📚 #داستان ٧٢۵
#یک_داستان_یک_پند
✍چندین دهۀ قبل در عروسیها مانند امروزه ارکستر و خواننده نبود.
در آذربایجان برخی مطربان بودند که سازی بر گردن میآویختند و میزدند و خودشان هم میخواندند که به آنها در زبان محلی عاشق میگفتند.
یکی از این عاشقها، فردی به نام عاشق قادر بود که در کنار او جوانی به نام محمد هم تنبک مینواخت.
مجلس که تمام میشد عاشق قادر با محمد از مجلس خارج میشدند.
روزی عاشق قادر به محمد گفت: چند درصد از مبالغ برداشتی را به تو بدهم؟!
محمد جوان جملهای گفت:
و برای همیشه در دل عاشق قادر رفت.
او گفت:
استاد من که باشم و چه کرده باشم که سهمی از دسترنج تو در تلاش تو بر خود معین کنم؟!
همه کاره مجلس تویی و همه برای ساز و صدای توست که تو را دعوت میکنند.
مرا تنبکی بر دست است که اگر نزنم هم چیزی از مجلس تو کم نمیکند.
اگر من هم تنبک نزنم کسی هست که نیاز شد، سطلی به دست گیرد و با چنگ به آن زند و صدایی در آوَرد....
این داستان بر آن ذکر کردم که حقتعالی میفرماید:
"وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ"
بر کار خیری که میکنی
هرگز منت بر من و خلایق من مگذار و آن را زیاد نبین.
به عبارت بهتر ای انسان!
اگر کار خیری به تو عنایت شد بدان از جانب من بود برای بخشش گناهانات و تقربات به من؛
بدان مرا کار ناقصی در خلقتام نبود که تو را نیازمند تکمیل آن خلق کرده و آن کار به تو سپرده باشم.
همانا #داستان_محمد،
داستانِ تواضع و خشوع در برابر خداوند است که مرتبهای عظیم بر بنده نزد خالق میبخشد.
✅کانال #کشکول_صلوات
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat