک جا توقفی کوتاه کرد و ماموران عراقی هندوانه ای خریدند و در کمال ناباوری قاچی هم به ما دادند! وارد شهر بغداد که شدیم پرده ها انداخته شد. مسافتی در شهر چرخیدیم و سپس وارد پادگانی شدیم. بدون هیچ دلیلی دو سه روز در آن پادگان بلاتکلیف نگه مان داشتند. در این ایام غذای مختصری به ما دادند. اعتراض که کردیم، گفتند: شما در آمار اینجا نیستید. این هم که می دهیم از سرتان زیادی است! در آنجا دو اتوبوس دیگر هم به ما ملحق شدند. صبح روز چهارم بیدارمان کردند و نفری یک صمون دادند و دستور دادند که سوار اتوبوس ها بشویم.
ادامه دارد
هدایت شده از مهدی ساغری
سلام:
پیشنهاد بخصوص در هفته بسیج
۱- در پایگاه های مقاومت، وانت هایی مجهز به بلندگو و با سرودهای زمان جنگ آماده باشند. هر جا شلوغ شد بلافاصله حاضر شوند و فضای روانی را در دست بگیرند.
۲- به محض رصد محل فراخوان ها، هیات ها و مساجد فراخوان بدهند و پیش از اغتشاشگران در محل حاضر شوند. با شعار و پرچم
۳- مواکب در سطح شهرها برپا شوند. به یاد شهدای مناطق مختلف
۴- خودروها را به پرچم ایران مزین کنیم.
۵- مراسم سوم و هفتم و چهلم شهدا را پرشور و در همه مساجد برپا کنیم.
۶- یگان های بسیج از دانشجویی تا طلبه و اصناف، با لباس خاکی و لباس بسیج مانورهای شهری بدهیم. همراه با پخش گل و چفیه و پرچم ایران.
۷- یگان های موتوری همراه با پرچم در سطح شهرها مانور دهند.
۸- اجرای سرودهای حماسی توسط گروه موزیک نیروهای نظامی در سطح شهرها و خیابانها
۹-...
شما این پیام را کپی کنید و موارد را اصلاح کنید یا به آنها اضافه کنید تا یک بسته نوآورانه کنشگری فعال اجتماعی استخراج شود..
💧💦💧💦💧💦💧💦💧💦💧
#داستان_١۴۶
#جانشين_داوود(ع)✏️
در اواخر عمر حضرت داوود (ع)،
از طرف خدا به او وحى شدکه :
از خاندان خود، وصى و جانشين براى خود تعيين كن.
داوود (ع) چندين فرزند از همسران مختلف داشت.
يكى از پسرانش نوجوانى بود كه مادرش نزد داوود(ع) محبوب بود.
داوود پس از دريافت وحى مذكور، نزد آن همسرش آمد و به او گفت:
خداوند به من وحى كرده تا از خاندانم، يكى از آنها را براى خود وصى و جانشين قرار دهم.
همسر داوود ع:
خوب است كه آن وصى، پسر من باشد.
داوودع:
من نيز، قصدم همين بود، ولى در علم حتمى خداوند نتوان دست برد.
از سوى خدا وحى ديگرى به داوود ع شد كه قبل از رسيدن فرمان من شتاب نكن و فعلا کسی را انتخاب نکن.
از اين وحى، چندان نگذشت كه دو مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت داوود(ع) براى قضاوت آمدند.
آنها به داوود ع گفتند:
يكى از ما دامدار است، و ديگرى باغدار میباشد.
خداوند به داوود ع وحى كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن، و به آنها بگو هر كس در مورد نزاع اين دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحيح كند او وصى و جانشین توست.
داوود (ع) پسران خود را نزد خود جمع كرد و ماجرا را به آنها گفت، آن گاه باغدار و دامدار، جريان دعواى خود را چنين بيان كردند.
باغدار:
گوسفندهاى اين مردِ دامدار به ميان باغ من آمده اند و به درختان من صدمه زده اند.
دامدار:
من اطلاع نداشتم، آنها حيوانند و خودشان به محل باغ او رفته اند.
در ميان پسران داوود کسی سخنى نگفت جز سليمان (ع) كه به صاحب باغ درخت انگور فرمود:
اى باغدار!
گوسفندان اين مرد، چه وقت به باغ آمده اند؟
باغدار:
شبانه آمده اند.
سليمان ع:
(خطاب به دامدار) اى صاحب گوسفندان!
من حكم میکنم كه بچه ها و پشم امسال گوسفندان تو، به باغدار تعلق دارد.
#زيرا دامدار در شب، لازم است كه گوسفندان خود را حفظ و كنترل كند.
داوود (ع) به سليمان گفت:
چرا حكم نكردى كه صاحب گوسفند، گوسفندان خود را به باغدار بدهد، با اين كه علماى بنى اسرائيل پس از قيمتگذارى و سنجش دريافته اند كه قيمت گوسفندهاى دامدار برابر قيمت انگور آن سال باغ است.
سليمان ع:
قضاوت من از اين رو است كه درختهاى انگور، که از ريشه قطع و نابود نشده اند، و تنها بار و ميوه آنها خورده شده است و سال آينده بار میدهند.
خداوند به داوود ع وحى كرد قضاوت صحيح در اين حادثه، همان قضاوت سليمان است.
اى داوود ع !
تو چيزى را خواستى و ما چيز ديگرى را.
تو خواستى كه آن پسرت كه مادرش را دوست دارى جانشين تو گردد، ولى ما خواستيم سليمان (ع) وصى تو شود.
#همانا_اراده_خدا
#بالاتر_از_همه اراده_هاست.
👇👇🇮🇷🇮🇷
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
با سلام
دوستان ارجمند خودرا با کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
آشنا بفرمایید...
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_پیامبران_الهی
#صلوات
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌿🌹🕋🌹🌿🌸
💐دلت راباقرآن زنده کن💐
♻️آگاهباشیدکهتنھا #بایادخدادلهاآرام_می_گیرد.
باآهنگ غمگین وفازدپ آرام نمیشوید
᳝
🌺🌸 بقرہ بخش سیزدهم🌸🌺✨
✨اشارہ به👇
⚡امتحان حج
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
با سلام
دوستان ارجمند خودرا با کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
آشنا بفرمایید...
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_خوانندگان_قرآن
#در_طول_تاریخ
#صلوات
برای پاره پاره کردن ایران
جنگ روسری راه انداخته اند ....
غافل از اینکه ما برای حفظ جمهوری اسلامی
سر می دهیم ...
امروز قرارگاه حسین بن علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرمها میمانند..
ایران 🤝
✳️
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_شهدای_انقلاب_دفاع_مقدس_و_مدافع_حرم
#صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 صحبتهای پرمعنای مهران رجبی در هیئت فدائیان حسین علیهالسلام/ پنجشنبه ٢۶ آبان ماه ١۴٠١
📡 بروز باشید | کلیک بفرمایید :
https://eitaa.com/joinchat/141295616C1517320575
هدایت شده از کانال حسین دارابی
نام اثر: تیم جمهوری اسلامی
تا میتونن اثر هنری از پوستر گرفته تا کلیپ و.. میسازن علیه تیم ملی
اینجاهم دوتا از بازیکنانی که در دیدار رئیس جمهور احترام گذاشتن رو لباس مأموران امنیتی تنشون کردن که بگن این تیم حکومتن، تیم نظامی هستن تا تیم ملی
اونقدر هجمه زیاده برخیش رو برای اینکه حالتون بد نشه نمیگذارم. از تهدید و تمسخر گرفته تا افشاگریهای(شایعات) ناموسی و...
#حسین_دارابی 👈 عضوشوید
@hosein_darabi
🌸🌺💕💕💕💕💕🌺🌸
#تلنگر
یک وقت هایی؛
بعد از دو شب نماز شب!
بعد از چند روز روزه مستحبی!
بعد از چند روز تسبیح چرخاندن!
بعد از یک کار فرهنگی در فضای مجازی و حقیقی!
و ...
کُلی سر و صدا راه می اندازیم که #آقا_چرا_ما_امام_زمان(عج)_رو نمی_بینیم؟
کُلی هم خودمون رو تحویل میگیریم!
شاید جلو آیینه هم بریم و ببینیم که #به_به!!
چقدر نورانی شدیم
اونی که دونه درشت بشه!
مخلص بشه!
خالص بشه!
برای امام زمان عج سر و صدا راه نمیندازه
به قول حاج حسین یکتا:
اون پولِ خوردِ که سر و صدا داره!
اسکناس صدایی ازش در نمیاد...
دونه درشت بشیم!
خالص بشیم!
که امام زمان(عج) ماموریت هاشو به ما بسپاره!
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_پیامبران_الهی
#صلوات
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
#حدیث_روز
✨امام على عليه السلام
زكات قدرت، انصاف داشتن است
زكاةُ القُدرَةِ، الإنصافُ
📚غررالحكم حدیث 5448
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_پیامبران_الهی
#صلوات