هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
☘✨🍀✨☘✨🍀
#داستان٣٣٨
🔆 #پندانه
🔴 #گذشته، #آینه_آینده
🔻گویند پادشاهی غلامی داشت که در آغاز چوپان بود و با گذشت زمان،
در دربار پادشاه صاحب منصب شد.
🔸 او اتاقی داشت که هر روز #صبح به آن سر میزد و هنگام خروج بر در اتاق قفلی محکم میبست.
🔹 گذشت تا اینکه درباریها گمان کردند غلام گنجی در اتاق پنهان کرده است و موضوع را #از_روی_حسادت به گوش پادشاه رساندند.
🔸پادشاه دستور داد
وقتی غلام در اتاقش نیست در را باز کنند و گنج نهان را به محضر شاه بیاورند.
🔹به این ترتیب، ۳۰ نفر از بدخواهان به اتاق غلام ریختند، قفل را شکستند و هرچه گشتند چیزی نیافتند جز
#یک_چارق_کهنه_و_یک_دست_لباس_مندرس که به دیوار آویخته شده بود.
🔹در نتیجه،
دست خالی پیش شاه برگشتند و آنوقت سلطان به خنده افتاد که:
《غلام مردی درستکار است.
آن لباسهای مندرس مربوط به دوره چوپانی اوست و آنها را در اتاقش آویخته تا روزگار فقر و سختیاش را به یاد داشته باشد و #به_رفاه_امروزش_غَرِّه_نشود.》
کانال
⚫️ #داستانای_خوبان_روزگار⚫️
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا_مارا_از_غروربیجا
#وفراموشی_خودمون_نجات_بده
به برکت
#صلوات_بر_محمد_وآل_محمد_ص
🔹حقیقتا باید بگویم که اگر مسؤولان امور فرهنگی کشور بخواهند مسألهٔ کودک و نوجوان را آنچنان که هست، مورد اهتمام قرار دهند، من خیال میکنم خیلی از آنهایی که مسؤولند، از ساعات خوابشان هم خواهند زد تا به این مسأله بپردازند.
امام خامنهای(روحی فداه)
🗓١٣٧٧/٢/٢٣
🔵صدای انقلاب را از اینجا بشنوید
@hojre_enghelab
هدایت شده از شهید علیرضا فرجزاده
🌺 #حضرتصاحبالزمان(عج):
" به شیعیان ودوستان مابگوئید
که:
خدارا بحق عمهام #زینب(س)
قسم دهندکه #فرج مرا نزدیک گرداند."💔
@Shahid_farajzade🕊
🏍🚛🛵🚛🏍🚛🛵🚛🏍🚛🛵🚛
#داستان٣٣٩
#راننده_کاميون_و_...
😖😖😖😖😖😖😖😖
راننده کاميوني وارد رستوران شد .
دقايقي پس از اين که او شروع به غذا خوردن کرد،
سه جوان موتور سيکلت سوار هم به رستوران آمدند و يک راست به سراغ ميز راننده کاميون رفتند.
بعد از چند دقيقه پچ پچ کردن، اولي سيگارش را در استکان چاي راننده کامیون خاموش کرد.
راننده به او چيزي نگفت .
دومي شيشه نوشابه را روي سر راننده خالي کرد و باز هم راننده سکوت کرد.
وقتي راننده بلند شد تا صورت حساب رستوران را پرداخت کند، نفر سوم به او پشت پا زد و راننده محکم به زمين خورد، ولي باز هم ساکت ماند .
دقايقي بعد از خروج راننده از رستوران، يکي از جوان ها به صاحب رستوران گفت:
چه آدم بي خاصيتي بود،
نه غذا خوردن بلد بود،
نه حرف زدن و
نه دعوا!
صاحب رستوران جواب داد:
از همه بدتر اینکه،
رانندگي هم بلد نبود،
چون وقتي داشت مي رفت دنده عقب،
3 تا موتور نازنين را له کرد و رفت !!!
🎤 🎤 🎤 🎤 🎤 🎤
#سعدی_میگوید:
نخفته ست مظلوم،ز آهش بترس
ز دود دل صبحگاهش بترس
نترسی که پاک اندرونی شبی
برآرد ز سوز جگر یاربی
چراغی که بیوه زنی بر فروخت
بسی دیده باشی که شهری بسوخت
پریشانی خاطر دادخواه
براندازد از مملکت پادشاه
ستاننده داد آن کس، خداست
که نتواند از پادشه داد خواست
↘↙↘↙↘↙↘↙↘↙
🍀 لینک کانال
🍀 #داستانای_خوبان_روزگار
🍀 #شماهم_دعوتید
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا_مارا
#دچار_و_درگیر_آه_دل
#مظلوم_نفرما
به حق #صلوات بر محمدوآل محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
😳🙈😳🙈😳🙈😳🙈
#داستان٣۴٠
#نجس_ترین_چیز_دنیا
🤧🤧
گویند:
روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که #نجس_ترین_چیزها در دنیای خاکی چیست.
برای همین کار وزیرش را مامور می کند که برود و این نجس ترین نجس ها را پیدا کند و در صورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد.
وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد.
عازم دیار خود می شود که در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سؤال کنم ،
شاید جواب تازه ای داشت.
بعد از صحبت با چوپان،
او به وزیر می گوید:.
من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد.
چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخوری.
وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد،
ولی چوپان به او می گوید:
تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است.
تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش.
خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید:
" #کثیف_ترین_و_نجس_ترین #چیزها_طمع_است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است، بخوری" !!!!
🖇🖇🖇🖇🖇
🍀
🍀 #لینک_کانال
🍀 #داستانای_خوبان_روزگار
👇👇👇👇
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا_مارا توفیقمان بده تا
#دچار_طمع این نجس ترین وکثیف ترین های عالم #نشویم
به حق #صلوات بر محمدوآل محمدص، وفرزندانش
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
👏👏👏👏👏👏👏👏
#داستان٣۴١
#درسهایی_که_پسر_آموخت
👱👱👱👱👱👱
روزی از روزها پدری از یک خانواده ثروتمند،
پسرش را به مناطق روستایی برد تا او دریابد مردم تنگدست چگونه زندگی میکنند.
آنان دو روز و دو شب را در مزرعه ی خانوادهای بسیار فقیر سر کردند و سپس به سوی شهر بازگشتند.
در نیمههای راه پدر از فرزند پرسید:
خب پسرم،
به من بگو سفر چگونه گذشت؟
- خیلی خوب بود پدر.
- پسرم آیا دیدی مردم فقیر چگونه زندگی میکنند؟
- بله پدر، دیدم...
- بگو ببینم از این سفر چه آموختی؟
- من دیدم که:
ما در خانه ی خود یک سگ داریم
و آنان چهار سگ داشتند..
ما استخری داریم که تا نیمههای باغمان طول دارد
و آنان برکهای دارند که پایانی ندارد،
ما فانوسهای باغمان را از خارج وارد کردهایم،
اما فانوسهای آنان ستارگان آسمانند.
ایوان ما تا حیاط جلوی خانهمان ادامه دارد،
اما ایوان آنان تا افق گسترده است......
ما قطعه زمین کوچکی داریم که در آن زندگی میکنیم،
اما آنها کشتزارهایی دارند که انتهای آنان دیده نمیشود.
ما پیشخدمتهایی داریم که به ما خدمت میکنند،
اما آنها خود به دیگران خدمت میکنند.
ما غذای مصرفیمان را خریداری میکنیم،
اما آنها غذایشان را خود تولید میکنند.
ما در اطراف ملک خود دیوارهایی داریم تا ما را محافظت کنند،
اما آنان دوستانی
دارند تا آنها را محافظت کنند.
آن پسر همچنان سخن میگفت و پدر سکوت کرده بود و سخنی برای گفتن نداشت.
پسر سپس افزود:
متشکرم پدر که نشان دادی
#ما_چقدر_فقیر_هستیم!!.
🖇🖇🖇🖇🖇
🍀#داستانای_خوبان_روزگار
🍀 #لینک_کانال👇👇👇
🍀┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا_نگاه_مارابینا وقدردان داشته هایمان قرار بده
به حق #صلوات بر محمدوآل محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
#داستان٣۴٢
🔶 یکی از کتابهایی که حتما باید بخوانید:
کتاب « #اجاره_نشین_خیابان_الامین»
این کتاب،
داستان واقعی یک کرد ایلامی به اسم جمال است،
که برای کار به ترکیه میرود.
در #ترکیه با یک لوطی قلچماق ترک به اسم «ارسلان» آشنا میشود و سالها با قاچاق ثروتی هنگفت به هم میزنند و زندگی میکنند.
کسی که از اسلام، جمهوری اسلامی و حتی اهلبیت بریده و به هیچ چیز جز پول فکر نمیکند.
تا اینکه یک بار برای تجارت، به همراه بعضی ایرانیها عازم سوریه میشود.
در #سوریه، مجبور میشوند تا ترخیص هتل، مدتی در کنار
#بارگاه_حضرت_رقیه_اتراق_کنند.
در این لحظات او با #کرامتی_از #حضرت_رقیه_س، تصمیم میگیرد برای همیشه در حرم ایشان بماند. کم کم ارسلان متوجه میشود که رفیقش تغییر کرده.
او هم به تبعیت از او، عازم سوریه میشود و او هم ماندگار میشود.
وضع چنان میشود که این دو رفیق که زمانی از قاچاقچیان همه کاره ترکیه بوده اند،
بر دیوارهای اتاقشان آیات قرآن نصب میکنند،
قرآن حفظ میکنند،
به مظلومان کمک میکنند و خلاصه روش زندگی شان دگرگون میشود.
😳😊از همه عجیبتر تغییر و تحولات ارسلان است که حتی زنهایش باور نمیکنند او تا این حد تغییر کرده.
کسیکه پس از بازگشت به ترکیه، شغلش را تغییر میدهد.
به کشاورزی می چسبد و یکی از زیتون کاران بزرگ ترکیه میشود.
اما سالهای ماندن جمال در سوریه، مصادف میشود با اعتراضات سوریه و سپس ظهور داعش.
و حوادث بسیاری که این مدت در زینبیه و #جوار_حضرت_رقیه_س میگذرد.
از نکات جالب کتاب،
ناگفته هایی است شنیده نشده از دل حوادث سوریه.
مثلا جمال به زیبایی توصیف میکند که با ظهور داعش، همه صحن #حضرت_رقیه_س و #حضرت_زینب_س را تنها میگذارند،
جز #افغان_های_شیعه.
آنها که بعدا لشکر فاطمیون را تشکیل میدهند.
او از اینکه چطور ارتش آزاد سوریه به داعش تغییر کرد سخن میگوید.
از لحظات هولناکی میگوید که:
روح انسانها از انسانیت به توحش تبدیل میشود.
جمال میگوید روزگاری شد که کسی که سال قبل به من افطاری داده بود،
حالا به دشمن من تبدیل شده بود و چون ایرانی و شیعه بودم،
حاضر بود خونم را بریزد. 😞
و در ادامه از وضعی میگوید که کسانی که روزی خواهان مرگ بشار اسد بودند،
با تجربه ناامنی و بی ثباتی در کشورشان به روزی میرسند که #عکس_بشار_اسد را در کوچه هایشان میزنند و برای ماندن او و #حفظ_کشورشان_به_شهادت میرسند.
با خواندن کتاب خصوصا در ایامی که #ایران تجربه اغتشاشاتی داشت که در آن وحشیانه ترین قتل های نیروهای امنیتی صورت گرفت،
صحنه های متوحش شدن انسانها بهتر قابل درک است.
صحنه هایی که اگر از آن درس نگیریم،
متاسفانه سوریه سازی آینده ایران است.
مطالعه این کتاب باعث میشود
#به_سیاست
#به_اهلبیت
#به_جمهوری_اسلامی به ماموریت بزرگی که مدافعان حرم انجام دادند،
به دیدن دست دشمنان در لحظه لحظه سیاست ایران و جهان با دید عمیق تری بنگریم.
ــــــــــــــــ
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
👇👇
📚 @dastanayekhobaner
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
☘💧❣❣❣💧☘
#داستان٣۴٣
🔻استادي درشروع كلاس درس ، ليواني پراز آب به دست گرفت.
آن را بالا گرفت كه همه ببينند .
بعد از شاگردان پرسيد:
به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است ؟
شاگردان جواب دادند
50 گرم ،
100 گرم ،
150 گرم ........
استاد گفت :
من هم بدون وزن كردن ، نمي دانم دقيقا' وزنش چقدراست .
اما سوال من اين است :
اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي خواهد افتاد ؟
شاگردان گفتند :
هيچ اتفاقي نمي افتد .
استاد پرسيد :
خوب ،
اگر يك ساعت همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي مي افتد ؟
يكي از شاگردان گفت :
دست تان كم كم درد ميگيرد.
حق با توست .
حالا اگر يك روز تمام آن را نگه دارم چه ؟
شاگرد ديگري جسارتا' گفت :
دست تان بي حس مي شود .
عضلات به شدت تحت فشار قرار ميگيرند و فلج مي شوند .
و مطمئنا' كارتان به بيمارستان خواهد كشيد .......
و همه شاگردان خنديدند .
استاد گفت :
خيلي خوب است .
ولي آيا در اين مدت وزن ليوان تغييركرده است ؟
شاگردان جواب دادند :
نه
پس چه چيز باعث درد و فشار روي عضلات مي شود ؟
درعوض من چه بايد بكنم ؟
شاگردان گيج شدند .
يكي از آنها گفت :
ليوان را زمين بگذاريد.
استاد گفت :
دقيقا' مشكلات زندگي هم مثل همين است .
اگر آنها را چند دقيقه در ذهن تان نگه داريد اشكالي ندارد . اگر مدت طولاني تري به آنها فكر كنيد ، به درد خواهند آمد .
اگر بيشتر از آن نگه شان داريد ، فلج تان مي كنند و ديگر قادر به انجام كاري نخواهيد بود.
فكركردن به مشكلات زندگي مهم است .
اما مهم تر آن است كه درپايان هر روز و پيش از خواب ، آنها را زمين بگذاريد.
به اين ترتيب تحت فشار قرار نمي گيرند .
هر روز صبح سرحال و قوي بيدار مي شويد و قادر خواهيد بود از عهده هرمسئله و چالشي كه برايتان پيش مي آيد ،
برآييد!
پس همين الان ليوان هاتون رو زمين بذاريد
زندگي كن....
زندگي همينه
داستان های جذاب
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا مارا ببخش
توفیق عاقبت بخیری بما عطا کن
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
☀️✨☀️✨﷽✨☀️✨☀️
#داستان٣۴۴
#عجایب_هفتگانه_جهان
🌷معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را بنویسند،
دانش آموزان شروع به نوشتن کردند.
معلم نوشته های آن ها را جمع آوری کرد،
با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند .
اهرام مصر،
تاج محل،
کانال پاناما،
دیوار بزرگ چین و ....
در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد ،
معلم پرسید:
این کاغذ سفید مال چه کسی است؟
یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد.
معلم پرسید :
دخترم چرا چیزی ننوشتی؟
دخترک جواب داد :
عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند ،و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم.
معلم گفت :
بسیار خوب،
هر چه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم .
در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت :
به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از....
لمس کردن،
چشیدن،
دیدن،
شنیدن،
احساس کردن،
خندیدن
و عشق ورزیدن .
☘پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت. اکنون تازه همه به حقیقتی مهم آگاه شده بودند،
آری ،
#عجایب_واقعی
#همین_نعمتهایی_هستند_که ما ، آن ها را ساده و معمولی می انگاریم.
❤️ فراموش نکنیم!
به برکت
#صلوات_بر_همه_ی_خوبان_روزگار
┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
•✾📚 @dastanayekhobanerozegar📚✾•
┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید👇👇👇
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان٣۴۵
#خاطره_شنیدنی از:مرحوم
#سرداررستم_قاسمی
#وزیر_سابق_نفت
ازشنیدن فحش خواهر و مادر که راننده تاکسی به او داده بود
#خدا_رحمتش_کنه
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا_نگاه_مارابینا وقدردان داشته هایمان قرار بده
#خدایابه ما توفیق خدمت به مردم عطابفرما
به برکت
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
❣❤️💚💚💚💚💚💚❤️❣
#داستان٣۴۶
📝 #مثل_تو
مرد زاهدی که در کوهستان زندگی میکرد،
کنار چشمهای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند.
سنگ زیبایی درون چشمه دید.
آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد.
در راه به مسافری برخورد کرد که از شدت گرسنگی با حالت ضعف افتاده بود.
کنار او نشست و از داخل خورجینش نانی بیرون آورد و به او داد.
مرد گرسنه هنگام خوردن نان، چشمش به سنگ گران بهای درون خورجین افتاد.
نگاهی به زاهد کرد و گفت:
"آیا آن سنگ را به من میدهی؟"
زاهد بیدرنگ سنگ را درآورد و به او داد.
مسافر از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید.
او میدانست که این سنگ آنقدر قیمتی است که با فروش آن میتواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند،
بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد.
چند روز بعد، همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت:
"من خیلی فکر کردم،
تو با این که میدانستی این سنگ چه قدر ارزش دارد،
خیلی راحت آن را به من هدیه کردی."
بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت:
"من این سنگ را به تو برمیگردانم ولی در عوض چیز گرانبهاتری از تو میخواهم.
به من یاد بده که :.
#چگونه_میتوانم_مثل_تو_باشم."
❇️✨لطفاً با فوروارد مطالب کانال،
#کانال_داستانای_خوبان_روزگار را به دوستان خود معرفی کنید. ✨❇️✨
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا_نگاه_خوب_و_رفتار_خوب_را
#برمابنمایان
به حق #صلوات بر محمدوآل محمدص
🆔 ✨
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌻🌻🌻🌻
#داستان٣۴٧
#داستان جالب "خر" با سواد
"با سوادان بیشتر در معرض لگد خرند" ...!
گویند در گذشته دور،
در جنگلی شیر حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نماینده ی حیوانات در دستگاه حاکم بود ...
با وجود ظلم سلطان و تایید خر و حیله روباه،
همه ی حیوانات،
جنگل را رها کرده و فراری شدند،
تا جایی که حاکم و نماینده و مشاورش هم تصمیم به رفتن گرفتند ...
در مسیر گاهگاهی خر،
گریزی میزد و علفی می خورد ...
روباه که زیاد گرسنه بود به شیر گفت :
اگر فکری نکنیم تو و من از گرسنگی می میریم و فقط خر زنده می ماند،
زیرا او گیاه خوار است ...
شیر گفت :
چه فکری داری ؟...
روباه گفت :
خر را صدا بزن و بگو ما برای ادامه مسیر،
نیاز به رهبر داریم.
و باید از روی شجره نامه در بین خود یکی را انتخاب کنیم و از دستوراتش پیروی کنیم.
قطعا تو انتخاب میشوی و بعد دستور بده تا خر را بکشیم و بخوریم ...
شیر قبول کرد و خر را صدا زدند و جلسه تشکیل دادند ...
ابتدا شیر شجره نامه اش را خواند و فرمود :
جد اندر جد من، حاکم و سلطان بوده اند ...!
و بعد روباه ضمن تایید گفته شیر گفت :
من هم جد اندر جدم خدمتکار سلطان بوده اند ...!
خر تا اندازه ای موضوع را فهمیده بود و دانست نقشه ی شومی در سر دارند،
گفت :
من سواد ندارم، شجره نامه ام زیر سمم نوشته شده ،
کدامتان باسواد هستین آن را بخوانید ؟...
شیر فورا گفت :
من باسوادم،
و رفت عقب خر، تا زیر سمش را بخواند ...!
خر فورا جفتک محکمی به دهان شیر زد و گردنش را شکست ...!
روباه که ماجرا را دید،
رو به عقب پا به فرار گذاشت ...
خر او را صدا زد و گفت :
بیا حالا که شیر کشته شده، بقیه راه را با هم برویم ...
روباه گفت :
نه من کار دارم ...
خر گفت :
چه کاری ؟...
گفت :
می خواهم برگردم و قبر پدرم را پیدا کنم و هفت بار دورش بگردم و زیارتش کنم، که مرا نفرستاد مدرسه تا باسواد شوم ...
وگرنه الان بجای شیر، گردن من شکسته بود ........!!!!
_____
#مثنوی_معنوی،
مولانا جلال الدین محمد بلخی
🌻🌻🌻🌻
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا
#فهم_مارا از دنیا وآخرت مان با معرفت تر بگردان
به حق #صلوات بر محمدوآل محمدص