eitaa logo
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
45هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
12.1هزار ویدیو
38 فایل
مجموعه کانالهای کشکول معنوی مدیریت : 👈 @mosafer_110_2 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝 #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
💠أمير المؤمنين الإمام علي عليه‌السلام: دوستی و محبت ما اهل بیت در سه جای مهم و سرنوشت‌ساز برای تو سود خواهد داد: 1⃣هنگام نازل‌شدن فرشته مرگ، 2⃣و موقعی که در قبر مورد سؤال و بازخواست قرار می‌گیری، 3⃣و زمانی که در روز قیامت در مقابل پروردگار خواهی ایستاد. 📔بحار الأنوار ۴۶۱/۸ -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📔 💠 آیت الله بهجت (ره): ما برای اوقات خواب خود افسوس میخوریم که چرا برای بیدار نمی شویم،در صورتی که اوقات بیداری را به غفلت می گذرانیم!زیرا اگر در بیداری به توجه و بندگی مشغول بودیم،توفیق بیداری شب را نیز برای تهجد و خواندن نافله ی شب و تلاوت قرآن پیدا میکردیم. 📚در محضر بهجت، کتاب سوم، ص۱۴ -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷تقدیم به شهیدی که خالکوبی اش را خود خدا پاک کرد ‌ 🌷شهید مدافع حرم 🔹مجید قربانخانی، معروف به حُر شهدای مدافع حرم، ۲۱ دی ۱۳۹۴ در خان طومان سوریه به شهادت رسید و پیکرش پس از سه سال کشف و شناسایی شد و روز جمعه 6 اردیبهشت 1398 در تهران گلزار شهدای یافت آباد به خاک سپرده شد. 🌷 را یاد کنیم با ذکر 🌷 🍃🌹🍃🌹 ڪشکول_معنوی👇 JOin 🔜 @kashkoolmanavi ™ 📮نشردهید،رسانه فرهنگ شهادت باشید📡
❣ 🕊اےآخرین ترانه و ای بهار 🌺بازآ که بی حضور تو تلخَست روزگار 🕊مولای من،ای منجیِ بزرگ 🌺تعجیل کن که تاب ندارم💗در انتظار 🌸🍃 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_ام 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. ص
✍️ 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمی‌رسید. 💠 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 💠 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 💠 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید :«با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. می‌دید تمام تنم از می‌لرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان‌هایم را می‌شنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟» 💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده‌ای چندش‌آور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط راهی نیس!» همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می‌دیدم می‌خواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می‌لرزید که نفسم به زحمت بالا می‌آمد و دیگر بین من و فاصله‌ای نبود. 💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا می‌کرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه می‌رفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» 💠 صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم بریدم!» احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. 💠 چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. 💠 انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم... ✍️نویسنده: -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📔 به عرض کردم؛ آقا من عجول و بی‌صبرم،حوصله معطلی ندارم! در يک جمله برايم عصاره همه معارف اسلام را بيان کنيد. 🍃🌸خنده مليحی کرد و فرمود: -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕊🕊🕊🕊🕊 گنجشکی که نشانی ۴۸شهید را اورده بود 🕊🕊🕊🕊🕊 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 قبل از عملیات کربلای یک در مهران نیروهای صدام عملیاتی را دران منطقه انجام دادند که در این عملیات تعدادی از رزمندگان اسلام در انجا به شهادت رسیدندکه دشمن این شهیدان را در یک گور دسته جمعی دفن میکند بعد از عملیات کربلای یک وازادسازی مهران بچه هایی که در ان منطقه بودند هرروز مشاهده میکردند که گنجشکی پرواز کرده ودر جای ثابتی می نشیند در این واقعه درسال ۶۵اتفاق افتاده رزمنده ها هرچه تلاش میکردند که گنجشک را از محل دور کنند موفق نمی شدند واین واقعه هرروز تکرار میشد رفتار گنجشک برای رزمنده ها سوال برانگیز میشود وتعدادی از انها بالای تپه می روند ودر محلی که هرروز گنجشک انجا می نشست به لباس خاکی برمی خورند که از خاک بیرون زده است انها کنجکاوشده وبعد از برداشتن مقداری از خاک بابقایای شهیدی رو به رو می شوند که با ادامه خاک برداری۴۷شهید دیگر از ان نقطه کشف می شود راوی:سردار غلامی ┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️🔜 @kashkoolmanavi 🔝™ ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
👈 توکل و امید سلام رفیق تا حالا شده تو زندگی به بن بست بخوری؟ اولین دستاویزی که تو اون لحظه به ذهنت میرسه... چیه؟ {خدا}؟ چقدر اون موقع خدا برات پر رنگه؟ خیلی زیاد؟ این همون توکل ه... وقتی هیچکی رو نجات دهنده نمیدونی بجز خدا😍.. هرچی خدا رو پررنگ کنی زندگیت خوش رنگتر میشه👌 خب امروز توکل کنیم و فقط به خدا رو بزنیم✨ نماز اول وقت بخونیم💎 نیش و کنایه نزنیم🙃 مثبت بگیم و مثبت فکر کنیم👌 نگاهمون رو دست شیطون ندیم🙈 صاحبخونه رو کنارمون ببینیم❤️ سربلند باشی🌹 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
✍مرحوم اسماعیل دولابی : 🌸 خیلی کارها می کند ظرف انسان را بزرگ می کند صلوات به آدم قوت می دهد 👌هم در امر آخرت و هم در خوشی و ناخوشی به انسان قوت می دهد و بهجت می آورد و غم را زائل می کند صلوات در راه خدا به انسان خیلی کمک می کند . صلوات هم در بین دعاها برای رفع خستگی و باز شدن نطق و راه افتادن است. هر وقت با خدای خود صحبت می کنی ، اگر دیدی تعطیل شد و نتوانستی حرف بزنی صلوات بفرست ، دوباره نطقت باز می شود. 🌹اللَّهمَّ صَلِّ عَلَى مُحمَّـدٍ وآل مُحَمَّد🌹 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🔰سالك براى كنترل خويشتن و رفع موانع از سر راه، مدام مشغول حسابرسى و رسيدگى به خود بوده تا به مرور زمان، خويشتن را از كدورات معاصى پاك و از رذايل و بدى ها، پالايش دهد و در حقيقت از خواب گران و غفلت بيدار گشته و تمام اعمال و گفتار خويش را مطابق خواسته مولا انجام مى دهد. -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
-علیه‌السلام: ... اللَّهُمَّ اسْلُكْ بِىَ الطَّرِيقَةَ الْمُثْلَى، وَ اجْعَلْنِى عَلَى مِلَّتِكَ أَمُوتُ وَ أَحْيَا. 📖 خدایا چنانم کن که راه بهتر را بپویم و بر دینت بمیرم و با آن در قیامت برخیزم. 📚 - دعای بیستم؛ دعا در مکارم اخلاق -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
25.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 معجزه امام زمان 🔸 عجیب سعید چندانی، نوجوان اهل سنت که بخاطر بیماری سرطان توسط دکترها جواب میشود اما بعد از توسل به امام زمان(عج) شفا پیدا میکند و سپس شیعه میشود و به عنوان طلبه در حوزه علمیه مشغول به تحصیل میشود. ‌‌-------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™