#اول_هر_سپیده
#سلام_امام_زمانم
از تــو هوس نــــگاه دارد دل مـن
چشمی به در و به راه دارد دل مـن
تا کی به فـراق تو صبوری؟ برگرد
آقــا به خـــدا گــناه دارد دل مـن😔
📮در ثواب نشر شریک شوید📡
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هفدهم 💠 ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشت
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هجدهم
💠 در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال بههم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»
توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.
💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.
نمیدانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است.
💠 قصه غمهایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»
از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»
💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلاماللهعلیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت میسپرم!»
از #توسل و توکل عاشقانهاش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرواز میکرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»
💠 همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم.
از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریههای یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.
💠 لبهای روزهدار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این #تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم :«پس هلیکوپترها کی میان؟»
دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمیدونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.
💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشههای فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند.
من و زنعمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زنعمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟»
💠 دمپاییهایش را با بیتعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»
از روز نخست #محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانههای دیگر هم #کربلاست اما طاقت گریههای یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.
💠 میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجههای #تشنهاش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زنعمو با بیقراری ناله زد :«بچهام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جملهاش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.
به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا بهقدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجرهها میلرزید.
💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با #وحشت از پنجرهها فاصله گرفتند و من دعا میکردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.
یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که بهسرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد :«هلیکوپترها اومدن!»
💠 چشمان بیحال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.
از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب میگفت :«خدا کنه #داعش نزنه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📖 #درمحضرقرآن
يكديگر را بر نيكوكارى و پرهيزگارى يارى دهيد،
و بر #گناه و تجاوز همكارى نكنيد،
و از #خدا پروا كنيد، كه خدا سخت كيفر است.
📖سوره مبارکه مائده_آیه 2
جزء ششم قرآن کریم
📮در ثواب نشر شریک شوید📡
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
21.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ
🛤 پله پله تا ملاقات خدا
📝 اصلا چرا #خدا ما رو آفرید؟!
🎤 #سخنرانی استاد پناهیان
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿:
#مناجات
خـدای من...
مــولای من ...
تو را میخوانم با زبانے که #گناه ،
لالش کرده ...
و با دلے که گناه هلاکش کرده 😔
«فرازی از دعای ابوحمزه ثمالے»
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
سلام همسفر دنیا.. خداقوت ✌️
مهمونی #خدا چطوره؟ یه وقت غریبی نکنی با صاحبخونه ... هرچی خواستی بهش بگو خودش هواتو داره❤️
امروزمون چطوری باشه؟
نمازامون اول وقت!
#غیبت 🤐
#دروغ نمیگیم حتی مصلحتی!
🔰ارتباط با نامحرم نداریم🚮
شوخی و خنده و چت ⇦ ⛔️
موفق باشی 👍
امروز مارو هم دعا کن🌹
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📖 #درمحضرقرآن
...و بترسید از آن خدایی کہ
بہ نام او از یکدیگر
مسئلت و درخواست مےکنید،
و از خویشاوندان مبرید،
کہ خدا مراقب اعمال شماست.
📖سوره نساء_آیه ۱
⚜جزء چهارم
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
| #ڪلام_شهید | 😌☝️
ڪسانے به امامِ زمانشان
خواهند رسید،
ڪه اهل سرعت باشند... !!!
و اِلّا تاریخ ڪربلا
نشان داده ،
ڪه قافله حسینے
معطل ڪسے نمے ماند.
•/ #شهید_سیدمرتضےآوینے /•
#شهدا_شرمنده_ایم
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
آ.انجوي نژاد-امام زمان.mp3
496.5K
🎧 بشنویم ...
✅ اگه #امام_زمان (عج) هم الان کنارت بود این کارو انجام میدادی...؟
🎤استاد انجوی نژاد
📮در ثواب نشر شریک شوید📡
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
✍ #نکته 📚 #تمثیلات :
🔹 خداپرستی یک تمایل بسیار عمیق و لذتبخش در وجود انسانه . این تمایل ، بسیار قویتر و لذتبخشتر از تمایل به شهوت است ، فقط #پنهان_تره .
🔹 لذا کسی که به این تمایل پاسخ مثبت میده و #خدا را راضی میکنه ، لذتی میبره که هرگز کسی که هواس نفس خودش را ارضا میکنه چنین لذتی نمیبره .
🔸 مثلا کسی که در یک دعوای دوستانه برای راضی کردن هوای نفس خودش فحاشی میکنه بیشتر لذت میبره ، یا کسی که فحاشی نمیکنه تا خدا را راضی کنه ؟
🔹 قطعاً لذتی که دومی میبره قابل مقایسه با اولی نیست .
--------------------------
با تمثیلات ما همراه باشید👇
🆔➯ @kashkoolmanavi
📮نشر دهید و رسانه باشید📡
✍ #نکته :
♦️ برای اینکه آن علاقۀ عمیق و پنهان خود ( میل به خداپرستی ) رو کشف کنیم ، باید با علاقههای سطحی و بیارزش خودمون مبارزه کنیم و اونها رو قربانی کنیم .
🔸 یعنی باید جلوی شهوات و هوس های خود رو بگیریم .
🔹 لذا باید سر سجادۀ #نماز بگیم :
🔸 « خدایا ! من فعلاً اسیر علاقههای سطحی خودم هستم و لذت پرستش تو را درک نمیکنم ، ولی شنیدهام خبری هست و سخن پیامبر را قبول کردهام ، فعلاً بدون اینکه لذت نماز را بچشم نماز میخوانم ... »
🔸 اصلاً همین نماز خواندن یک مبارزه با نفسه . چون اولش برای ما جذابیتی نداره و دوست داریم فقط برای رفع تکلیف ، زود نمازمون رو بخونیم و تموم کنیم !
👈 ولی برای اینکه حال نفس خودمون رو بگیریم و با این هوس مبارزه کنیم باید با آرامش و طمأنینه و بدون عجله نماز بخونیم .
📮در ثواب نشر شریک شوید📡
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™