♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_36
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
نگاهی به ساعت کردم
+خانم اگه اجازه بدین من برم دیگه...
قرار بود تا ساعت ۵ باشم
انگار که داشت پشه ی مزاحمی رو از کنار گوشش کنار میزد،دستی تکون داد و گفت
دیگه کاری ندارم،میتونی بری
توی همون اتاقی که صبح پروانه بهمنشون داد لباسمو عوض کردم
پروانه بهمگفت لباسارو بزارمهمونجا و نیازی نیستکه با خودم ببرمخونه
از پروانه تشکر کردم و از خونه بیرون زدم...
سرم هنوز درد میکرد
از دست خودم عصبی بودم که همچین پیشنهاد مزخرفی و قبول کردم اما دیگه چاره ای نداشتم...
تو راه برگشت برای خودمو دنیا ومامان بستنی خریدم
به نامدنیا و به کام ما
زنگ درو فشار دادم
حوصله نداشتم درو با کلید باز کنم
صدای کیه کیه ی دنیا اومد
وچند لحظه بعد درو باز کرد و داخل رفتم
-سلام آجی،خسده نباشی
+سلام خوشگل من
دورتبگردم که انقدر مهربونی
بستنی هارو که دستم دید کلا بیخیال منو خستگی و همه چی شد و با خوشحالی بستنیشو گرفت و رفت سراغ بازی
کاش منم مثل دنیا با یه بستنی عروسکی ساده کل مشکلاتم حل میشد و همینطور شلنگتخته مینداختم و از خوشی روی پام بند نبودم...!!!
.
.
صبح زود رفتم دانشگاه و با استاد دو تا درس عمومی صحبت کردم که شاغل شدم و بدون حضور امتحان بدم...
خدا رو شکر قبول کردن... دریای خود استاد پرتو که دو تا کلاس بود هم حل بود...
فقط میموند دو تا کلاس دیگه که تخصصی بود ولی یکیشون استادس حضور غیاب نمیکرد و برعکس اونیکی به شدت سختگیر بود...
بین دو تا کلاس طناز رو پیدا کردم و قرار گذاشتیم جزوه ها رو آخر ترم کامل ازش بگیرم...
اما اون یک کلاس رو باید میرفتم...
ولی خیلی بد موقع بود... سه شنبه ها ساعت یک ظهر! دقیقا ساعتی که توی خونه در خدمت خانوم بودم!
رفتم و استاد رو سر کلاسش پیدا کردم...
به هر ضرب و زوری بود راضی ش کردم سر اخرین کلاس اون روزش حاضر بشم... یعنی ساعت ۶ تا ۸ شب...
وقتی که از اون خونه بیرون اومده باشم...
به نظر کارم توی دانشگاه تموم شده بود ولی یکم دیرم شده بود...
من که حقوق دو ماهم رو پیش خور کرده بودم نمیتونستم با آژانس برم ولی حسابی دیر شده بود و از خشم خانوم بزرگ هم باید به خدا پناه برد!
خودم رو راضی کردم با تاکسی برم...
حوصله غرولند نداشتم...
توی مسیر به این جبر فکر میکردم و اینکه آیا پذیرفتنش عاقلانه بود یا نه... من هیچ وقت عادت به چشم گفتن و تحقیر کشیدن نداشتم!
ولی حالا در خدمت کسی بودم کہ پرواضح بود از بالا به دنیا نگاه میکنه و کسی جز خانواده ی خودس و هم طبقه ی خودش رو آدم حساب نمیکنه و طبیعی بود که تو تک تک رفتارش چیزی جز تحقیر نصیب من نمیشه...
خودم رو قانع کردم دو ماه بیشتر نیست و بعد از اون حتی اگر کلاهمم بیفته این طرفا برای برداشتنش نمیام....
سر کوچه پیاده شدم و تا جلوی دروازه عمارت یک نفس دویدم...
هنوز نفسم بالا نیومده بود ولی دیر شده بود پس زنگ رو زدم و در باز شد...
با دلشوره رفتم داخل...
🖋#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
۲۷ آبان ۱۳۹۹
۲۷ آبان ۱۳۹۹
✴️ چهارشنبه 👈 28 آبان 99
👈 2ربیع الثانی 1442 👈 18 نوامبر 2020
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
📛 صدقه صبحگاهی رفع نحوست است .
👶مناسب زایمان و نوزادش مبارک و خوش قدم خواهد شد . ان شاءالله
🚘مسافرت :
مسافرت خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️ از شیر گرفتن کودک .
✳️ درو کردن غلات .
✳️ و کندن چاه نیک است .
💑 حکم مباشرت امشب (شب پنج شنبه) ،
فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان می گردد . ان شاء الله
💉💉 حجامت خون دادن فصد خوب نیست .
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث حاجت روایی می شود .
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
ادرس:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
09032516300
0912 353 2816
025 377 47 297
📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.نقل مطلب بدون لینک ممنوع و شرعا حرام و مدیون هستید
📛📛📛📛📛📛
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
۲۷ آبان ۱۳۹۹
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۲۸ آبان ۱۳۹۹
میلادی: Wednesday - 18 November 2020
قمری: الأربعاء، 2 ربيع ثاني 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه)
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️6 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️8 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️11 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 45روز)
▪️33 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
✅ با ما همراه شوید...
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
۲۸ آبان ۱۳۹۹
🕋 اوقات شرعی به افق یزد
🗓 چهار شنبه ۲۸ آبان ماه ۱۳۹۹
🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۰۱
🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۲۴
🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۱:۳۸
🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۶:۵۱
🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۷:۱۰
🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۲۲:۵۶
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
۲۸ آبان ۱۳۹۹
۲۸ آبان ۱۳۹۹
۲۸ آبان ۱۳۹۹
کشکول مذهبی محراب
💠 شرح #دعای_هفتم صحیفه سجادیه (۱۲) ۱۱) وَ أَلَمَّ بِي مَا قَدْ بَهَظَنِي حَمْلُهُ 🔹ألمّ: روی آور
💠 شرح #دعای_هفتم صحیفه سجادیه (۱۳)
۱۲) وَ بِقُدْرَتِكَ أَوْرَدْتَهُ عَلَيَّ وَ بِسُلْطَانِكَ وَجَّهْتَهُ إِلَيَّ.
🌷 پروردگارا! با قدرتت این امور ناگوار و سخت را بر من وارد کرده ای و با تسلط خودت آن را بر من متوجه ساختی.
🔹 مشکلات و سختی ها عوامل مختلفی دارد: گاهی به سبب اعمال انسان است، گاهی آزمایش الهی است، گاهی برای توجه دادن بندگان به خداست و گاهی برای بالا بردن درجات مومنین است.
🔸 منظور از بلاهایی که خدا بر ما وارد کرده و از او می خواهیم آنها را بر طرف کند، احتمالا آن دسته از بلاهایی باشد که لازمه زندگی دنیاست چنانچه امیرالمؤمنین علی (ع) در نفرت از دنیا می فرماید:
🌷 دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ؛
دنیا خانه ای است که با بلا درهم پیچیده شده است و به غدر و بي وفايى شهرت يافته. نهج البلاغه/ خطبه 226
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
۲۸ آبان ۱۳۹۹
۲۸ آبان ۱۳۹۹
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_36 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• نگاهی به ساعت کردم +خانم اگه اجازه بدین من بر
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_37
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
با عجله لباسامو عوض کردم و مقنعه ام و صاف
کردم
پروانه با نگرانی گفت:
بدو دختر الان وقت قر و فر نیست که
ول کناون مقنعه کوفتیو
خانم حسابی عصبانیِ
پلکامو روهم فشردم و قبل اینکه حرف بزنم پروانه سینی و داد دستم:
-بدو،نمیخاد جواب منو بدی
سینی به دست از پله ها بالا رفتم
سینی که توش لیوان آب پرتقال با چند ورق قرص رنگ و وارنگ...
حقیقتا استرس داشت خفممیکرد اما به روم
نمی آوردم
ضربه ای به در اتاق زدم و وارد شدم
خانم روی صندلی رو به ردی مز آرایش نشسته بود و موهای کوتاه و رنگ شده اش رو شونه میکرد
از آینه به قیافه تقریبا آویزون و وارفته ام نگاه میکرد
دست از شونهکردن موهای کاملا مرتب اش کشید و گفت:
ساعت چنده؟!!میدونی قرار بود ساعت چند اینجا باشی؟؟
میدونی میتونم به راحتی آب خوردن الاناخراجت کنم؟
دستام میلرزید واینو از صدای ریز برخورد کف لیوان با سینی متوجه میشدم
خشمو ناراحتی وجودمو در بر گرفته بود
با عصبانیت برگشت به سمتم
انگشت سبابه اش رو به سمتمگرفت وپوزخند گفت:
میدونی اونیکه به اینکار احتیاج داره تویی
نه من؟؟
و با بی رحمی تمامادامه داد :
هزارتا آدممثل تو له له این کارو میزنن دختر جون
اونوقت تو...
از خشمو بغض می لرزیدم اما لام تا کام حرفی نمیتونونستم بزنم
لبمو با زبونتر کردم،میترسیدمحتی حرف بزنم
که قبل از کلمه ها اینبغض لعنتی خودشو پرت کنه بیرون...
کاری جز سر خم کردن از دستم بر نمیومد...
سینی و گذاشتم روی میز و
زیر لب عذر خواهی کردم ....
شکداشتم که حتی صدامو شنیده باشه
با اجاره ای گفتم و از اتاق بیرون رفتم...
می ترسیدم کمی یشتر تو اتاق بمونم و اشکامسرازیر بشه...
برگشتم طبقه پایین و فوری خودم رو روی صندلی ناهارخوری توی آشپزخونه انداختم...
فوری سرم رو روی دستهام گذاشتم و بلافاصله اشکهام جاری شد...
پروانه دستهاش دور شونه هام حلقه شد و با نگرانی گفت: اخراج شدی؟
سر بلند کردم و اشکهام رو گرفتم: نه..
+وا پس چی؟
_هر چی تو دهنش بود بارم کرد... انگار کاری جز تحقیر دیگران بلد نیست!
فوری دستش رو روی بینیش گذاشت: هیشش!! یکی میشنوه... همین؟ بابا دیر اومدی معلومه یه چیزی بارت میکنه دیگه... عادت میکنی...
جمله ش توی سرم چرخید... عادت میکنی!
واقعا من به تحقیر شدن عادت میکنم؟!
نه... فقط دوماهه
دوباره به خودم دلداری دادم و با کارهای پروانه مشغول شدم بلکه این سینه کمی سبک بشه و این بغض فروکش کنه!....
🖋#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
۲۸ آبان ۱۳۹۹
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_38
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
به پروانه کمک کردم تا نهار و مخلفاتشو آماده کنه
اون بین هم خرده فرمایش های خانم وانجام میدادم...
طبق عادت خانم بعد از نهار پروانه قهوه خانم و آماده کرد و داد دستمو با صدای خیلی آروم گفت:
برو تا صداش در نیومده دیبا
امروز مشخصه خانم ازدنده ی چپبلند شده رسما
اگه با خودم بود دوست داشتم سینی قهوه بکوبم زمین و بگم به من چه اما خب!
متاسفانه در این زمینه اختیاری از خودم نداشتم
پس بالبخند ملیحی سینی و از پروانه گرفتم
هنوز از آشپزخونه پامو بیرون نزاشته بودم
که پروانه گفت: خانم تو کتابخونه اس...
درکتابخونه نیمه باز بود ولی برای جلوگیری از تشر و تذکر احتمالی ضربه ای به در زدم و رفتم تو
فنجون قهوه رو روی عسلی کنار مبل گذاشتم
خانم روی مبل راحتی لم داده بود و ناخوناشو سوهان میکشید!
چشم گردوندم و فضای کتابخونه رو از رصد کردم
آهنگ ملایمی که حدس میزدم خواننده اش شجریان باشه درحال پخش بود و بوی عود فضا رو در برگرفته بود
کتابخونه تقریبا کم نور بود و پر از قفسه های بزرگ و بلند بالا با دنیایی از کتاب...
شاید شرایط دیگه ای بود با دیدن اینحجم
از کتاب و این محیط از خوشی روی پام بند نبودم اما حالا...
به خانم که روی مبل راحتی لم داده بود و ناخوناشو سوهان میکشید! منتظر نگاه کردم
نگاهی مملو از حس بی تفاوتی بهم انداخت و
گفت:
بگرد کتاب آنا کارنینا رو پیدا کن
چند صفحه اش رو برامبخون
حتی اسمش رو هم تا به حال نشنیده بودم
اسم کتاب رو زیر لب با خودمتکرار میکردمتا فراموش نکنم...
کتاب و پیدا کردمو چند صفحه ای از رمان خوندم براش
هنوز درحال خوندن بودم که از جاش بلند شد:
امروز میتونی زودتر بری،مرخصی
و با پوزخند ادامه داد:
دیر اومدی ولی زود برو!
امروز دیگه کاری باهات ندارم
و رفت...
کتابو بستم و روی میز گذاشتم
فنجون قهوه ای نخورده رو توی سینی گذاشتم و
از کتابخونه خارج شدم
چادرمو روی سرممرتب کردم و به پروانهگفتم:
حس میکنم غیر مستقیم اخراجم کرد
وگرنه چرا دوساعت زودتر باید بگه برم؟
پروانه با کلافگی سری تکون داد و گفت:
اخه نه که باهات رودرواسی داره
نتونست مستقیم بگه اخراجی
چقدر توهممیزنی تو دختر
پاشو برو دیگه...
و قبل از اینکه با دست خودش از خونه پرتمکنه بیرون ترجیح دادم که با پای خودم برم...
🖋#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
۲۸ آبان ۱۳۹۹