🌸🌺💕💕💕💕💕💕🌺🌸
#داستان_١۵٣
🌺 #دیدن_بهشت_برزخی 🌺
🌹عبْدُاللَّه بن سِنان يكى از ياران امام صادق(ع) ماجراى شنيدنى زير را چنين بيان مى دارد:
🔸«از امام صادق(ع) پرسيدم:
نهر كوثر چيست؟
🔸حضرت توضيحاتى داد؛ سپس فرمود:
آيا دوست دارى آن را ببينى؟
🔹گفتم فدايت شوم؛ آرى.
فرمود:
دستم را بگير تا از اين شهر بيرون رويم.
🔹امام پايش را به زمين كوفت؛ در اين هنگام، پرده ملكوتى كنار رفت و عالم برزخى نمايان شد.
💓وقتى چشم گشودم، نهرى بسيار بزرگ ديدم كه آغاز و پايانش پيدا نبود.
از چشمه هاى آن، آب و شير سفيدتر از برف و شراب نيكوتر از ياقوت روان بود.
💓گفتم: فدايت شوم؛ اين نهر و چشمه ها از كجا مى آيند و به كجا مى ريزند؟
🍃فرمود:
اين از چشمه هايى است كه خداى تعالى در قرآن نويدش را داده است:
چشمه اى از آب،
چشمه اى از شير،
چشمه اى از شراب.
(سوره محمد آیه 15 )
🌴در كنار آن نهر،
درختهايى ديدم كه زيرسايه آنها حوريانى گيسو به سرآويخته، آرميده بودند كه هرگز بدين زيبايى كسى را در دنيا نديده بودم!
💚حضرت به يكى از آنها اشاره فرمود :
آب بده!
آن ماهرو، قدحى از آب پر كرد.
💚حضرت، ظرف آب را از او گرفت و به من داد.
هرگز ظرفى به آن زيبايى نديده بودم (درقرآن هم به ظرفهای زیبایی بهشتی اشاره شده است) و شربتى به آن گوارايى نچشيده بودم!
🌹گفتم:
فدايت شوم؛ چنين چيزهايى را نه ديده بودم و نه تصورش را مى كردم.
🌺حضرت فرمود:
«اين كمترين چيزهايى است كه خداوند به پيروان ما نويدش را داده است و مؤمن هرگاه بميرد، او را به اين محل آورند.
در باغستانهاى اطراف، گردش مى كند و از شرابهاى اينجا مى آشامد».
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_امام_جعفر_صادق_ع
#صلوات
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
#داستان_١۵۴
📚زاهدی گوید :
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد!!
📌اول مرد فاسدی از کنارمن گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.
او گفت :
ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
🌺دوم: مستی دیدم که :
افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم :
قدم ثابت بردار تا نیفتی.
گفت:
تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
🌺سوم کودکی دیدم که :
چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را ازکجا آورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت:
تو که زاهد این شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
🌺چهارم زنی بسیار زیبا که در حال خشم از شوهرش شکایت میکرد.
گفتم:
اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت:
من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
📿 #صلوات_برای_عاقبت_بخیریمون
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
#داستان_١۵۵
📚#نان_خشك_حضرت_امير_علیه_السلام
📌راوی می گوید:
دیدم یک نفر در نخلستانها دارد کار می کند.
من هم خیلی گرسنه ام بود؛ چون از راه دور آمده بودم.
گفتم پهلوی این مرد که دارد کار می کند، می روم.
شاید چیزی داشته باشد.
آمدم و سلام کردم و گفتم:
«برادر!
من گرسنه ام. چیزی هست؟» فرمودند:
«پهلوی آن عصا نان هست؛ می خواهی، بردار و بخور».
می گوید:
«آمدم آنجا.
دیدم پارچه اي بود؛
باز کردم.
نان جوی خشکیده اي بود؛ برداشتم و هر چه دندان زدم، دیدم نمی شود آن را شکست».
گفتم:
برادر!
این نان خشکیده، مال خودت.
من نمی توانم بخورم.
تو چطور این نان را می خوری؟»
فرمودند:
«برو مدینه به منزل #حسن_بن_علی.
وضع او خوب است و تو را اداره می کند».
آمدم آنجا؛
دیدم سفره حسابی است.
غذایم را خوردم و پنهاني یک مقدار آن را.
زیر لباسهایم گذاشتم، تا برای آن پیرمرد که در نخلستان کار می کرد، ببرم.
همينكه آمدم بروم، حضرت امام حسن علیه السلام فرمودند:
«برادر! زیر لباست چه گرفتی؟»
عرض کردم:
«پیرمردی است در نخلستان کار می کند.
من دیدم نانی در توشه او بود که دندانهای من نتوانست آن را خرد كند.
اين غذاها را برای او می برم».
حضرت فرمودند:
«همه اين دستگاه، مال خود او است؛ اما استفاده نمی كند».
📿
@dastanayekhobanerozegar
#صلوات
#نثارامام_حسن_مجتبی_ع
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍂
🍁 #داستان_١۵۶
📚یک_داستان_یک_پند
📌 پیرمردی که پشتش خمیده بود،
پایش آبله زده بود و چرک و خون از پایش سرازیر بود.
که برای مهمانی در میان قوم خود آمده بود.
نبی مکرم اسلام (ص) هم در آن مهمانی، برای طعام دعوت شده بودند.
پیرمرد، نزد هر کسی که مینشست، از کنار او برخواستند و کناری میرفتند.
اما نبی مکرم اسلام (ص) به پای او برخواستند و نزد خود نشاندند و با او در کاسهای هم غذا شدند.
فرمودند:
چرا حال عبادت را در شما نمی بینم؟!
گفتند:
حال عبادت در چیست؟
فرمودند:
در تواضع، هرگاه انسان متواضع و مظلوم دیدید با او تواضع کنید و چون متکبری دیدید با او تکبر کنید تا تحقیر شود.
به خدا قسم (در عالم الست) خدای تعالی مرا اختیار داد که بندهای رسول باشم، یا فرشتهای نبی (مانند جبرییل) باشم.
سکوت کردم و دوست من از ملائکه جبرییل بود او را نگریستم، جبرییل گفت:
خدای را تواضع کن، گفتم میخواهم بنده و رسول باشم.
جبرئیل کارش به مراتب از پیامبر (ص) آسانتر بود و مشکل شماتت و درد و رنج و... مردم را نداشت.
📿 #نثار_پیامبر_اعظم_ص
#صلوات
@dastanayekhobanerozegar
💐💦💐💦💐💦💐💦💐
🍁 #داستان_١۵٧
📚یک_داستان_یک_پند
📌 پیرمردی که پشتش خمیده بود،
پایش آبله زده بود و چرک و خون از پایش سرازیر بود.
که برای مهمانی در میان قوم خود آمده بود.
نبی مکرم اسلام (ص) هم در آن مهمانی، برای طعام دعوت شده بودند.
پیرمرد، نزد هر کسی که مینشست، از کنار او برخواستند و کناری میرفتند.
اما نبی مکرم اسلام (ص) به پای او برخواستند و نزد خود نشاندند و با او در کاسهای هم غذا شدند.
فرمودند:
چرا حال عبادت را در شما نمی بینم؟!
گفتند:
حال عبادت در چیست؟
فرمودند:
در تواضع،
هرگاه انسان متواضع و مظلوم دیدید با او تواضع کنید و چون متکبری دیدید با او تکبر کنید تا تحقیر شود.
به خدا قسم (در عالم الست) خدای تعالی مرا اختیار داد که بندهای رسول باشم، یا فرشتهای نبی (مانند جبرییل) باشم.
سکوت کردم و دوست من از ملائکه جبرییل بود او را نگریستم، جبرییل گفت:
خدای را تواضع کن،
گفتم :
میخواهم بنده و رسول باشم.
جبرئیل کارش به مراتب از پیامبر (ص) آسانتر بود و مشکل شماتت و درد و رنج و... مردم را نداشت.
📿 #نثار_پیامبر_اعظم_ص
#صلوات
@dastanayekhobanerozegar
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_پیامبران_الهی
#صلوات
🌹🌷🌹☘🌷☘🌹🌷🌹
#داستان_١٧٩
#گاهی_یه_سرفه
شخص ساده لوحی مكرر شنيده بود كه خداوند متعال ضامن رزق بندگان است
و به هر موجودی روزی رسان است.
به همين خاطر به اين فكر افتاد كه به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگيرد.
به اين قصد يك روز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد همين كه ظهر شد از خداوند طلب ناهار كرد.
هرچه به انتظار نشست برايش ناهاری نرسيد تا اينكه شام شد و او باز از خدا طلب خوراكی برای شام كرد و چشم به راه ماند.
چند ساعتی از شب گذشته درويشی وارد مسجد شد و در پاي ستونی نشست و شمعی روشن كرد و...
از «دوپله» خود قدری خورش و چلو و نان بيرون آورد و شروع كرد به خوردن.
مردك كه از صبح با شكم گرسنه از خدا طلب روزی كرده بود و در تاريكی و به حسرت به خوراك درويش چشم دوخته بود.
ديد درويش نيمی از غذا را خورد و عنقريب باقيش را هم مي خورد بی اختيار سرفه ای كرد.
درويش كه صدای سرفه را شنيد گفت:
«هركه هستی بفرما پيش»
مرد بينوا كه از گرسنگی داشت می لرزيد پيش آمد و بر سر سفره درويش نشست و مشغول خوردن شد.
وقتی سير شد درويش شرح حالش را پرسيد و آن مرد هم حكايت خودش را تعريف كرد.
درويش به آن مرد گفت:
«فكر كن اگر تو سرفه نكرده بودی من از كجا می دانستم كه تو اينجايی تا به تو تعارف كنم و تو هم به روزی خودت برسی؟
شكی نيست كه خدا روزی رسان است اما يك سرفه ای هم بايد كرد!»
فقط فکر کردن به هدف، هیچ تاثیری در رسیدن به هدف ندارد.
اگر خواهان تغییرات هستی
همین حالا اقدام کن؛
اقدامی هرچند کوچک یک راه را برایت باز میکند.
مطالب زیبا و
#داستانهای_خوبان_روزگار
👇👇👇
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_پیامبران_الهی
#صلوات
🌹🌷🌹☘🌷☘🌹🌷🌹
🌸🌸🌸🌸﷽🌸🌸🌸🌸
#داستان_٢٠۴
/دندانپزشک
ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮑﯽ ﺭﻓﺘﯿﻦ؟
ﺍﻭﻝ ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺯﻥ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﻟﺜﻪ ﺗﻮﻥ، ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﻣﺘﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺩﺳﺘﺶ ...
🆔@dastanayekhobanerozegar
ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭﻣﯿﺪﯾﻢ ﻭﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻪ ...
ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺰﻧﯿﻦ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﺶ؟!
ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻮﺍﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟!
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ، ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺯﻥ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﻭ ﻣﺘﻪ ﻭ ﺍﻧﺒﺮ ﻭ ...
ﺧﻮﺏ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻬﺶ !
ﭼﺮﺍ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ:
ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟!
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮏ" ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ...؟
ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻣﯿﺸﻪ، ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻢ ﯾﻪ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﻩ...
"ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍ ﻫﻢﺣﮑﯿﻤﻪ ...
"ﺍﺻﻼ ﻗﺒﻼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ؛ ﺣﮑﯿﻢ ...
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺠﯽ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ، ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮﮐﻨﯿﻢ، ﺑﮕﯿﻢ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟
ﺭﻧﺞ ﺑﻌﺪﯼ؟
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﻣﺪﺭﮎ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟
ﺣﺘﯽ ﻗﺪ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻥ ﭘﺰﺷﮏ "؟؟
"ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ ﺍﻭﻥ ﺧﯿــﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ..."
ــــــــــــــــ
☑️ #کانال
#داستانای_خوبان_روزگار در👇
🆔┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_پیامبران_الهی
#صلوات
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
✨✨✨✨❣❣✨✨✨✨
#داستان_١١۶ 💫
روزی مردی به نزد عارفی آمد که بسیار عبادت می کرد و دارای کرامت بود.
مرد به عارف گفت:
خسته ام از این روزگار بی معرفت که مرام سرش نمی شود خسته ام از این آدم ها که هیچکدام جوانمردی ندارند عارف از او پرسید :چرا این حرف ها را می زنی؟؟؟!!!
مرد پاسخ داد:
خب این مردم اگر روزشان را با کلاهبرداری و غیبت و تهمت زدن شروع نکنند به شب نخواهد رسید شیخ پیش خودمان بماند آدم نمی داند در این روزگار چه کند؟
دارم با طناب این مردم ته چاه می روم و شیطان هم تا می تواند خودش را آماده کرده تا مرا اغفال کند...
اصلا حس می کنم ایمانم را برده و همین حوالی است که مرا با آتش خودش بسوزاند نمی دانم از دست این ملعون چه کنم؟؟
راه چاره ای به من نشان ده...
مرد عارف لبخندی زد و گفت:
الان تو داری شکایت شیطان را پیش من می آوری؟؟!!
جالب است بدانی زود تر از تو شیطان پیش من آمده بود و از تو شکایت می کرد..
مرد مات و مبهوت پرسید از من؟!
مرد عارف پاسخ داد: بله
او ادعا می کرد که تمام دنیا از اوست و کسی با او شریک نیست و هر که بخواهد دنیا را صاحب شود یا باید دوستش باشد یا دشمنش...
شیطان به من گفت:
تو مقداری از دنیایش را از او دزدیده ای و او هم به تلافی ایمان تو را خواهد دزدید
مرد زیر لب گفت:
من دزدیده ام مگر می شود
عارف ادامه داد شیطان گفت:
کسی که کار به دنیا نداشته باشد او هم کاری به کارش ندارد
پس دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را به تو برگرداند...
بی خود هم همه چیز را گردن شیطان مینداز...
تا خودت نخواهی به سمت او بروی او به تو کاری نخواهد داشت
این تو هستی که با کارهایت مدام شیطان را صدا می زنی،
وقتی هم که جوابت را داد شاکی می شی که چرا جوابت را داده است
خب به طرفش نرو و صدایش نکن تا بعد ادعا نکنی ایمانت را از تو دزدیده است...
📙 #از_منطق_الطیر
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
با سلام
دوستان ارجمند خودرا با کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
آشنا بفرمایید...
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_عطار_نیشابوری_و
#شعرای_مسلمان_و
#شهدای_گمنام_و_بانام_صلوات
#داستان_٢٨۶
#راننده_بامعرفت
در روزگاری که یه عده از خدا بیخبر شده آندو پرچم بی دینی بدست گرفته اند و
میخواهند به حشیشی خودشون رو متصل کنند تا غرقتر نشن
#راننده_های_مشتی_و_عاشورایی هم هستند که در جاده ها پرچم دینداریشون در اهتزازه
🔴سلامتی راننده های پایه سنگینی که این روزها دارند مرام و معرفت رو به سلبریتی های دوزاری آموزش میدن
#نثارشادی_روح_اون_مرجع
#عالیقدری_که_گفت :
#خدايا_منو_با
#مشتی_های_تهرون_محشور_فرما
#دهانتان_را_معطر_کنید_با #صلواتی_بر_محمد_وآل_محمد
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#داستان_٣١٢
#رفتار_همه_ما
💞 #بقال_محل اجناس تاریخ مصرف گذشته را جلوی دست میچیند، به هوای اینکه نبینی و بخری...!
میوه های خوبِ #میوه_فروش سوا شده و دو برابر قیمت فروخته می شود...!
#مرغ_فروش، مرغهای مانده را در پیاز می خواباند و به عنوان جوجه کباب میدهد دست مردم...!
#معلمِ_مدرسهٔ یکی از بچه های فامیل عملاً کارش را محول کرده به والدین و یک روز در میان می آید مدرسه...!
#پزشک، از خانوادهٔ بیمار تصادفی، در حال مرگ، 3میلیون پول نقد میخواهد تا برود داخل اتاق عمل...!
در #بانک، شش باجه وجود دارد اما کلاً یک نفر کار مردم را راه می اندازد...!
#صاحب_مغازه با حیله و فریب و دروغ، پول شاگردش را نمیدهد یا با تاخیر میدهد ...
#جامعه_مثل_یک_درخت است.
ما ریشه ها و تنه ایم و مسئولین میوه و برگ...
چطور از درختی که ریشه اَش پوسیده و تنه اَش آفت خورده، انتظار میوهٔ سالم داریم!؟
" #تغییر" را
#باید_از_خودمان_شروع_کنیم، #درستکار_باشیم ...!
--❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅--
♥️ #کانال
♥️ #داستانای_خوبان_روزگار
--❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅--
#صلوات بر خوبان عالم
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
🌹🔷🌹🔷🌹🔷🌹🔷🌹
#داستان_١٠٢
💠 #تو_در_روز_عاشورا_شهید_خواهی_شد💠
🌸بعــد از شــهادت اصغر وصالی، ابراهيــم (هادی) را ديدم كه با صداي بلنــد گريه ميكرد.
ميگفت:
هيچكس نميداند كه چه فرماندهاي را از دست دادهايم، انقلاب ما به امثال اصغر خيلي احتياج داشت.
🌸اصغر در حالي كه هنوز چهلم بردار شهيدش نشده بود توفيق شهادت را در #ظهر_عاشورا به دست آورد.
🌸ابراهيم براي تشييع به تهران آمد و اتومبيل پيكان اصغر را كه در گيلانغرب بــه جا مانده بود به تهــران آورد.
در حالي كه به خاطر اصابت تركش، تقريبًا هيچ جاي سالم در بدنه ماشين نبود!
پس از تشييع پيكر شهيد وصالي سريع به منطقه بازگشتيم.
🌸ابراهيم ميگفت:
اصغر چند شب قبل از شهادت، برادرش را در خواب ديد.
برادرش گفته بود:
اصغر، تو روز عاشورا در گيلان غرب شهيد خواهي شد.
📙 #از_کتاب_سلام_بر_ابراهیم ۱
🌹صلوات یادمون نره
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
با سلام
شما ودوستان ارجمندتان به کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
دعوتید...
@dastanayekhobanerozegar