✴️ یکشنبه 👈 30 آذر 1399
👈 5 جمادی الاول 1442👈 20 دسامبر 2020
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ولادت با سعادت عقیله بنی هاشم و پیام آور کربلا حضرت زینب کبری علیها السلام " 5 ه.ق ".
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌙🌟 احکام دینی و اسلامی .
👼 زایمان مناسب و نوزاد حالش خوب است . ان شاء الله
✈️ مسافرت : مسافرت اگر ضروری است همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم.
🌗 امروز برای امور زیر خوب است :
✳️ امور کشاورزی و بذر افشانی .
✳️ آغاز درمان و معالجه.
✳️ افتتاح پروژه و شروع به کار .
✳️ داد و ستد و تجارت.
✳️ و از شیر گرفتن کودک نیک است .
🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
💑مباشرت و مجامعت.
مباشرت امشب (شب دوشنبه) ، فرزندش حافظ قرآن گردد و به قسمت و تقدیر خویش راضی باشد . ان شاءالله
⚫️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث سرور و شادی است .
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
#خون_دادن یا #حجامت#فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری ، سبب زردی رنگ می شود .
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸به امیدپرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
📚 منابع مطالب
کتاب تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
09032516300
025 37 747 297
09123532816
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک شرعا حرام و ممنوع میباشد
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد
🗓 یکشنبه ۳۰ آذر ماه ۱۳۹۹
🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۲۲
🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۴۸
🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۱:۵۰
🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۶:۵۲
🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۷:۱۲
🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۲۳:۰۷
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۳۰ آذر ۱۳۹۹
میلادی: Sunday - 20 December 2020
قمری: الأحد، 5 جماد أول 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
💠 اذکار روز:
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹ولادت حضرت زینب سلام الله علیها، 5یا6ه-ق
📆 روزشمار:
▪️8 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️28 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️38 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️45 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️54 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
هدایت شده از کشکول مذهبی محراب
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
⌚️مدت: "۴۲:'۴
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♻️ سالروز ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
✍ حضرت زینب (س) بنابر قول مشهور در پنجم جمادی الاول سال پنجم یا ششم هجری در مدینه به دنیا آمد.
✅ این اسوه صبر و استقامت در طول زندگی با مصائب زیادی روبرو شد. اما حضور ایشان در کربلا و دیدن آن صحنه های دلخراش و از دست دادن برادران و فرزندان و فرزندان برادر از همه مصائب دردآورتر و ناگوارتر بود. چرا که در یک روز همه عزیزانش خصوصاً برادرش امام حسین علیه السلام را از دست داد.
✅ شهید مطهری » در این رابطه می نویسد:«در حماسه حسینی آن کسی که بیش از همه درس تحمل و بردباری را آموخت و بیش از همه این پرتو حسینی بر روح مقدس او تابید، خواهر بزرگوارش زینب سلام الله علیها بود».(۱)
✅ علم و سخنوری، صبر و بردباری، فصاحت و بلاغت، زهد و عبادت، شجاعت و سخاوت از ویژگیهای برجسته این نفس زکیه بود.
✅از امورى كه بيانگر اوج مقام ارجمند زينب (س) است، اينكه امام حسن مجتبى (ع) در شان او خطاب به او فرمود:
🌷 «اِنَّکِ حَقّاً مِنْ شَجَرَهِ النُّبُوَّهِ وَ مِنْ مَعْدَنِ الرِّسالَهِ»؛ به درستی تو از درخت نبوت و از معدن رسالت مى باشى.(۲)
🌺 و امام سجاد (ع) در حق ایشان فرمودند: «اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَیرَ مُفَهَّمَة»
«اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید كه تعلیم ندیده، و بانوى فهمیده اى هستى كه بشرى تو را تفهیم ننموده است».(۳)
_____________
(۱) حماسه حسینی، ج ۲، ص ۲۲۵.
(۲) ریاحین الشریعه، ج 3، ص 76.
(۳) بحار الأنوار ؛ ج ۴۵ ، ص ۱۶۴.
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
💠 برخی از فضایل و مناقب حضرت زینب(س)
1⃣ علم و سخنوری:
سخنان و خطبههای آن حضرت در کوفه و همچنین در دربار یزید، که همراه با استدلال به آیات قرآن بود، بیانگر دانش و حد اعلای فصاحت و بلاغت او بود. شهید مطهری در این رابطه می نویسد:
«خطابه ای كه حضرت زینب در مجلس یزید خوانده است از خطابه های بی نظیر دنیاست».(۱)
🌷 امام سجاد(ع) در تأیید مقام علمی زینب(س) فرمود: «اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَیرَ مُفَهَّمَة» الحمدلله،(۲)
تو دانشمند و عالمه ای بدون معلم و بانوی خردمندی بدون استاد می باشی».
2⃣ عبادت:
حضرت زینب کبری (س) شبها به عبادت میپرداخت و در دوران زندگی، هیچگاه تهجّد را ترک نکرد. آنچنان به عبادت اشتغال ورزید که ملقّب به «عابده آل علی» شد. شب زندهداری وی حتی در شب دهم و یازدهم محرم، ترک نشد.
ارتباط حضرت زینب (س) با خداوند آنگونه بود که امام حسین(ع) در روز عاشورا هنگام وداع، به خواهرش فرمود:
🌷يَا اُختَاه، لَا تَنسِينِی فِي نَافِلَة الَّليل «خواهرم! مرا در نماز شب، فراموش نکن.»(۳)
3⃣ صبر و استقامت:
در روز عاشورا، هنگام دیدن پیکر خونین برادرش چنین گفت:
🌹"الهی تقبل منا هذا القربان؛ خدایا! این قربانی را از ما بپذیر."(۴)
و در روایتی دیگر آمده، عرض کرد:
"اللهم تقبل منا هذا قلیل القربان؛ خداوندا! این قربانی اندک را از ما بپذیر!".
4⃣ فداکاری:
وی بارها جان امام سجاد(ع) را از مرگ نجات داد؛ از جمله در مجلس ابن زیاد، پس از احتجاج امام سجاد(ع) با ابن زیاد، وی دستور کشتن امام را صادر کرد. در این هنگام حضرت زینب فرمود: "فان کنت عزمت علی قتله فاقتلنی معه".
اگر خواستی او را بکشی مرا هم با او بکش.(۵)
(۱) شهید مطهری، فلسفه اخلاق، ص ۵۹.
(۲) بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۱۹۹.
(۳) عوالم العلوم، ج ۱۱، ص۹۵۴.
(۴) مقتل الحسین، ص ۳۷۹.
(۵) لهوف، چاپ سوم، ص ۲۲۸.
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_88 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• نا خودآگاه مکثی کردم و به عقب برگشتم... سکوت
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_89
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
کلید و تودر چرخاندم و وارد حیاط نقلی خانه مون شدم...
صدای جیغ دنیا اومد و بعدم خودشو توبغلم انداخت
بوسیدمش و بغلش کردم وباهم وارد خانه شدیم.
سلامی به مامانم دادم
مامان ـ سلام دخترم
خداقوت
خوبی؟
دنیا رو از بغلم پایین اوردم بوسه ای روی سرش زدم
و گفتم: بله خداروشکر
شاید درست نبود
ولی اینجوری شده بودم
ازاینکه این ازدواج سر نگرفته بود خوشحال بودم...
ذهنم باز درگیر احسان شد
الان کجاست؟
حالش چطوره؟
از خودم میپرسیدم چی شد عاشق این ادم مغرور شدم؟
که حتی به پریا هم روی خوش نشون نمیده!!
چه برسه به...
نفس عمیقی کشیدم
رفتم اشپزخونه که کمک مامان سفره رو پهن کنم.
ولی همچنان ذهنم درگیر اون عمارت وادم هاش بود.
✨✨
برای اولین بار دلم میخواست توی عمارت باشم
ذهنم پر از سوال بود
زنگ و زدم
وبعد باز شدن در سریع هلش دادم.
لباسامو که عوض کردم رفتم اشپزخونه و سلام دادم
پروانه ـ به سلام خانم خوبی؟
ـ خداروشکر
خب بگو چه اتفاقایی افتاد دیروز از وقتی که من رفتم؟!
خنده ای کرد و بالحن من گفت:
چه خیری از اهالی این عمارت دیدیم که کنجکاویشونو بکنیم....
صورتمو جمع کردم وبه نشانه ی قهر پشتمو بهش کردم.
پروانه ـ خیلییییی خببببب
بابا هیچ خبر
خانم همچنان تو اتاق
احسان خان هم هرچی بهش زنگ میزنن جواب نمیده!
دلم هری ریخت...
نگرانی همه وجودمو گرفت...
من من کنان گفتم: شماره خانم و فقط جواب نمیده یا شماره های دیگه همــ...
پروانه پرید وسط حرفم:
نه بابا تلفن هیچکس رو برنمیداره
کلافمون کرده!
سرم تیر کشید
ارام پیشانیمو با دوتا انگشت دوتا دستام ماساژ دادم
پروانه: خوبی دیبا؟
با عجله جواب دادم اره اره
یه لحظه سرم تیر کشید
پروانه: میخوای قرصی چیزی برات بیارم؟
ـ نه خوبم
ولبخندی به روش زدم
ادامه دادم: کاری هست که من انجام بدم؟
پروانه: نه بابا برو به کارای خودت برس
ساعت قرصای خانم شد خبرت میدم.
ـ مررررسی
کیفم رو برداشتم و رفتم تو سالن
جزومو برداشتم که مروری روش داشته باشم.
ولی کو حواس جمع!
مدام فکرم پیش احسان بود
دیشبم که از فکرش خوب نخوابیده بودم
یعنی الان کجاست؟
چرا گوشیشو بر نمیداره؟
چشمام گرم شده بود ودیگه هیچ صدایی نشنیدم...
**
احساس کردم سایه ای بالای سرمه...
چشمامو اروم باز کردم
ولی از نوری که توچشمم خورد باز بستمشون
صدای مردانه ای داشت صدام میکرد
خانم شریف؟
خانم شریف؟
ما اینجا شمارو استخدام کردیم که بخوابید؟
سریع از جا پریدم
احسان بالای سرم بود
از ذوق اینکه حالش خوبه فقط نگاهش میکردم.
دستی جلوی صورتم تکان داد وگفت: خوبید؟
بلند شدم وگفتم: شما خوبید؟
گره ریزی به ابرو هاش انداخت ومتفکرانه نگاهم کرد.
سعی کردم خودمو جمع کنم
گفتم: خانم نگرانتون بودن
احسان: داشتم میرفتم پیششون
وبه سمت پله ها حرکت کرد
منم داشتم جزوه هامو جمع میکردم که شنیدم باز صدام کرد
سریع رومو برگرداندم
احسان:
فقط خانم شریف لطفا این اخلاقتون وبگذارید کنار واستراق سمع نکنین.
لبمو از خجالت گاز گرفتم وچشمی ارامی گفتم
حرصم گرفته بود ازش
منو بگو نگران کی بودم
شانه ای بالا انداختم رفتم تو اشپزخانه
پروانه روصدا زدم و گفتم:
چرا تا قبل اینکه اقا بیان بیدارم نکردی؟
پروانه:
چمدونستم خوابی
یهو دیدم اقا بالاسرتن ودارن نگاهت میکنن
بعدشم که شروع کردن به صدا زدنت
با کف دستم به پیشانیم کوبیدم:
پاک ابروم رفت
دقایقی از رفتن احسان به اتاق گذشته بود.
داشتم از کنجکاوی میمردم
که صدای خانم بلند شد:
پروانه یک لیوان اب قند بیار تا این منو نکشته!
پروانه فوری یه اب قند و درست کرد وبا سرعت از پله ها رفت...
کاش میداد من ببرمش!
#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_90
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
از استرس با کفشم روی زمین ضرب گرفته بودم وهی پوست لبم رو میکندم...
یعنی چی شده؟
احسان چی گفته که به مزاق خانم خوش نیامده؟
چرا پروانه نمیاااد؟
نفس عمیقی کشیدم وسعی کردم خودمو کنترل کنم
ارام زیر لب ذکر میگفتم تا بلکه از شدت استرسم کم بشه.
یک لیوان اب خوردم
داشتم با انگشتام بازی میکردم که بالاخره پروانه اومد.
بالافاصله نشوندمش رو صندلی وگفتم:
کجا موندی دخترررر؟
خب بگو چه خبرررر؟
چی شده؟
بگو خب...
پروانه داشت نگاهم میکرد ویهو به حرف اومد:
چته دیبا؟
فضول شدیا!
ـ اذیت نکن پروانه
بگو دیگه
پروانه: اولا که خانم به شدت عصبانی بود
مونده بودم یکم حالش بهتر بشه
ـ خبببب
پروانه: خب به جمالت
واقعیتش شک دارم
کل حرفاشون که نبودم
ولی چیزی که از غرغرای خانم معلوم بود اینه که...
سکوت کرد و بدجنسانه به منی که با دقت گوش میدادم پوزخند زد.
ـ پروانه تورو خدا بگو
حالم خوب نیست
پروانه همینطور که داشت بلند میشد که سینی ولیوان خالی رو بگذاره توسینک گفت:
هیچی بابا گفت دخترداییشو نمیخواد
گفتم : خب اینو که میدونستم
(وکلی تو دلم ذوق کردم)
پروانه: حالا به نظرت چرا؟
ولبخندی زد
ـ جون به لبم کردی
بگوووو دیگه
ـ هیچی بابا
اقا عاشق شده
یکی دیگه رو میخواد
وخنده ای کرد
انگار تمام دنیا روی سرم خراب شد
سرمو محکم گرفتم
احساس میکردم نفس هم نمیتونم بکشم
انگار قلبم ایستاده بود یا خیلی اهسته میزد.
درسته که تاحالا نداشتمش
و قرارهم نبود داشته باشمش
اما شاید امیدِ...
به خودم تشر زدم:
اینم نتیجه امید واهی دیبا خانم!
حالم اصلا خوب نبود نمیدونستم چیکار کنم
به پروانه گفتم: پروان من حالم خوب نیست به نظرت میتوانم برم خونه؟
-اره فکر نکنم کاریت داشته باشه
فعلا اعصاب نداره
نری پیشش اجازه بگیری بهتره...
یکی قرصاشم مونده که من میدم
و میگم حالت خوب نبوده...
ممنون ارامی گفتم...
کیفمو برداشتم ورفتم تو اتاق لباسمو عوض کنم.
حالم اصلا خوب نبود شبیه کسی که توچند ثانیه تمام اینده خیالیش نابود شده بود...
به خودم پوزخندی زدم وگفتم اتفاقی بود که اخرش می افتاد.
نگاهی به اسمان حیاط عمارت کردم که نفهمیده بودم چطور با این فکر وخیالا به وسطش رسیدم...
نفس عمیقی کشیدم وگفتم توکل بر خودت خدا
تویی که هیچ وقت تنهام نگذاشتی ونمیگذاری
و بهتر از همه به خیر وصلاح من اگاهی.
شیر ابی که باهاش باغچه که چه عرض کنم باغ رو اب میدادن اونجا بود
بازش کردم.
و سرم رو زیر آب گرفتم بلکه از حرارت درونم کم بشه...
چادرم هم خیس شده بود ولی برام مهم نبود...
خیلی داغ بودم و فقط سرمای آب حالم رو جا می آورد...
از پشت سر صدای مردانه احسان وشنیدم که باز قلبمو داشت به تپش می انداخت...
با مشت به قلبم کوبیدم تا دست از اینکاراش برداره که دردم گرفت و اخ ارامی گفتم.
احسان: خانم شریف چرا سرتونو میکنید زیر آب؟؟؟
من دارم میرم...
اگر مایلین شماروهم تا یه مسیری برسونم
همانطور که داشتم شیر اب رو میبستم بدون اینکه به سمتش بچرخم با جدیت وقاطعیت تمام گفتم:
نه ممنون شما برید!
مکثی کرد انگار که حرفی داشته باشه اما بعدش به یک باشه اکتفا کرد...
از اون عمارت کذایی زدم بیرون
در تمام طول مسیر به این فکر کردم که باید به سرد ترین حالت ممکن باهاش رفتار کنم.
برای اون که مهم نیست
ولی برای خودم بهتره
که دل بکنم از این پسر
که سهم من نیست
که سهم یکی دیگه ست...
تو اتوبوس که نشستم نگاهی به اطرافیانم کردم که با تعجب به من که مثل موش ابکشیده شده بودم نگاه میکردن.
بی خیال همه دنیا نشستم و برای حالم قران کوچکم رو از کیفم در اوردم...
ارام میخوندم واشک میریختم...
#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab