8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
💠 شرح #دعای_هفتم صحیفه سجادیه (۷) ۶) وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِكَ الْأَشْيَاءُ مضَت: رفته و حتمی
💠 شرح #دعای_هفتم صحیفه سجادیه (۸)
۷) فَهِيَ بِمَشِيَّتِكَ دُونَ قَوْلِكَ مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِكَ دُونَ نَهْيِكَ مُنْزَجِرَةٌ.
🔹هی: ضمیر است و به «أشیاء» بر می گردد.
🔸 مشیّت: به معنای خواستن و اراده کردن است و معنای آن با اراده یک چیز است.
🔹 مؤتمره: از «امر» به معنای فرمان دادن گرفته شده، و به معنای فرمان پذیر است.
🔸 منزجره: از زجر به معنای بازداشتن گرفته شده، و به معنای زجر پذیر است. در نتیجه مؤتمره و منزجره به معنای شخص یا چیزی است که تحت تأثیر امر و نهی قرار می گیرد. یعنی به چیزی که امر شده عمل می کند، و چیزی که از آن نهی شده را انجام نمی دهد.
🔹 «دون» در این جا به معنای «قبل» است.(قبل از اینکه) البته «دون» به معنای « عند»(هنگامی که) نیز استعمال می شود. در این صورت مراد اراده پروردگار است.
☀️ «إنما أمره اذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون» یس /82 . فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند می گوید: «موجود باش» آن بی درنگ موجود می شود.
🔸معنای دعا این است: همه اشیاء به مجرّد اراده تو _ قبل از این که بخواهی دستوری به آنها بدهی _ انجام می شوند، و به مجرد اراده تو بر انجام نشدن _قبل از این که آنها را نهی کنی _ باز می ایستند.
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
💠صلح امام حسن علیه السلام💠
✍ در سال ۴۱ قمری، قرارداد صلحی میان امام حسن(ع) و معاویه فرزند ابوسفیان، بسته شد. این توافقنامه بعد از جنگی صورت گرفت که بر اثر زیادهخواهی معاویه و خودداری او از بیعت با امام حسن(ع) به عنوان خلیفه مسلمانان روی داد.
✅ گفتهاند که خیانت برخی سرداران سپاه امام حسن(ع)، حفظ مصلحت مسلمانان، حفظ جان شیعیان و خطر خوارج از دلایل تن دادن امام حسن(ع) به این صلح بوده است.
✅ طبق این صلحنامه، حکومت از امام حسن(ع) به معاویه واگذار میگشت. این صلح چند شرط داشت که از مهمترین آنها منع معاویه از تعیین جانشین پس از خود، خودداری از توطئه علیه امام حسن(ع) و حفظ جان مسلمانان بود. با این حال، معاویه به هیچیک از شرطها عمل نکرد.
---------------------
۱. شیخ صدوق، علل الشرایع، ، ج۱، ص۲۱۱.
۲. جعفریان، تاریخ خلفا، ص378.
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
❓آیا صدقه، فقط مالی است؟
✍️ با شنیدن کلمه ی صدقه، کمک مالی به نیازمندان به ذهن خطور میکند؛ در حالی که هر عمل خیری می تواند، صدقه محسوب شود و از پاداش آن بهره مند گردید. گرچه کمک مالی به نیازمندان جای خود دارد؛ ولی دایره ی صدقه، محدود به کمک مالی نیست و دایره ی وسیعی از نیکی ها را شامل میشود.
✅ اگر از نظر مالی نمی توانید مشکلی کسی را برطرف کنید، در عوض می توانید به اشکال غیر مالی از دیگران رفع گرفتاری کرده، یا حتی آنها را از نظر روحی خوشحال کنید.
🌺 رسول گرامی اسلام (ص)، در این خصوص می فرماید: لبخند زدن تو به روى برادرت، صدقه است. امر به معروف تو، صدقه است. نهى از منكر تو، صدقه است. نشان دادن راه به كسى كه راه را بلد نيست، صدقه است. برداشتن سنگ و خار و استخوان از سر راه، صدقه است. خالى كردن آب از دلو خود به دلو برادرت، صدقه است. عیادت از بیمار صدقه است. جواب سلام را دادن صدقه است».
📚 (بحار الأنوار : ج 75 ص 50 ح 4)
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🔴 #صمیمیت_و_احترام
💠 هرچقدر هم که با همسرتون #صمیمی و راحت هستید، ولی سعی کنید یه سری احترامها را همیشه حفظ کنید!
🔰 #صمیمیت جای خود
🔰 #احترام هم جای خود
💠 مثلا اگر طوری نشستید که پشتتون به همسرتون بود یه عذرخواهی بکنید!
💠 یا وقتی میخواهید چیزی به دستش بدهید از کلمهی "بفرمایید" استفاده کنید!
💠 یا وقتی صداتون کرد از کلمه "جانم و..." استفاده کنید!
🍃❤️ @mahdi143
🌹سلام دوستان
🔹اینم کانال « گامهای موفقیت در خانواده» ماست👆
☘ویژه خانمها☘
اگه کسی دوست داشت عضو بشه
مطالبش کاربردیه
منتظر🌹
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_29 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• به خانمی که به آرومی و با وقار هرچه تمام به سم
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_30
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
چند دقیقه همینطور محو دیدن خانم پرتو بودم تا از دایره ی دیدم خارج شد،دولا شدم و دفترچه راهنما رو برداشتم و تو کیفم گذاشتم
چادرمو مرتب کردم و به سمت در خروجی رفتم
در سنگین و بلند بود..
هلی دادم و خارج شدم
حالا کمی فرصت داشتم تا به اینباغ با شکوه با دقت و البته لذت نگاه کنم...
این عمارت همونقدر که شکیل و جذاب بود همونقدرم مخوف و ناشناخته بود برام
دوست داشتم کسی دستم و بگیره و جا به جای این باغ بی سر وته و نشونم بده
از پله ها پایین اومدم و به سمت در خروجی باغ رفتم...
قدمهامو بلند و باسرعت برمیداشتم
انگار میخواستم از کسی یا چیزی فرار کنم....
سلانه سلانه راه میرفتم و فکر میکردم.
به آینده نامعلوم و پر از ابهامم
چقدر برای روزهایی که تنها فکر و غصه ام درس و مشق و امتحانام بود دل تنگ بودم...
دل تنگ بابا و نگاه مهربونش
مطمئنم که اگه بابا بود هیچ کدوم از این مشکلات برامون پیش نمیومد
اصلا اگه بابا بود قلب مهربون مامان مثل همیشه سالم و سلامت بود و نیازی به عمل نداشت
دیگه چه نیازی به کار کردم من و وام و بدهی بود...
آخ بابا...اگه بودی...
اگه انقدر زود دلت از ما سیر نمیشد و نمیرفتی.!
طعم شور اشک رو توی دهنم حس کردم
چشمامو با پشت دست پاککردم و روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشستم
دیگه ای عجله ای نداشتم...
حتی دوست داشتم این انتظار ساعت ها طول بکشه و من غرق در عالم خودم باشم
کلیدو به سختی توی قفل چرخوندم و درو با پا هل دادم و وارد حیاط شدم...
دنیا با پاچه های بالازده مشغول آب بازی تو حیاط بود...
با دیدنم مثل همیشه پر از ذوق و شور به سمتم دوید و خودشو انداختم تو بغلم
محکم بوسیدمش
+قربونت برمالهی که نیومده خستگی و از تنمدر میاری
تو نبودی من چیکار میکردم؟؟؟
نخودی خندید و گفت:
حالا که هستم
لبخندی پررزنگی زدم
خداروشکر که هستی گلم...
صدای مامان باعث شد سر بلند کنم سمت درگاه در:
_چطور بود کارت؟ اگه موندنی هستی تعریف کن ببینم دقیقا کارت چیه!
آه از نهادم بلند شد. چی باید بگم الان...
لبم رو با زبون تر کردم و با لبخند مصنوعی گفتم: کارش که خوب بود منم موندنی م... اگه یه چایی بهمون بدی که خستگیمون دربره مخلصتم هستم چشم!...
****
اونشب بہ هر سختے کہ بود در لفافه و بدون دروغ برای مامان توضیح دادم که پرستاری یه سالمند رو به عهده دارم!
اونم همونطوری که فکر میکردم از در مخالفت در اومد و گفت الا و بالله دیگه نمیری!
خیلی طول کشید تا راضی ش کردم از خر شیطون پیاده بشہ و رضایت بده...
با این بهونہ که ثوابم داره و حقوقشم خوبه و اصلا سخت نیست و...
خلاصه هر چی بلد بودم گفتم تا شد...
اما خودم هم خیلی سختم بود و هم میترسیدم!
اما از چی نمیدونستم!...
🖋#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_31
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
روی زمیندراز کشیده بودم
دست راستم و زیر سرم گذاشته بودم.
نمیدونم ساعت چند بود اما انگار امشب خواب بر من حرامبود...
چشمام از شدت خستگی میسوخت اما خوابم نمیومد
دلتنگی،غربت،خستگی،بدو بدوهای این چند وقت و... دیگه رمقی برام باقی نزاشته بودن و به معنی واقعی کلمه خسته بودم
احساس میکردم اونقدری تو این مدت از دیبای قبلی دور شده بودمکه هیچوقت نمیتونستم ودمو بهش برسونم
اشک های گرم تند و ریز از کنار گونه ام قل میخوردن و روی گلهای بالش میشستند...
تا صبح گریه میکنم و غنچه می دهد
گل های ریز صورتی روی بالش ام🌸
با صدای آلارمگوشی به سختی چشمامو باز کردم
سرماندازه ی کوه سنگینبود و پر از درد
بعد هز نماز صبح بعد از کلی وول خوردنخوابم برده بود
از جا کنده شدم
باید عجله میکردمتا به موقع به عمارت پرتو میرسیدم و مثل دیروز مجبور به ولخرجی اضافه نمیشدم
مثل همیشه مامانزودتر از ما بیدار شده بود و عطر چای هل کل فضای خونه رور کرده بود
به دنیا که وسط حال خوابیده بود نگاه کردم
آروم سرش رو که از بالش افتاده بود صاف کردم
مامانسفره کوچیکی وسط آشپزخونه پهنکرده بود
لبخند زدم وسلام کردم
مامانسرسنگین جواب داد،این آخرین تلاش ها برای برگشتن من از تصمیمی بود که گرفته بودم...
لقمه ی کره مربا رو توی دهنم چپوندم و گفتم
مامانخانم حیف نیست با دختر گلت اینطور میکنی؟
-هزار بار گفتم با دهن پر حرف نزن
این شد هزار ویکمی
دختر تو چرا انقد خیره ای؟
خندیدم و گفتم:
نمیدونم
باید از مامانم بپرسم ببینم به کی رفتم
مامانسری تکون داد وگفت
خوبه والا،یعنی میخوای بگی من خیره ام؟؟
+وای مامان من کی اینو گفتم؟
ترجیح دادم همونطور سرسنگینباقی بمونه و اوضاع رو ازینخراب تر نکنم
فوری فوتی صبحونه ام رو خوردمو از جا بلند شدم تا آماده بشم...
🖋#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab