eitaa logo
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
46.4هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
10.9هزار ویدیو
36 فایل
مجموعه کانالهای کشکول معنوی مدیریت : 👈 @mosafer_110_2 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝 #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃💳🌸🍃💳🌸🍃 مثل امضای دوم!♒️ 💳بعضی چکها دو امضا دارند و تا امضای دوم نباشد، نقد نمیشوند؛ 💶 حتی اگر به جای امضای دوم تمام اهل بازار هم امضا کنند، هیچ فایده‌ای ندارد. ❌ بانک فقط صاحب امضا را می‌شناسد.🏦 ⭕️حال، اتفاقاتی که برای من و تو در زندگی قرار است بیفتد مثل چک دو امضا می‌ماند؛ ✅ Ⓜ️یک امضای آن خواست ماست و یک امضای دیگرش خواست خداست؛✅ تا او نخواهد هیچ امکان ندارد، هر چند همه بخواهند.❌ «در نیفتد هیچ برگی از درخت بی قضا و حکم آن سلطان بخت» ❗️پس اگر کسی تو را تهدید کرد و گفت: آبرویت را میریزم. ❎ سکه یک پولت میکنم.❎ کاری می‌کنم که سنگ روی یخ شوی.❎ بلایی سرت می‌آورم که مرغهاي آسمان به حالت گریه کنند...❎ هیچ نترس! ❌ 💢چون این چک دو امضا دارد، و امضاي دوم مال خداست؛✨💫 یعنی او هم باید بخواهد تا آبروي تو ریخته شود، 😰 ⛔️و او یانمیخواهد یا اگر هم بخواهد هرچه باشد به سود توست.💯 « هر چه آن خسرو کند شیرین بود » درست مثل آن مادر روستایی که کنار چشمه ظرفهاي مسی را اول گل‌مالی میکند و همین کار ظرفها را شفاف میکند.🔅 🔆خدا هم گاهی ما را گل‌مالی میکند؛ اما این به خاطر آن است که یک شفافیت و نورانیتی بدهد.🔆 پس، در هر حال سود با توست، ⚠️فقط به یک شرط؛ آن هم اینکه تو از راه صحیح و صواب فاصله نگیری بلکه دقیقاً به وظیفه خود عمل کنی.✅ 🔆و به همین خاطر بود که وجود نازنین سیدالشهدا(ع) در روز عاشورا پیوسته میفرمود: « ما شاء الله » یعنی هر چه خدا خواست، همان میشود.⚜ یعنی یزید و هواداران او تنها حق یک امضا را دارند، و آنها امضا کردند تا من خوار و خفیف شوم، اما کافی نیست؛ یعنی تاامضاي دوم که همان خواست خداست نباشد هیچ امکان ندارد.💯 ♻️و راستی اگر همین حقیقت در زندگی ما وارد شود، چه آرامشی به دست می‌آید.✔️ ⏪یعنی انسان باور کند که هیچ اتفاقی در زندگی ما نمی‌افتد و هیچ کس نمیتواند به ما آسیبی برساند مگر آنکه بخواهد.⏩ و اگر خدا بخواهد سراسر سود و سعادت است. 🌷💫« تا نخواهد او، نخواهد هیچکس »💫🌷 -------------------------- با تمثیلات ما همراه باشید👇 🆔➯ @kashkoolmanavi 📮نشر دهید و رسانه باشید📡
♡خـدایــــا... صدایم را می شنوے؟ این صدا از گلوی کسی مےآید که تو از رگـــــ گردن هم به او نزدیڪترے... -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
: 🔹 کسانی که هرزگی می‌کنن به اندازۀ کسانی که ارضاء خواسته‌های عمیق خود می‌پردازن ، لذت نمی‌ برن و شاداب نمی‌ شن . ♦️ چون مبارزه با در واقع یعنی ارضای نفس ، یعنی عبور از علاقه‌های سطحی نفس برای پاسخ دادن به علاقه‌های عمیق و خوبِ نفس . -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📜 ✨ امام رضا علیه السلام : روز قیامت که برپامی گردد ماه ها رامی آورند پیشاپیش همه ی ماه ها است که در زیبایی بهره ای دارد،رمضان در میان ماه ها همچون ماه در میان ستارگان است. 📗 فضائل اشهر ، ص ۱۱۰ 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
❣ زمین رو به روشنایی🌤 می رود 💥ولی دل هاے ما❤️ هنوز از بیرون نیامده دیر نشود تنها روشنی بخش دلهاے💖 اهل زمیـ🌏ـن 🌺 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 💠 در این قحط #آب، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدر
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📜 ☘امام رضا علیه السلام : هر كس در ماه يك آيه از كتاب خدا را قرائت كند مثل اينست كه درماه هاى ديگر تمام را بخواند. 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🔔📣 💠 آقا پسری که میری باشگاه💪 بعد میای لبـــ👕ـــاس جذب می پوشے!! حجاب برای شما هم هست ✔ ورزش هم باید برای باشد🏅 حتما این خاطره رو از ابراهیم هادی بخون @kashkoolmanavi ⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
🔔📣 #تلنگر 💠 آقا پسری که میری باشگاه💪 بعد میای لبـــ👕ـــاس جذب می پوشے!! حجاب برای شما هم هست ✔ ورزش
🔰حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد 🚶 و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده!😍 وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشـــ💪ــکاری. ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد.😨 انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت.... 👈ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت❗️ هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می آئیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... ، تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟ 😳😳 ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیـــ🔔ــه می کرد:اگر ورزش رو برای انجام بدین است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.😊 ☝️البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد .مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی🌧 که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.👌👌 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📜 ✍پیامبر اکرم (ص) فرمودند : هرگاه سفره پهن مى شود، چهار هزار فرشته در اطراف آن گرد میايند.چون بنده بگويد: «بسم اللّه» فرشتگان مى گويند: «خداوند، به غذايتان بركت دهد!»سپس به میگويند: « اى فاسق! بيرون شو. تو بر آنان، راه تسلّط ندارى». 📚 كافى ج۶ ، ص۲۹۲ ، ح۱ -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🔹 نماز : 👈 ، بهترین حالت بندگی خداست و در میان اعمال واجب ، دارای اهمیت ویژه ای هست . نماز دستور خداوند بزرگ است و نماز خواندن اطاعت دستور اوست . 👈 نماز بهترین شیوه ارتباط با خدای مهربان و جلوه ای از عبادت انسان در پیشگاه اوست . 👈 نماز مانند نهر آبی هست که نماز گزار روزی پنج مرتبه خودش رو در آن شستشو می ده . 👈 و نماز گزار بنده ی خالص خداست که با نماز ارتباطی خالصانه با پروردگار خویش برقرار می کنه و نماز به او آرامش روح می بخشده تا در جریانهای زندگی ، با امید به فردایی روشن ، به تلاش بپردازد . 👈 خلاصه نماز مهم ترین عمل عبادی و عمود خیمه ی دین و دین داری و آزمون ورودی بهشت است . 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
💢یکی از علتهای واجب شدن روزه ✅میتوان در ماه مبارک دور از چشم دیگران، غذا خورد و اظهار به روزه داری کرد، اما روزه از عبادتهایی است که را بالا میبرد، یعنی تو میتوانی در تنهایی غذا میل کنی اما چون را ناظر میدانی، امتناع میکنی ✍امام علی(ع): خداوند روزه را واجب كرد تا به وسيله آن اخلاص خلق را بيازمايد. 📚غررالحکم و دررالکلم ص۱۷۶ -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📚 ♦️ جالب اینجاست اون کسی که از راضی کردن بیشتر لذت می‌بره ، گویی به خدا بیشتر ! 🔹 خداوند به او پاداش بیشتری هم می‌ده و او را در درجات بالاتر بهشت جای می‌ ده . و در دنیا زندگی شیرین و لذت بخشی به او خواهد بخشید ... 🔸 این لطف خدا هست که هر کسی بیشتر از خدا لذت ببَره خدا در دنیا و در بهشت هم نعمتهایِ بیشتری به او می‌ده . ♦️ مثلا وقتی یک مادر برای فرزندش غذایی درست می‌کنه ، هرچقدر این فرزند از غذای مادر بیشتر خوشش بیاد و بیشتر بخوره مادر بیشتر خوشحال می‌شه ! 🔹 و خداوندی که همۀ مادرها را خلق کرده ، قطعاً از همۀ آنها نسبت به بندگانش مهربان‌ تره . 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📖 ...و بخشش و بزرگواری را در میان خودتان فراموش نکنید، کہ خداوند بہ آنچہ انجام مےدهید، بیناست! 📖سوره بقره_ آیه ۲۳۷ 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
♦️ نماز ، قبل از افطار 🔹 قبل از ، می‌خواندند . می‌گفتند : نزدیک افطار ، عطش انسان برای آب و غذا زیاد می‌شود ؛ در این لحظه‌ها اجر این‌ نماز بیشتر است . -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📜 🔸 رسول اکرم ( ص ) می‌فرماید :  🔹 هر کس به خاطر ( از ترس خدا ) چشم از حرام برداره و دل از حرام بِبُره ، خداوند لذت معنوی و طعم عبادتی به او می‌چشاند که او را شاداب و مسرور کند . 📚 جامع الاخبار ص 145 .  🔸 و اگر کسی از این هوس صرف نظر کرد و به آن لذت عمیق نرسید و طعم عبادت را نچشید بدونه که  حتماً به خاطر خدا نبوده و الّا به این لذت می‌رسید . 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
ماه قیمت پیدا کردن🔮 ❤️😍🙌 💠حضرت آیت الله بهجت: 🍁ما زندگی میڪنیم که قیمت پیدا ڪنیم نه اینڪه به هر قیمتی زندگی ڪنیم اگه زندگیت فقط غذا خوردن و خوابیدن باشه هزار سالم زندگی کنی هیچ قیمت پیدا نمیکنی با همین تفکر با خدا معامله کردن گفتن اگه شهید نشیم چنتا نون بیشتر می خوریم ولی قیمت و ارزشی نداریم ولی اگه شهید بشیم قیمت پیدا می کنیم. حالا اونا رفتن نوبت من و تو شده باید خوب فکرامون و بکنیم که می خواهیم چنتا نون بیشتر بخوریم یا می خواهیم قیمت پیدا کنیم؟ ‌‌-------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
در آخرالزمان 🔥 💠 امام علی (ع): در آخر الزمان که بدترین دوران است ؛جمعی از زنان پوشیده اند در حالیکه برهنه اند ( لباس دارند اما آنقدر نازک و کوتاه است که گویی هنوز برهنه اند..) و از خانه با آرایش بیرون می‌آیند، اینها از دین خارج شده اند ، و در فتنه ها وارد شده اند و به سوی شهوات میل دارند .. و به سوی لذات خوارکننده شتاب میکنند و حرام ها را حلال می‌دانند و (اگر توبه نکنند ) در دوزخ به عذاب ابدی گرفتار می‌شوند .. 📚وسائل‌الشعیه ج۱۴ ‌‌-------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
من را بخر نرخ خودم را شڪسته‌ام چوب حــراج بر تن من خورده با بالحسین الهی العفو❤️ -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
YEKNET.IR -yade.emam.shoheda_zakeran.com.mp3
4.9M
احساسی 🍃یادِ امام و شهدا 🍃 دلو میبره کرب و بلا 🎤 👌فوق زیبا 🍃🌹🍃🌹 ڪشکول_معنوی👇 JOin 🔜 @kashkoolmanavi ™ 📮نشردهید،رسانه فرهنگ شهادت باشید📡
❣ گفتند که در راه است از اول صبح☀️ چشممان بر راه است از یازدهم دوازده گذشت تا ساعت تو🕰 چقدر دیگر راه است تویی آرام قلبم آقا جان 💕 🌸🍃 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_نوزدهم 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام
✍️ 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از زمین بلند شوم که صدای بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمی‌بینید دارن با تانک اینجا رو می‌زنن؟ پخش شید!» 💠 بدن لمسم را به‌سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد می‌زد تا از مقام فاصله بگیریم و ما می‌دویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می‌آید. 💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت به‌سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم. رزمنده‌ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمی‌داد و من می‌ترسیدم عباس در برابر گلوله تانک شود که با نگاه نگرانم التماسش می‌کردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلوله‌های خمپاره را جا زد و با فریاد شلیک کرد. 💠 در سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی‌ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به‌سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده می‌شد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 تکیه‌ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی‌ام شکسته است. با انگشتش خط را از کنار پیشانی تا زیر گونه‌ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ شکست و اشک از چشمانم جاری شد. 💠 فهمید چقدر ترسیده‌ام، به رزمنده‌ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمی‌خواستم بقیه با دیدن صورت خونی‌ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس می‌گوید :«داعشی‌ها پیغام دادن اگه اسلحه‌ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.» 💠 خون در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟» عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمی‌دانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی‌توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب می‌لرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!» 💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«می‌دونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار حراج‌شون کردن!» دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. 💠 اگر دست داعش به می‌رسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ داعش را با داد و بیداد می‌داد :«این بی‌شرف‌ها فقط می‌خوان ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمی‌کنن!» 💠 شاید می‌ترسید عمو خیال شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون می‌جنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟» اصلاً فرصت نمی‌داد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی می‌کنه تو این جهنم هلی‌کوپتر بفرسته!» 💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیات‌شون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی می‌رسن!» عمو تکیه‌اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش می‌جنگم!» 💠 ولی حتی شنیدن نام امان‌نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت... ✍️نویسنده: -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™