8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
💠 شرح #دعای_هفتم صحیفه سجادیه (۱۴) ۱۳) فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّه
💠 شرح #دعای_هفتم صحیفه سجادیه (۱۵)
۱۴) وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ وَ لَا مُيَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ
🔹فاتح: باز کننده، گشاینده.
🔸أغلقتَ: بستی.
🔹مغلق: کسی که چیزی را می بندد. 🔸فتحتَ: باز کردی، گشودی.
🔹میسّر: آسان کننده.
🔸عسّرت: مشکل ساختی.
🌷 امام سجاد علیه السلام در این فراز از دعا به درگاه الهی عرضه می دارد:
و آنچه را تو بسته ای کسی جز تو نمی تواند آن را باز کند. و آنچه را تو باز کرده ای کسی جز تو نمی تواند آن را ببندد.
و آنچه را تو مشکل ساخته ای کسی جز تو نمی تواند آن را آسان کند.
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♻️ به مناسبت سالروز تولد حضرت عبدالعظيم حَسني(ع)
✍ يكي از چهره های شاخص اصحاب ائمه، حضرت عبدالعظيم حسنی است كه در شمار اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادی عليهم السلام بوده و مورد تمجيد فراوان قرار گرفته است.
✅ حضرت عبدالعظيم از نوادگان امام حسن مجتبی(ع) بود كه چهارم ربیع الثانی سال 173 ه. ق، در شهر مدينه به دنيا آمد. نسبش با چهار واسطه به آن حضرت میرسد و بدین جهت به «حسنی» شهرت يافته است.
✅ آن حضرت فردي پرهيزگار و انديشمند بود و از ائمه ي بزرگوار و هم عصر خويش به طور مستقيم، نقل حديث كرده است. ايشان در زمان امامت امام هادي(ع) به پيشنهاد آن حضرت براي هدايت مردم به ايران مهاجرت كرد و در شهر ری مسكن گزيد.
✅ آمدن حضرت عبدالعظيم به ری، هم نشانه ی وجود تشيع در اين شهر بوده و هم خود زمينه ای براي رشد شيعيان شده است. وی در 15 شوال 252 ه.ق، چشم از جهان فرو بست.
✅ در روایتی آمده است که مردی از اهل ری، در سامراء خدمت امام هادی (ع) رسید. و گفت: به زیارت سید الشهدا (ع) رفته بودم. حضرت فرمود: بدان که اگر قبر عبدالعظیم حسنی را که نزد شماست، زیارت کنی، گویا حسین بن علی (ع) را زیارت کرده ای.(۱)
📗(۱) ابن قولویه، ابوالقاسم، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، ص۳۲۱.
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✅ توصیه های امام رضا علیه السلام به حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) در مورد شیعیان.
🌺 اى عبد العظيم! دوستانم را از جانب من سلام برسان و به آنان بگو كه: شيطان را به دل های خود راه ندهند
🌷 و ايشان را به راستگويى و امانتدارى سفارش كن.
🌹 به آنان توصيه كن كه خاموشى گزينند و بحث و جدل در کارهای بیهوده را رها کنند.
🌺 و به یکدیگر روی آورند، و به دیدار هم روند، زیرا این کارها سبب تقرّب و نزدیکی آنها به من می شود.
🌷 و خود را مشغول ریختن آبروی یکدیگر نکنند، که من با خود عهد کرده ام، هرکس مرتکب چنین کاری شود و یکی از دوستانم را ناراحت و خشمگین سازد، از خداوند بخواهم که در دنيا سخت ترين عذاب را به او بچشاند، و چنین فردی در آخرت از زیانکاران خواهد بود!
🌹 و به دوستان ما آگاهی ده که خداوند، نیکو کارانِ آنان را مورد بخشایش خویش قرار می دهد و از بدکارانِ آنان می گذرد، مگر کسی که به او شرک ورزد و یا یکی از دوستان مرا آزار دهد، یا در دلش نسبت به وی قصد سوئی داشته باشد،
🌸 پس خداوند، او را نمی آمرزد تا آنکه از این نیّت بازگردد. پس اگر همچنان بر این نیّت بماند، خداوند روح ایمان را از قلبش می برد، و چنین فردی از ولایت و دوستی من خارج می شود
و از ولایت ما بهره ای نخواهد داشت،
و پناه بر خدا از چنین چیزی!
📖 الإختصاص: ص۲۴۷
📚بحار الأنوار: ج۷۴ ص۲۳۰ ح ۲۷.
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_40 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• توی محوطه سرسبز دانشگاه روی نیمکت نشسته بودم م
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_41
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
کاملا مشخص بود که امروز خانم حسابی سرگرمه و کلا حالش خوبه!
همین که امروز کار به کار من نداشت و هزارتا عیب و ایراد بنی اسرائیلی از من نگرفت خودش گواه همین حرفه!!تاباد چنین بادا واقعا...
از اون جهت که خانم مهمون ویژه داشتن و دوست نداشتن هی دم به دقیقه مزاحمشون
نشم بهمگفتن که برم به پروانه کمککنم و هر وقت کارم داشتن صداممی زنن.
انگار کنجکاوی از تمام هورمون های بدنم ترشح میشد
دوست داشتم این پسر عجیب و غریب و ببینم
هی با خودممیگفتم مگه چجور شخصیتی داره که آبش با آدمای این خونه تو یه جوب نمیره و ازاین عمارت فراریه!!!
به خاطر همین وقتی خانم گفت دیگه کاری باهامنداره و برمکمک پروانه مثل کره آفتاب خورده وا رفتم...
پروانه در حالی که سبد مملو از انواع واقسام سیفی جات و میزاشت جلوم
لبخند دندون نمایی زد وگفت:
خانم اونسری بهمگفت تازه داری سالاد درست کردن یاد میگیری
منم به روم نیاوردم کار توعه
اینبارم دست خودتو میبوسه
+ به خدا که خیلی پروویی پروانه
-نه،خواهش میکنم
پرویی از خودتونه
چشمغره ای رفتم و مشغول کاهو ها شدم
+میگمپروانه حالا چه خبره این همه غذا و اینا
یه نفر آدمانقدر دنگ و فنگ میخواد چیکار خب!!!!
-نگوووو اینطور،خانم بشنوه از گوشات آویزونت میکنه ها
از من گفتن بود،رو این یه مورد شوخی نداره
زیر لب گفتم:نه که تو بقیه موردا شوخی داره!
کارمتموم شده بود،دستامو شسته بودم وداشتم
با دامن سارافون خشک میکردم که پروانه صدام کرد
_دیبا من دستم خیلی بنده، تا خانوم و آقا تو کتابخونه ان برو ملحفه های تخت جهان تاج خانوم و عوض کن
قبلیارم بردار بیار بشوریم
یادت نره ها،جا نمونن اونجا
باشه ای گفتم و درحالی که غر غر میکردم از پله ها بالا رفتم...
وارد اتاق شدم و با اکراه ملحفه های رو جمع کردم... همین یه کارم مونده بود که کردم!
از کشو ملحفه جدید برداشتم و پهن کردم...
ملحفه های کثیف رو که البته خیلی هم کثیف نبود! توی دست گرفتم و همونطور با قیافه کج و کوله و غرغر در رو باز کردم و بی هوا یک قدم برداشتم که ملحفه هایی که جلوی دیدم رو گرفته بود به جسم سختی برخورد کرد و با تکون سختی متوقف شدم...
از ترسم جیغ کوتاهے کشیدم و ملحفه ها رو رها کردم و...
با دیدنش از تعجب، ترس، گیجی و هیجان با هین بلندی دست رو روی دهنم جمع کردم!...
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_42
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
خودش بود!...
ترس،هیجان،تعجب،ناباوری،اضطراب وحتی ذوق دوباره دیدنش...همه ی اون حس ها همزمان به سمتم هجوم آورده بودم...
با لکنت پرسیدم:
+تو... اینجا چیکار میکنی؟!!!
همزمان خودم تو دلم جواب خودمو میدادم
آدمی مثل اون اینجا چیکار داره؟؟
نکنه اومده دزدی؟...حتما اومده دزدی..
از تصورش تمام تنم مورمور شد
احساس کردم رنگم پرید
هین بلندی کشیدمو گفتم
اومدی دزدی؟؟؟؟؟
و بعد شروع کردمبا فریاد پروانه رو صدا کردن
دستامم روی گوشم گذاشته بودمو یکریز پروانه رو صدا میکردم...
با کف دست ضربه ای به چارچوب زد که ساکتم کنه و بعد عصبانیت گفت: مگگگگههه با تو نیستم!!!
بهت میگم ساکت شووو!دزد کیههه بابا...
منالان باید بهت بگم تو اینجا چیکار میکنی
نه تو ...اینجا خونه امه!
گنگ و گیج نگاهش کردم:خونته؟؟
اگه خونته این همه مدت کجا بودی؟ها؟
خودم از پرویی خودم تعجب کرده بودم
-نمیدونستم باید بابت رفت وآمدمبه شما جواب پس بدم
و بعد به سمت پله ها رفت و پروانه رو صدا زد
پروانه در حالی که آخرین پله ها رو بالا مومد گفت:بله آقا
کاری داشتید؟
و نگاهش به من که طلبکارانه ناجی مغرور و نگاه میکردم افتاد
اخمی کرد و گفت:
-تو اینجا چیکار میکنی؟
مگه قرار نبود ملحفه هارو بیاری
چرا ریختیشون زمین؟!
در کسری از ثانیه با شنیدن لفظ آقا از دهن پروانه
موضعم عوض شد!
ضعف تماموجودمو گرفت
دستمو به چهارچوب گرفتم تا نیوفتم
صدای ناجی مغرور و شنیدم که با جدیت میگفت:
حالا فهمیدی من صاحب خونه ام و دزد نیستم؟؟؟
پروانه که این حرف و شنید،ضربه ی آرومی به گونه اش زد و گفت
دور از جونتون آقاا..این چه حرفیه
لفظ آقا تو سرم مدام چرخ میخورد
چه آبروریری و فاجعه ای شد...
چقدر خوب شد خانوم اینجا نبود وگرنه زنده م نمیگذاشت از اینکه پسرش رو دزد خطاب کردم!
شرم و خجالت تمام وجودمو دربر گرفته بود و حتی دیگه نه جرئت میکردم نه روم میشد که سرمو بالا بگیرم...
قبل از اینکه فرصت عکس العملی داشته باشم همه چیز جلوی چشماممحو و تاریک شد و دیگه چیزی نفهمیدم...
🖋#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab