❓چگونه کینه و نفرت را درمان کنیم؟
✍در آیات و روایات نسخه های بسیار كاربردی، برای مبارزه با تنفر و كینه توزی نسبت به افراد بیان شده است، توصیه هایی كه با بكارگیری آنها در زندگی می توانیم وجودی مملو از آرامش را تجربه كنیم كه به برخی از این توصیه ها اشاره می كنیم:
☀️ .....وَ لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَۆُفٌ رَحیم.
🌟 و در دلهایمان نسبت به كسانى كه ایمان آورده اند [هیچ گونه] كینه اى مگذار. پروردگارا، براستى كه تو رۆوف و مهربانى. ( سوره حشر: آیه ی10)
🌸 به این روایت نیز توجه كنید كه امام حسین علیه السلام یكی از ویژگی های شیعیان را دوری از هر گونه كینه و نفرت و .... بیان می كند و می فرماید:
🌺 إنَّ شیعَتَنا مَن سَلِمَت قُلوبُهُم مِن كُلِّ غِشٍّ وَغِلٍّ وَدَغَلٍ؛ بى گمان شیعیان ما دل هایشان از هر خیانت، كینه و فریبكارى پاك است. (بحارالانوار، ج68، ص156)
💐 هدیه دادن به دیگران یكی از راهكارهای بسیار كاربردی و موثری است كه میتواند كینه ها و نفرت ها را مانند تكه یخی كه در ظهر یك روز گرم تابستانی آب می شود از بین ببرد و آنها را تبدیل به عشق و محبت و دوستی كند.
🌼 پیامبر اسلام(ص) در این خصوص می فرماید:
🌹 تَهادَوا فَإِنَّها تَذهَبُ بِالضَّغائِنِ؛ به یكدیگر هدیه بدهید، زیرا كینه ها را از بین مى برد.
(كافى، ج5، ص 144، ح14)
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_44 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• همینطور بیکار توی آشپزخونه نشسته بودم البته اگه
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_45
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
تو اتوبوس بودمکهگوشیم زنگ خورد
از خونه بود
+جانم
صدای پر از ناز دنیا تو گوشی پیچید
-سلام آجی
دستمو به نرده های اتوبوس گرفتم تا بتونم بهتر بایستم
+سلام قربونت برم
جانم؟
-آجی...میگم که
خندمگرفته بود،هروقت چیزی میخواست اینطوری به من من میوفتاد
+میگی که؟
-برام ساندویچ میخری؟از اون گردا؟
درحالی که سعی میکردم جلوی خندمو بگیرمگفتم
اره آجی،میخرم برات
دیگه کاری نداری؟
انگار که خیالش راحت شده باشه تند فرز گفت:
نه اجی،خیلی دوست دارم
خدافس
کمکملبخند از روی لبهام محو شد،موجودی کیفم اونقدری نبود که بتونم برای خودمو مامان هم ساندویچ بخرم و نخریدنشم صورت خوشی نداشت...
دتشتم دنبال راه چاره ای میگشتم که گوشیم دوباره زنگ خورد،بازهم شماره ی خونه
+جانم
-سلام مامان جان،جانت بی بلا
خسته نباشی
+سلام مامانم
قربونت برم...جانم؟
-دیبا جان مامان فقط برای دنیا ازین ساندویچ ماندویچا بخرا
برای خودمون شامدرست کردم
چشمی گفتم و قطع کردم
کلیدو توی قفل چرخوندم رفتم توی حیاط
دنیا خونه رو روی سرش گذاشته بود و با صدای بلند شعر میخوند
واقعا مامان خیلی صبر و تحمل داره
اگه من بودم پنجاه بار تا الان سرش داد کشیده بودم
هنوز پامو داخل خونه نزاشته بودمکه دنیا با خوشحالی به سمتم اومد
-آججییییی جوووونم
با خنده گفتم
آجییی جونت یا ساندویچ جونت؟
ساندویچ و از دستم قاپید و رفت پیش مامان...
🖋#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_46
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
تقریبا دو هفته ای از روز دیدارم با ناجی مغرور که فهمیدم اسمش احسانِ می گذشت...
تمام این یک هفته مثل باقی روزهای این شغل لذت بخش!!با انجام کارهای روزمره خانم و تحمل غر زدن هاش و رسیدگی به خرده فرمایش هاشون گذشت
اما چیزی که به طور کاملا محسوسی توجه همه رو جذب کرده بود،رفت وآمد احسان خان بود
که البته خانم از این اتفاق به شدت خرسند وراضی بود و فکر میکرد که بالاخره پسر عزیزش
سر عقل اومده!!
↫ داشتم ظرف های توی سینک و میشستم و به حرف های پروانه گوش میدادم
پروانه که داشت سبزی پاک میکرد،شاخه ای از ریحون و برداشت ودرحالی که با وسواس برگهاش و جدا میکرد و تو سبد کنار دستش میریخت گفت:
دِ...آخه دیبا تو نمیدونی که!!
همین احسان خان که الان چند روزه انقدر میاد اینجا و میره چند ساااال پیش یه روز بعد از چند ماه تحمل بحث و جدل،یه چمدون لباس برداشت و از عمارت رفت!
قشنگ یادمه...گفت که برای همیشه میره
البته فقط میخواست خونه شو جدا کنه که نه خودش نه جهانتاج خانم بیشتر از این اذیت نشن
خانمم بهش گفت که اگه بره دیگه به هیچ عنوان حق نداره پاشو اینجا بزاره!!
اما خب .بعد از یکی دو ماه آقا انقدر رفت واومد که دل خانم نرم شد...
اون ایام هر روز کارشون بحث و جدل بود
البنه بنده خدا احسان خان فقط حرف میشنیدو چیزی نمیگفت...
حالا خیلی عجیبه که این چند روز دوسه بار اینجا سر زده
دیگه نهایتش ماهی یک بار بود...
با کنجکاوی به حرف های پروانه گوش میدادم
دوست داشتم دلیل اینکارشو بدونم
چرا حاضر به ترک این عمارت و این حجم از رفاه شده!
پروانه با خنده گفت:
والا خانم حق داره فکر میکنه آقا سر عقل اومده...اما من که چشمم ب نمیخوره!
شیرآب و بستم و دستامو با حوله خشک کردم:
+خب پروانه شاید خسته شده از تنهایی
شاید دیگه دوست نداره از مادرش دور باشه
آدمیزاده دیگه!
پروانه سری تکون داد و گفت:
به هرحال که عجیبه...
بعد انگار که با خودش حرف بزنه،به روبه رو خیره شد و گفت:
اون اوایل که رفته بود خانم با این که کلی دلتنگی میکرد و غصه میخورد اما هربار احسان خان زنگ میزد یا میومد ببینتش جوری باهاش برخورد میکرد که دیگه بنده خدا این طرفا پیداش نشه...اما اقا کوتاه بیا نبود...
آقا کلا با این خانواده فرق داره!انگاری کلا تو یه کُره ی دیگه بزرگ شده...
دوست داشتمبیشتر بدونم...خیلی بیشتر
کنجکاوی توی تمام سلول تنم وول میخورد
پروانه حرف میزد اما قطره چکونی وهمین آدم و دق میداد...
#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✴️ سه شنبه 👈 4 آذر 1399
👈8 ربیع الثانی 1442👈 24 نوامبر 2020
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی .
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
میلاد مسعود امام حسن عسگری علیه السلام " 222 ه.ق " .
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر :
✅ خرید و فروش .
✅ شروع به کار .
✅ میهمانی و ضیافت .
✅ و دیدار با روسا و قضات خوب است .
👶 برای زایمان خوب و نوزادش متوسط الحال و عمر طولانی خواهد شد .ان شا ء الله
🤕 بیمار امروز نیز زود خوب شود.
🚘 مسافرت :
مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز برای امور زیر نیک است .
✳️ از شیر گرفتن کودک .
✳️ داد و ستد و تجارت .
✳️ بذر افشانی .
✳️ افتتاح پروژه و کار .
✳️ و آغاز معالجات نیک است .
💑 حکم مباشرت امشب (شب چهارشنبه ) ، مباشرت و زفاف عروس مکروه است .
🔲 این اختیارات یک سوم مطالب سررسید تقویم همسران است مطالب بیشتر را در کتاب تقویم همسران مطالعه بفرمایید.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)دراین روز از ماه قمری، باعث بیماری می شود .
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث درد سر می شود .
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد .
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید.
( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع ما👇
تقویم همسران
تالیف:حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن : 025 377 47 297
0912 353 2816
0903 252 6300
📛📛📛📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.بدون لینک بهیچ وجه جایز نیست و حرام است
📛📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✴️ چهارشنبه 👈 5 آذر 99
👈 9 ربیع الثانی 1442 👈 25 نوامبر 2020
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
👶مناسب زایمان و نوزادش محبوب و مقبول مردم خواهد شد . ان شاءالله
🚘مسافرت :
مسافرت خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️ برای ختنه کودک .
✳️ خرید لوازم .
✳️ ارسال کالاهای تجاری .
✳️ آغاز درمان .
✳️ و شکارنیک است .
📛 برای خرید ملک خوب نیست و زود به هم می خورد .
💑 حکم مباشرت امشب (شب پنج شنبه) ،
فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان می گردد . ان شاء الله
💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث درد اعضا می شود .
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث درد و بیماری می شود .
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
ادرس:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
09032516300
0912 353 2816
025 377 47 297
📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.نقل مطلب بدون لینک ممنوع و شرعا حرام و مدیون هستید
📛📛📛📛📛📛
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_46 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• تقریبا دو هفته ای از روز دیدارم با ناجی مغرور
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_47
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
پای گاز ایستاده بودم وکمی از سوپی که پروانه پخته بود مزه مزه کردم،نمکش کم بود...خیلی کم
صورتمو جمع کردم:
+پروانه این که نمک نداره!شبیه سم میمونه...
پروانه با دست هلم داد کنارتا از گاز فاصله بگیرم و گفت:
خانم نمک نمیخوره،موقع خوردن آب لیمو اضافه میکنن
+وا،پروانه بقیه آدمنیستن؟اونا چرا بی نمک بخورن؟
-من چه میدونم دیبا،چه سوالایی میپرسی توام!
خانم گفت نمک نزنم
امروز خانم مهمون داشت و تاجایی که متوجه شدم برادرش ودخترش بودن.
به خاطر همین غذا رو به یکی از رستوران های معروف سفارش داده بودن و فقط پروانه قرار بود سوپ بپزه...
کاری برای انجام دادن نبود،نشسته بودم پشت
میز نهار خوری و جزوه ای که همراهم بود میخوندم که هم وقتم بگذره هم کمی درس بخونم.
چند لحظه بعد پروانه اومد تو و گفت:
آقا احسان اومدن
چایی میبری یا ببرمبراشون؟؟
قبل از اینکه پشیمون بشه فوری گفتم:
آره،آره می برم!
هرچند از انجام این کار با وجود او فراری بودم اما...
شرمآور بود ولی من مشتاق دیدارش بودم ودلم با دیدنش آروم میگرفت انگار!
نمیدونم چی تو وجود این آدم بود که هر روز میل و علاقه ام برای دیدنش بیشتر میشد..
خطایی بود که روز به روز بیشتر به انجامش ترغیب میشدم.
بعضی وقتا حس میکردم دیگه خودم،اون دیبای قدیم رو،نمیشناسم
من همون آدمی بودم که راضی به دیدن ویا هم صحبت شدن بی مورد با مرد نامحرم نمیشدم اما
حالا برای دیدن ته تغاری جهان تاج خانم ثانیه شماری میکردم
سینی چای رو گرفتم جلوش بدون اینکه سر بلند کنه دستشو بالا اورد و گفت:
ممنون من چایی نمیخورم...
ازش انتظار توجه به خودمو نداشتم اما بی توجهیش عصبانیم میکرد
می خواستم برگردم که ادامه داد:
لطفا یه لیوان آب برای من بیارید
زیر لب چشم آرومی گفتم که یقین داشتم نشنید!
چند دقیقه بعد با لیوان آب برگشتم
لیوان و گذاشتم روی عسلی کنار دستش
احساس کردم نگاهم میکنه
سربلند کردم،حسم کاملا درست بودم
انگار که مچشو گرفته باشم،فوری برای رد گم کنی سرشو به گوشی دستش بند کرد و زیر لب تشکر کرد
تازه نشسته بودم پای جزوه هام که احساس کردم صدای فریاد جهان تاج خانم ستون های عمارت و به لرزه انداخت:
من بیشتر از ایننمیتونم این رفتارای تورو تحمل کنم احسان!
دیگه این مسخره بازی و تمومش کن
اون موقع گفتم بچه ای،سنت کمه به حال خودت رهات کردم اما حالا نه
سی سالت شده و هنوز برای من ناز میکنی؟؟
اونی که باید ناز کنه پریاس نه تو!!!
با شنیدن اسم پریا گوش هام تیز شد،از جا بلند شدم وکنار درگاه آشپزخونه گوش وایستادم
همون موقع پروانه اومد تو وگفت:
چرا اینجا وایسادی،جا قحط...
دستمو به علامت سکوت روی بینیم گذاشتم و با غیض نگاهش کردم
+هیییییس...
#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_48
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
پروانه با چشمایی که از تعجب بیش از اندازه باز شده بود نگام میکرد
-دیبا خجالت بکش...این کارا از تو بعیده!
و واقعا هم از من بعید بود...ولی این روزها هر کار بعیدی از من سر میزد
منتظرم بودم ببینم احسان خان در جواب خانم چی میگه و خب
خیلی منتظرمم نزاشت...
و درجواب خانم با صدایی اروم گفت:
آخه مادر من!چرا انقدر خودتو حرص بیخود میدی
ما قبلا تمام بحثامونو درباره ی پریا کردیم
مامان!من دیگه واقعا طاقت جنگ اعصاب و ندارم
به قول خودتوناون موقع بچه بودم اما الان نه!
شمارو به خدا این بحث و تموم ش کنید...
صدای پوزخند عصبی خانم و شنیدم:
احسان با ابروی من بازی نکن!
اون دختر چند ساله که منتظره توعه...
میفهمی!دوسِت داره
دریغا که تو لیاقتشو نداری
احسان:اصلا همین که شما میگید
من بی لیاقتم!تو زندگی با من حیف میشه
شما دوست دارید برادر زاده عزیزتون بدبخت شه؟
هنوز کنار درگاه آشپزخونه وایساده بودم و با دقت به حرفاشون گوش میدادم
چند لحظه ای سکوت برقرار شد که سنگینی نگاه کسی و روی خودم حس کردم
سرمو بلند کردم اما
با دیدن احسان رنگ از صورتم پرید
قدمی به عقب برداشتم،جای هیچتوضیحی نبود و همه چیز کاملا واضح بود
نگاهش پر از رنجش و غیض بود
با لحنی که احساس کردمسعی در عصبی جلوه دادنش میکرد گفت:
اگه گوش وایسادنتون تموم شد و مزاحم اوقات شریفتون نمیشم یه لیوان آب به من بدید
دوست داشتم خودم رو تبرئه کنم...
+من...من...فقط کنجکاو...
+خانم من از شما دلیل نخواستم
یه لیوان آب بدید ببرم برای مادرم
پروانه هم که مثل من خشکش زده بود به سرعت از روی صندلی بلند شد و لیوان آبی به دستش داد
قبل از اینکه بره بهم گفت:
گوش وایسادن در شان خانمی مثل شما نیست!
اصلاح کنید خودتونو
و رفت...
باورمنمیشد که همچین حرفی بهمزده باشه
با بهت به پروانهنگاه کردم
دوست داشتم سرمو بکوبمبه دیوار تا دیگه از این بی عقلی ها نکنم
چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای خنده ریز پروانه بلند شد
با عصبانیت توپیدم بهش:
چیه؟به چی میخندی؟؟
دستشو جلوی دهنش گذاشت تا صرای خنده اش بلند نشه:
وای وقتی اومد تو و تواون وضعیتت دیدت قیافش دیدنی بود
همینطور هاج و واجمونده بود که تو داری چیکار میکنی
+خوبه توام...خودتو مسخره کن
پروانه بل شیطنت گفت:
از خانومی مثل شما بعیده
خودتوواصلاح کن
خودکاری که ردی جزوه ام بود به سمتش پرت کردم
+وای پروان...من آبرومرفته تو شوخیتگرفته!!!
و بغض گلوموگرفت،انگار تازه داشتم به عمق فاجعه پی میبردم!
خدای خرابکاری های جبران نشدنی خودم بود!
#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab