eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
343 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
581 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کشکول مذهبی محراب
⚜❣⚜ ⚜❣❣⚜ ⚜❣❣❣⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_نهم نویســـن
🍃 🍃🍃 🍃🌻🍃 🍃🌻🌻🍃 🍃🌻🌻🌻🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: پرده ے جلوے پنجره پارچہ اے ضخیم بود با گل هاے درشت نیلوفر. جلوی پنجره میز ڪارش قرار داشت؛ یڪ میز قدیمے ڪہ از یڪ حراجے خریده بود و فروشنده ادعا مے ڪرد متعلق بہ یڪ ژنرال تزار بوده است ڪشیش بہ راست یا دروغ بودن این ادعا ڪارے نداشت؛ آن روز توانستہ بود میز را با قیمت ارزانے بخرد. روے میز یڪ لپ تاپ قرار داشت. ڪشیش روے صندلے نشست و عینڪش را بہ چشم زد. ڪتابے را ڪہ دو شب پیش مطالعہ ے آن را شروع ڪرده بود، از روے میز برداشت. عادت داشت لب آخرین ورقے را ڪہ خوانده بود تا بزند. تاے ورق را برگرداند و شروع ڪرد بہ مطالعہ غرق مطالعہ بود ڪہ صدایے شنید. فڪر کرد ایرینا برایش چاے یا قهوه آورده است. سرش را ڪہ بلند ڪرد، از تعجب خشڪش زد. مقابلش جواني با پیراهن سفید بلند مثل دشداشه ے عرب ها ایستاده بود. محاسن بلند و بورے داشت و موهایش روے شانہ هایش ریختہ بود. جوان، چشمان نافذ و زیبایے داشت. در آغوشش نوزادے دست و پا مے زد. ڪشیش چشم هاے خستہ و خواب آلودش را بہ جوان دوخت. نمے دانست با دیدن یڪ غریبہ در اتاقش باید چہ عڪس العملے نشان بدهد. او چگونہ وارد آپارتمانش شده بود؟ چرا ایرینا ورود او را اطلاع نداده بود؟ ڪشیش با خود فڪر مے ڪرد ڪہ باید حرفے بزند یا عڪس العملے نشان بدهد. لااقل از او بپرسد ڪیست و در اتاق او چہ مے ڪند؟ چگونہ وارد آپارتمانش شده و با او چہ ڪار دارد؟ اما انگار ڪشیش لال شده بود. جوان تبسمے ڪرد. در چہره اش آرامش و طمأنینہ ے خاصے وجود داشت. چہره اش آشنا بود، اما ڪشیش بہ خاطر نمے آورد ڪہ او را ڪجا و چہ وقت دیده است. جوان لب هایش را تڪان داد. صدایش چنان آرام بود ڪہ انگار از راه دورے بہ گوش مے رسید. - پوزش مےخواهم ڪہ اوقات شما را آشفتہ ساختم. ڪشیش بہ سختے لب هایش را از هم گشود و پرسید: «شما ... اینجا در اتاق من چہ مے ڪنید؟ جوان گفت: «من عیسے بن مریم هستم. هدیہ اے برایتان آورده ام.» ڪشیش فڪر ڪرد ڪہ اشتباه شنیده است و یا جوان غریبہ اے ڪہ این وقت شب مقابلش ایستاده، قصد شوخے دارد. گفت: «پسرم! مزاح نڪنید، پیش از هر چیز دلم مے خواهد بدانم این جا، در منزل من چہ مے ڪنید و چگونہ وارد شدید؟ سپس از جا بلند شد و نزدیڪ جوان ایستاد. ڪشیش توانست صورت نوزاد را ڪہ در آغوش جوان بود ببیند؛ پسرے بود حدود یڪ، یڪ ونیم سالہ، سفید و زیبا، با چشمان مشڪے و موهاے پرپشت و سیاه و سیمایے ڪاملا شرقے. نوزاد بہ ڪشیش نگاه ڪرد، لبخند زد و دست چپش را بہ طرف او دراز ڪرد و انگشتان ڪوچڪ و سفیدش را تڪان داد. صداے جوان ؤشیش را بہ خود آورد: من این هدیہ را براے شما آورده ام. سپس ڪودڪ را بہ طرف ڪشیش گرفت. ڪشیش ناخودآگاه دستش را بلند ڪرد و ڪودڪ را در آغوش گرفت. پدر میخائیل! من ڪودڪم را بہ دست تو مے سپارم. از او بہ خوبے مراقبت ڪن. با او باش و او را بشناس. مدتے در نزد تو بہ امانت خواهد بود، تا از او بیاموزے آنچہ را ڪہ لازم است بدانے. ادامه دارد... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🍃 🍃🍃 🍃🌻🍃 🍃🌻🌻🍃 🍃🌻🌻🌻🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: ڪشیش گفت: "اما من پیر و سالخورده ام، چگونہ از او مراقبت ڪنم؟" سپس بہ ڪودڪ نگاه ڪرد ڪہ هنوز لبخند مےزد. وقتے سرش را بلند ڪرد، صداے ایرینا را شنید: چہ شده میخائیل؟ با چہ ڪسے حرف مے زدے؟ ڪشیش بہ ایرینا نگاه ڪرد ڪہ حالا جاے مرد جوان ایستاده بود و خیره بہ او چشم دوختہ بود. "چرا دست هایت را این شڪلے جلویت گرفتہ اے؟" ڪشیش بہ دست هایش نگاه ڪرد؛ نہ از نوزاد خبرے بـود و نـہ از مــرد جوان. ایرینا با نگرانـے بہ او نگاه ڪرد. - چرا ماتت برده؟ چرا رنگــت پریــده؟ حرف بزن بگو چہ شده میخائیل؟ ڪشیش قادر بہ تڪلم نبود. زانـوهایش ڪمے بـہ جلو خــم شده بـــود. دست هایش هنوز مقابل سینہ اش بود و ڪمے مےلرزید. ایرینا دست هاے او را گرفت و گفت: خداے من! چرا این شــڪلے شده اے؟ مگر جن زده شده اے؟ بروم برایت یڪ لیوان آب خنڪ بیاورم. ایرینا از اتاق بیرون رفت. از داخل یخچال شیشہ ے آب را برداشــت و بدون این ڪہ بہ فڪر برداشــتن لیــوان باشد سراســیمہ بــہ اتــاق برگشت. ڪشیش تڪیہ بہ میز روے زمین نشستہ بود. پاهایش ڪــاملاً از هم باز و گردنش رو بہ ڪتف سمت راستش خـم شده بود. ایرینا شیشہ ے آب را روے میز گذاشت و ڪنارش زانو زد. لب هــاے ڪشــیش مے لرزید. انگــار مےخواست چیزے بگوید. ایرینا گفت: "نـگران نبــاش عزیــزم! بایــد فشــار خونت بالا رفتہ باشد. الان قرصـت را مےآورم." خواست بلند شود ڪہ ڪشیش بازویش را گرفت و با صــدایے ڪــہ بـــہ سختے به گوشش مے رسید، گفت: نہ! بنشین. ایرینا خودش را بہ ڪشیش نزدیڪ تر ڪرد. ڪشیش با چشمان از حدقہ بیرون زده بہ او خیره شده بود.ایرینا پرسید: چہ شده؟ چہ اتفاقے افتاده؟ چرا حرف نمےزنے؟ ڪشیش پرسید: این غریبہ ڪہ بود؟ ایرینا گفت: ڪدام غریبہ؟ غیر از من و تو ڪسے در منزل نیست. ڪشیش به دست هایش نگاه ڪرد، پنجہ هایش را آرام تڪان داد، ســپس رو بہ ایرینا گفت: الان یڪ مرد غریٻہ این جا بود. گفت ڪہ من هستم! ایرینا گفت: خداے من! تو دچار ڪابوس شده اے! ڪشیش گفت: او یڪ پسر بہ من داد و گفت ڪہ من ڪــودڪم را بہ تو مے سپارم، از او بہ خوبے مراقبت ڪن. ایرینا شانہ ے ڪشیش را نوازش ڪرد گفت و گفت: تــو خســتہ اے عزیــزم، دچار توهم شده اے. هیچ ڪس وارد اتاقت نشده. تو باید بیشتر اســتراحت ڪنے. ڪشیش گفت: اما من او را دیـــدم! شبیہ مســـیح بود! درست شبیہ تابلویے ڪہ توے سالن به دیوار زده ایم. ایرینا عرق پیشانے او را پاڪ ڪرد و گفت: فردا در این مورد صحبت مے ڪنیم. الان تو باید استراحت ڪنے. بلند شو بہ اتاق خـــواب برویم. تــو خستہ اے عزیزم. زیر بازوے ڪشیش را گرفت و اورا از جا بلند ڪرد. ڪشیش درحالی ڪہ تڪیہ اش را بہ ایرینا داده بود، نگاهے بہ اتاق انداخت. سپس بہ همــان جایے خیره شد ڪہ چند دقیقہ پیش مرد جوان با نوزادے در دست ایستاده بود. نمے توانست باور ڪند آنچہ اتفاق افتاده توهمے بیش نبوده اســت. او عیسے بن مریم را دیده بود! اما خود را تسلیم همسرش ڪــرد تــا او را بــہ اتــاق خـــواب ببـــرد و قبــل از ایــن ڪہ روے تخـــت دراز بڪشــد، قرص خواب آورے بہ او بدهد. ✨ ... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🌏🌕تقویم نجومی اسلامی🌕🌍 ✴️ یکشنبه 👈 ۱۱ شهریور ۹۷ 👈 دوم سپتامبر ۲۰۱۸ 👈 ۲۱ ذی الحجه ۱۴۳۹ ⚪️ روز صنعت چاپ ✅ این روز ، روز مبارکی برای امور زیر است: 🔘 شروع ساخت وساز 🔘 خرید جواهرات 🔘 سفر ❤ در این یکشنبه شب ، امید است حافظ قرآن شود و راضی به قسمت خدا باشد. ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری، موجب دولت یافتن است. 🔴 یا در این روز، از ماه قمری ، موجب قوت و شجاعت و روشنی دل میگردد. 🔵 یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕 یکشنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸ززندگیتون شاد🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔حلیة المتقین 🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر 📖 مفاتیح الجنان 🗒تقویم جامع رضوی 📗 بحارالانوار و... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 23 ☀️ ءَأَتِّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَنُ بِضُرٍّ لَّا
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه ی 24 و 25 ☀️ إِنِّی إِذاً لَّفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ. ☀️ إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ. 🌟 در این صورت من در گمراهی آشکاری خواهم بود. 🌟 (ای مردم! بدانید) من به پروردگارتان ایمان آوردم، پس (شما نیز سخن مرا) بشنوید (و ایمان آورید). 💠پیام ه💠 ✅1- گاهی گمراهی ها عامل مخفی و پنهانی ندارد، بلکه ضلال مبین است. مانند بت پرستی.* ضلال مبین * ✅ 2- در مقابل ضلال مبین، بلاغ مبین و دعوت آشکار لازم است. * ضلال مبین * ✅ 3- بهترین راه دعوت، عمل است. * انی آمنت *. 📚 تفسیر نور/جلد 7 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
🍃 🍃🍃 🍃🌻🍃 🍃🌻🌻🍃 🍃🌻🌻🌻🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_یازدهم
🔆 🔅🔅 🔅💠🔅 🔅💠💠🔅 🔅💠💠💠🔅 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: آسمان صاف بود و آفتاب می تابید، اما هوا گرم نبود. پرفسور آستروفسکی زنگ در کلیسا را برای سومین بار فشار داد. به ساعتش نگاه کرد؛ هفت دقیقه از ۱۱ صبح گذشته بود و کشیش هنوز نیامده بود. پرفسور دکمه های پالتوی طوسی رنگش را تا بالا بست، به طرف نیمکت چوبی که زیر درخت کاج کهنسال بود رفت و روی آن نشست. او مردی بود ۷۹ ساله با جثه ای نحیف و کمی خمیده و به قول کشیش «کج و کوله»، با چشم های آبی روشن و یک عینک پنسی لق و الوق و موهای کاملا سفید و کم پشت. کلاه شاپویی که به سر داشت، در مسکو مرسوم نبود و آن را به سال پیش در سفری به باکو خریده بود. او استاد سابق دانشگاه شرق شناسی مسکو و از کارشناسان ارشد انستیتوی نسخ خطی روسیه بود و تبحر خاصی در شناخت زبان و خط کشورهای شرقی و آسیایی داشت. پرفسور حتی اگر دوست صمیمی کشیش نبود هر وقت با یک تلفن از او خواسته می شد یک نسخه ی قدیمی را بررسی کند زودتر از ساعت مقرر در محل قرار حاضر میشد. ناگهان صدای آوازی که آهنگ «قایقرانان ولگاه را می خواند، او را از فکر کتاب و نسخ خطی بیرون آورد. سرش را به طرف صدا کج کرد. کشیش با ردای مشکی اش در کنارش ایستاده بود؛ در حالی که با هر تابی که به سرش می داد و قایقرانان ولگا را می خواند، ریش بلندش مثل پاندول ساعت به چپ و راست تاب می خورد. پرفسور از جا بلند شد. لبخندی که بر صورتش نشست، چروک های دو طرف چشم و دهانش را عمیق تر کرد. از دیدن کشیش خوشحال شد؛ مخصوصا که او با آهنگ مورد علاقه اش به انتظار کسل کننده اش پایان داده بود. کشیش از خواندن باز ایستاد و به خاطر تأخیری که داشت عذرخواهی کرد و در همان حال دستش را جلو آورد. وقتی پرفسور به او دست میداد گفت: «کاش میشد «قایقرانان» را تا آخرش می خواندی پدر. کشیش به دماغ عقابی او نگاه کرد که نوک آن سرخ شده بود. گفت: شرمنده ام دوست عزیز که کمی دیر آمدم و تو را اسیر سرمای صبحگاهی کردم.» پرفسور لبخند زد و گفت: «کجا بودی رفیق؟ کبکت خروس می خواند.» به طرف کلیسا به راه افتادند. - دیدن دوست عزیزی چون تو، مرا سر شوق آورده است. » پرفسور پرسید: «من یا آن کتابی که به خاطرش مرا تا این جا کشاندی؟ کشیش گفت: «اگر امکان داشت، خودم می آمدم.» کشیش قبل از این که کلید را در قفل بیندازد، به پشت و اطرافش نگاه کرد؛ فرد مشکوکی در آن حوالی نبود. در را باز کرد. پرفسور به محض ورود به کلیسا، رو به تندیس حضرت عیسی در بالای محراب، صلیب ‌کشید. داخل اتاقک پشت محراب، هوا نسبتا گرم بود. پرفسور پالتو و کلاهش را در آورد و کشیش آن ها را گرفت و به رخت آویز آویخت. پرفسور در حالی که از گرمای مطبوع لذت می برد، پرسید: خوب! این گنجی که می گفتی کجاست؟» ادامه دارد... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🔆 🔅🔅 🔅💠🔅 🔅💠💠🔅 🔅💠💠💠🔅 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: کشیش کلید کشوی میز را از جیبش در آورد، آن را جلوی صورتش گرفت و گفت: «کلید گنج در دست های من است!» بعد خم شد و در حال باز کردن در کشور ادامه داد: « البته اگر گنجی در کار باشد. بقچه را روی میز گذاشت. پرفسور روی صندلی نشست و به کشیش نگاه کرد که داشت گره بقچه را باز می کرد. چشمش که به ورق های کاغذ پاپیروس افتاد، نیم تنه اش را به جلو خم کرد. آن چه می دید قانعش نمی کرد، عینک مطالعه اش را که با نخی به دور گردنش انداخته بود، به چشم زد. حالا به وضوح کاغذهای پاپیروس و دست نوشته های روی آن را ببیند، برگ رویی را برداشت و آن را جلوی چشم هایش گرفت. - خدای من! این خط عربی کوفی است! کشیش در حالی که روی صندلی می نشست گفت: «به همین دلیل خواندنش سخت است.» پرفسور با دو انگشت، کاغذ و نوشته های روی آن را لمس کرد و گفت: « برای تو البته نباید خواندنش چندان سخت باشد.» بعد ورق کاغذ را بلند کرد و آن را جلوی نور لامپ گرفت و رو به کشیش گفت: «چنین اثری را حتی در موزه ی لوور فرانسه هم ندیده ام. دست تو چه می کند؟ کشیش، ذوق زده پاسخ داد: «یک مرد جوان تاجیک آن را به قصد فروش آورد. می گفت بین اجدادش دست به دست گشته و به او رسیده است. پرفسور شروع کرد به ورق زدن کتاب، هر ورق را با دقت نگاه می کرد. بعد از کاغذهای پاپیروس، اوراق پوست آهو بود که خط نوشته های آن عربی بود. آثار پارگی و پوسیدگی هم در برخی اوراق دیده می شد. پرفسور حالا كاملا يقين داشت که این کتاب منحصر به فرد است. ورق ها را روی هم گذاشت. عینکش را برداشت و گفت: «پدر جان چمدانت را ببند و از این سرزمین برو. این کتاب را می توانی به چند میلیون دلار بفروشی و در جایی مثل جزایر قناری یک قصر برای خودت بخری.» کشیش خوشحالی اش را با لبخند نشان داد و گفت: «جزایر قناری پیشکش ستاره های هالیوود جناب پرفسور. من که اهل معامله با کتاب و کسب در آمد نیستم. لذت غایی، داشتن چنین کتابی است. باید آن را با دقت بخوانم و بدانم که نویسنده اش كيست و درباره ی چه چیزی نوشته است؟ پرفسور گفت: «قطع یقین، این کتاب را چندین نفر نوشته اند؛ چندین نفر در چندین دوره ی تاریخی. تفاوت کاغذها و خط نوشته ها مؤید این نکته است.» کشیش گفت: «رسیدن این کتاب به دست من، بیشتر به یک معجزه شبیه است.» پرفسور نوک بینی اش را خاراند و گفت: «البته من به معجزه اعتقادی ندارم پدر، و ترجیح می دهم بگویم این کتاب هدیه ای است به تو از سوی عیسی مسیح که تو خادم کلیسای اویی» این جمله ی پرفسور، کشیش را منقلب کرد. به یاد واقعه ی شب قبل افتاد؛ دیدن عیسی بن مریم و کودکی که به او هدیه داده بود. به یقین آنچه دیده بود یک رویا نبود. هدیه ای از سوی عیسی مسیح ... این جمله ی پرفسور چون پژواک صدایی در کوه در قلب او ارتعاش یافت. دست هایش را روی میز گذاشت و سرش را به روی آن خم کرد. صدای پرفسور را می شنید که می گفت: «چه شده پدر؟ زیاد هم ذوق زده نشوید! برای قلب تان خوب نیست.» ادامـــہ دارد ... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🌏🌕تقویم نجومی اسلامی🌕🌍 ✴️ دوشنبه 👈 ۱۲ شهریور ماه ۹۷ 👈 ۳ سپتامبر ۲۰۱۸ 👈 ۲۲ ذی الحجه ۱۴۳۹ ⭕️ شهادت رئیسعلی دلواری (روز مبارزه با استعمار انگلیس) ⭕️ صدقه این روز فراموش نشود. ✅ این روز ، روز مناسبی برای امور زیر است: 🔘 انجام امور مهم 🔘 ازدواج 🔘 نقل و انتقال منزل ❤️ فرزند حاصل از در این دوشنبه شب (دوشنبه که شب شد) دهانی خوشبو دارد، دل رحیم و جوانمرد است و زبانش از غیبت و بهتان پاک باشد. (وشهادت در راه خدا نصیبش گردد.) انشاالله ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، موجب بی پولی میگردد. 🔴 یا در این روز از ماه قمری، از هفتاد عارضه جلوگیری و باعث قوت دل انسان میگردد. 🔵 دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی دارد. 👕 دوشنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد . 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸ززندگیتون شاد🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔حلیة المتقین 🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر 📖 مفاتیح الجنان 🗒تقویم جامع رضوی 📗 بحارالانوار و... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه ی 24 و 25 ☀️ إِنِّی إِذاً لَّفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ. ☀️ إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّک
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 26 و 27 ☀️ قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ. ☀️ بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ. 🌟 (سرانجام او را شهید کردند) به او گفته شد: به بهشت وارد شو. گفت: ای کاش قوم من می دانستند. 🌟 که پروردگارم مرا بخشید و از گرامی داشتگان قرارم داد. 💠پیام ها💠 ✅ 1- شهادت در راه حمایت از رهبر آسمانی و امر به معروف سابقه ای بس طولانی دارد. «قیل ادخل الجنّة» ✅ 2- میان شهادت و بهشت فاصله ای نیست. «قیل ادخل الجنّة» ✅ 3- مردان خدا حتّی بعد از مرگ و شهادت نیز در فکر زنده ها هستند. «یا لیت قومی یعلمون» ✅ 4- حیات و بهشت برزخی قبل از بهشت موعود است. «قیل ادخل الجنّة» ✅ 5- شهادت سبب مغفرت است. «بما غفر لی» 📚 تفسیر نور/ جلد 7 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
✅ داستان کوتاه پندآموز 💭 ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب ، ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪ ای ﺑﺮای او ﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰن آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﻢ ﺑﺨﺮم ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم .. ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آﻧﺮوز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪ ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ . . ﻣﺎت و ﻣﺒﻬﻮت اﺷﮑﺮﯾﺰان ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ. اﺷﮑﻬﺎﯾﺸﺎن ﺑﺮای اﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﺎرﺷﺎن ﻫﺪر رﻓﺘﻪ اﺳﺖ ﺑﺮای اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن اﻧﺪازﻩ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺪ و ﻫﺮﮐﺪام ﺑﺪﻧﺒﺎل ﺧﺸﻨﻮدی دﯾﮕﺮی ﺑﻮدﻧﺪ. 💭 ﺑﻪ ﯾﺎد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ اﮔﺮ ﮐﺴﯽ را دوﺳﺖ داری ﯾﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺗﻮ را دوﺳﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮای ﺧﺸﻨﻮد ﮐﺮدن او ﺳﻌﯽ و ﺗﻼش زﯾﺎدی اﻧﺠﺎم دﻫﯽ. ﻋﺸﻖ و ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﺣﺮف ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ آن ﻋﻤﻞ ﮐﺮد🌹 ✨▫️حدیثی از معصوم▫️✨ امام سجاد علیه السلام می فرمایند: ▪️لان ادخل السوق ومعی درهم ابتاع به لحما لعیالی وقد قرموا الیه احب الی من ان اعتق نسمة; «برای من به بازار رفتن و خرید یک درهم گوشت برای خانواده ام که میل به گوشت دارند، از بنده آزاد کردن دوست داشتنی تر است .» 📚 وسائل الشیعة ص ۲۵۱ 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
🔆 🔅🔅 🔅💠🔅 🔅💠💠🔅 🔅💠💠💠🔅 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_سیزدهم
⚜❣⚜ ⚜❣❣⚜ ⚜❣❣❣⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: سپس خندید و دستش را روے شانہ ے او گذاشت. ڪشیش سرش را بلند ڪرد. چند قطره اشڪ روے گونہ هایش غلتید. - خداے بزرگ! شما گریہ مے ڪنید؟ البتہ شاید حسرت این را مے خورید ڪہ چرا چنین گنجے در جوانے بہ دست شما نیفتاده است. حق دارید پدر این هدیہ ڪمے دیر بہ دست شما رسیده است. بازوے ڪشیش را فشرد و گفت: از شما بعید است پدر! ڪشیش در حالے ڪہ بہ نقطه اے روے میز خیره شده بود گفت: «دیشب اتفاق عجیبے افتاد. مشغول مطالعہ ڪتابے بودم. ناگہان دیدم مرد جوانے ڪہ شباهت زیادے بہ تندیس و شمایل عیسے بن مریم داشت مقابلم ظاهر شد. ڪودڪے در آغوش داشت. او را بہ من داد و گفت من ڪودڪم را بہ دست تو مے سپارم. از او بہ خوبے مراقبت ڪن. گفت او عیسے بن مریم است. با آمدن همسرم بہ اتاق ناگہان غیب شد. احساس مےڪنم بین واقعہ ے دیشب و این ڪتاب، باید رابطہ اے وجود داشته باشد.» پرفسور گفت: من آدمے مذهبے نیستم، اما مذهب همیشہ براے من چیز جالبے بوده است. من از اتفاقات خارق العاده خوشم مے آید و آن را باور دارم، لذا مے پذیرم ڪہ شما دیشب عیسے بن مریم را دیده باشے؛ بخصوص ڪہ معجزه ے او را روے میزتان مے بینم. بعد سرش را تڪان داد و گفت: «خیلے جالب است. همه چیز دارد رؤیایي مے شود. این را به فال نیڪ بگیرید... بلند شوید، باید یڪ گردان پلیس را خبر ڪنیم تا تو و ڪتابت را تا منزل اسڪورت ڪنند!» با خنده ے پرفسور، ڪشیش تبســمے ڪرد و گفت: «من درباره ے معجزات الهے ڪتاب هاے زیادے خوانده ام و مطالب فراوانے شنیده ام. به آن اعتقاد راسخ دارم، اما نمے دانم چہ رازي در این ڪتـــاب نہفتہ است و رابطہ ے آن با عیسے مسیح چیست؟ پرفسور گفت: «حتما رازش را بعد از مطالعہ ے ڪتاب بہ دست خواهے آورد. فعلا دویست سیصد دلار بگذار ڪف دست صاحب ڪتاب و بگو خیرش را ببیند.» ڪشیش گفت: «نہ! باید چند هزار دلارے بہ او بدهم. مے گفت مے خواهد با پول این ڪتاب زندگی خود و خانواده اش را سر و سامانی بدهد.» بعد توے دلش گفت: «او فرستاده ے عیسے مسیح است؛ امانت دارے ڪہ امانت او را بہ دستم رسانده است.» پرفسور از جا بلند شد و گفت: «توے این ڪلیساے شما چاے یا قہوه پیدا نمے شود؟ ڪشیش در حالے ڪہ داشت بقچہ را گره مےزد گفت: «الان مےرویم بہ دفترم و یڪ چاے سبز چینے برایت دم مے ڪنم با عسل ناب «باغیری» ڪہ چند روز پیش، از اوفا برایم آورده اند.» آن روز، ڪشیش بقچہ ے ڪتاب را داخل نایلونے گذاشت و با ترس و وحشتے ڪہ در او سابقه نداشت، از ڪلیسا خارج شد و بہ آپارتمانش رفت و تا وقتے ایرینا در را بہ روے او گشود و گرماے مطبوع و بوے سوپ «بورش، بہ مشامش رسید، همچنان نگران بود و مے ترسید ڪہ آن دو جوان مشڪــوڪ دیروزے بہ سراغش بیایند و ڪتاب را از چنگش در آورند. پس از نہار بہ بانڪ رفت، دو هزار دلار از حسابش برداشت و بہ ڪلیسا برگشت تا ساعت پنج ڪہ مرد جوان تاجیڪ مے آمد، با پرداخت پول ڪتاب ڪار را بہ خوبے و خوشے بہ پایان برساند. 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
⚜❣⚜ ⚜❣❣⚜ ⚜❣❣❣⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: اما نہ آن روز و نہ روزهاے دیگر از مرد تاجیڪ خبرے نشد و غیبت ناگہانے او، معماے دیگرے شد ڪہ ڪشیش نمے توانست آن را حل ڪند. با وجود این دو هزار دلار پول ڪتاب را همان روز در ڪشوے میز ڪارش در ڪلیسا گذاشت تا هر وقت او را دید بہ او بدهد. حس ڪشیش براے مطالعہ ے ڪتاب، نہ براے پے بردن بہ ارزش مادے آن، بلڪہ بہ خاطر رؤیایے بود ڪہ در آن حضرت مسیح از آن بہ عنوان فرزندش و امانتے ڪہ بہ دست او مے سپرد یاد ڪرده بود. مگر در این ڪتاب چہ نوشتہ شده بود ڪہ رسالت نگہدارے از آن از سوے مسیح بہ او سپرده شده بود؟ عصر همان روز ڪہ مرد تاجیڪ نیامد و بر معماي پیچیده ے ڪتاب معماے دیگرے افزوده شد، ڪشیش بہ منزل رفت و از سوپ «بورشے» ڪہ ایرینا همیشہ آن را لذيذ طبخ مے ڪرد، چند قاشق بیشتر نخورد و با گفتن امشب اشتہا ندارم، بہ اتاق ڪارش رفت. پشت میزش نشست، بقچہ را گشود و عینڪش را بہ چشم زد و سعے ڪرد با غلبہ بر هیجانے ڪہ داشت مطالعہ ے ڪتاب را آغاز ڪند. نخست چند برگ رویے را برداشت و ڪاغذ را ڪہ چهارده قرن پیش مردے در جایے از ڪره ے زمین روي آن نوشتہ بود، چند بار لمس ڪرد و بویید. سعے ڪرد حدس بزند در قرن ششم میلادے دنیاے پیچیده ے امروز چقدر ساده بوده و مردم دور از هیاهوے زندگے ماشینے و ازدحام سرسام آور انسان ها، چگونہ در ڪنار هم مے زیستند. ڪشیش عادت داشت هر گاه ڪہ یڪ نسخہ ے خطے را مے خواند، شرایط زندگے آن دوران را تجسم ڪند و موقعیت آدم ها، بخصوص نویسنده ے ڪتاب را بفهمد. او با چنین حسے مطالعہ ے صفحہ نخست ڪتاب را آغاز ڪرد. هر چند خواندن خط عربے ڪوفے بہ آسانے خط عربے امروزے نبود، اما او با تسلطے ڪہ بہ خط و زبان عربے داشت، مطالعہ ے ڪتاب براے او دشوارے زیادے نداشت. برخلاف آنچہ در اغلب نسخہ هاے خطے دیده بود ڪہ نام نویسنده و تاریخ ڪتابت در پایان ڪتاب نوشتہ مے شد، در این ڪتاب نویسنده و سال ڪتابت را بالاے صفحہ اول نوشتہ بودند: شروع ڪتابت: ســال ۳۹ ڪاتب: عــمـرو بــن عــاص ڪشیش سعے ڪرد این نام را در زوایاے تاریڪ تاریخ عرب ها و مسلمانان بیابد، اما عمروعاص نامے نبود ڪہ او حتے یڪ بار در جایے آن را شنیده یا در ڪتابے خوانده باشد. صفحہ ے اول را با آهستگے و با دقت بیشترے خواند. گاهے حروف ڪم رنگ و ناخوانا بودند. مےدانست ڪہ بزودے بر مطالعہ ڪتاب خواهد تسلط یافت. نثر ڪتاب مثل نثر بسیارے از ڪتاب هاے قدیمے، فاخر و از الفاظ مستہلڪ نبود. عمروعاص هرڪہ بود، بر نثر و زبان عربے تسلط خوبے داشت. شاید او یڪے از نویسندگان بزرگ تاریخ عرب بوده باشد. باید مطالعہ ے ڪتاب را ادامہ مے داد تا پرده از آریا بیشمارے ڪہ داشت ڪنار مےرفت. لذا شروع بہ خواندن ڪرد. ♦️ ادامـــہ دارد ... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
☑️سوال خوردن و اشامیدن در هنگام جنابت اشکال دارد؟ ــــــــــــــــــــــ ✅پاسخ خوردن وآشامیدن درحال جنابت مکروه است که با گرفتن وضو کراهت برداشته میشود. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ------------------------- مرکز ملی پاسخگویی به سئوالات دینی ______________________ 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🌏🌕تقویم نجومی اسلامی🌕🌍 ✴️ سه شنبه 👈 ۱۳ شهریور ۹۷ 👈 ۴ سپتامبر ۲۰۱۸ 👈 ۲۳ ذی الحجه ۱۴۳۹ ➕ روز تعاون ⚪️ بزرگداشت ابوریحان بیرونی 👥 روز مردم شناسی ✅ این روز ، روز مناسبی برای امور زیر است: 🔘 انجام کارهای مهم 🔘 ازدواج 🔘 نقل و انتقال منزل 🔘 سفر 🔘 طلب حوائج ❤️🚫 سه شنبه شب طبق روایات (سه شنبه که شب شد) مباشرت ، برای فرزند دار شدن خوب نیست و کراهت دارد. ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث اصلاح شدن کارهایی میگردد. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، باعث برکت و شادی دل است. 🔵 سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و از این کار پرهیز شود. 👕 سه شنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. ( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد.) ✴️️ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸ززندگیتون شاد🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔حلیة المتقین 🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر 📖 مفاتیح الجنان 🗒تقویم جامع رضوی 📗 بحارالانوار و... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 26 و 27 ☀️ قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ. ☀️
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه ی 29،28 ☀️ وَ مَآ أَنْزَلْنَا عَلَی قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِن جُندٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَمَا کُنَّا مُنزِلِینَ ☀️ إِن کَانَتْ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ 🌟 و ما بعد از (شهادت آن مرد خدا) هیچ لشگری از آسمان برای هلاک قوم او نفرستادیم و اصولاً سنّت ما قبل از این هم چنین نبود (که برای عذاب اهل زمین سپاهی از آسمان بفرستیم). 🌟 تنها یک صیحه (آسمانی، صیجهای تکان دهنده و مرگبار که) ناگهان همگی خاموش شدند. 💠پیام ها💠 ✅1- فرشتگان مأموران قهر یا مهر الهی هستند و فرود آمدن یا نیامدن آنها به امر خداوند است. «ما انزلنا... جند من السماء» ✅ 2- قهر الهی ناگهانی است، غافل نباشیم. «صیحة واحدة» ✅ 3- گاهی بخاطر ریختن خون یک مؤمن بی گناه و یک مجاهد و مبلّغ دینی، مردم یک منطقه نابود می شوند. «هم خامدون» ✅ 4- ابر قدرتهایی که دیروز می گفتند: «لنرجمنکم و لیمسّنکم منا عذاب الیم» امروز با یک صیحه نابود شدند. «هم خامدون». 📚 تفسیر نور/ ج 7 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
✨ ✨✨ ✨🌹✨ ✨🌹🌹✨ ✨🌹🌹🌹✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: شب سیاه است و قیر گون و مذاب، و من انگار در حفره اے سیاه نشستہ ام. ڪتف ها فرو افتاده و تن خسته و دل، دو دل بود ڪہ چہ ڪنم با نامہ ے دوست دیرینہ ام معاویہ و آن همہ حوادث ڪوچڪ و بزرگ ڪہ در اندڪ مدتے چون صاعقہ فرود می آمد و مرا ڪہ پیــر و فرتوت شده بودم و گمان مے ڪردم از هیچ بادے نلرزم و با برق صاعقه اے و ڪوبش رعدے بہ امید بارانے براے خود نباشم، اینڪ با نامہ معاویہ بہ «چہ ڪنم چہ ڪنم» افتاده بودم. معاویہ نوشتہ بود: پیڪ علے پیش من آمده و می خواهد برای علے بگیرد. نفسم را حبس ڪرده ام تا تــو بیایے.» آیا شب حیاتم آبستن حوادثے بود؟ آیا هشتاد و اندے زیستن کافے نبود تا خواندن چنین نامه اے و چنان تقاضایے دل نکند؟! وسوسہ ها نباشد و عطاے معاویہ به لقایش بخشیده شود؟! فڪر مے ڪنم وقت آن است باقے عمرم را در این عزلتڪده سر ڪنم و پیڪ را بہ و انتظار بنشینم و پیڪ معاویہ را باز گردانم با نامہ اے ڪہ در آن نوشتہ باشم: برادرم معاویــہ! تو امــیر شامے و بہ دنبال تخت و تاج شاهان و . مرا دیگر آن سوداها از سر گذشتہ، حتے رمقے چندان براے ڪشیدن دست بہ سر و گوش ماهروی و ڪنیزڪان خورشیدوش نمانده، چه رسد بہ مشاورت تو ڪہ بهتر مے دانے در راه است و بنیان هاے حڪومت تو لرزان گردیده و از من چاره سازے براے حفظ تاج و تخت خود نتوانے ساخت. اما نہ! معاویہ است؛ توان این را دارد ڪہ بر حڪومت نوپاے علــے غلبہ ڪند. هر چند او اینڪ خلیفہ است و حڪومت حجاز و ایران و مصر در دست هاے اوست؛ اما شام با وجود و خاندانش بنے امیه لقمہ اے نخواهد بود ڪہ علـــے بتواند آن را به راحــتے هضـــم ڪند. من اگر در ڪنار معاویہ باشم، ڪار براے علـــے خواهد شد و چہ بسا شام بر ڪــوفہ غلبہ ڪند. بعید نیست ڪہ روزے معاویہ را در ڪسوت خلافت ببینم و خود در ڪنار او باشم و حڪومت ایران یا مصر را بر تن ڪنم. بـہـتر است همین امشب پیڪ معاویــہ را با نامہ اے راهے ڪنم ڪہ در آن نوشته باشم: «آغوش بگشا برادر، روباه مے آید.» اما آتش تردید، در برزخم انداختہ است. باید با پسرانم مشورت ڪنم. گفتم محمد و عبدالله بیایند. آمده بودند. نامہ ے معاویہ را خواندند. پرسیدم: رأی شما چیست؟ عبدالله ڪہ بزرگتر بود، گفت: «نروید پدرا معاویہ در افتاده و براے نجات خود دست و پا مے زند. او تو را نیز بہ این مرداب فرو خواهد ڪشید. با بہ قتل رسیدن عثمان، اینڪ علــے خلیـــفہ ے مسلمین است. اگر معاویہ با او بیعت ڪند یا نڪند، علــے او را از امارت شــام خلع خواهد ڪرد و معاویہ از حڪم علے، سر باز خواهد زد. تردید نڪن ڪہ علــے براے سرڪوب معاویہ، با همہ ے توان بہ شام حملہ خواهد ڪرد.» محمد گفت: «حملہ ے علے سودے نخواهد داشت؛ مردم شام بہ تحریڪ معاویہ تشنہ ے انتقام از قاتلین عثمان هستند، پس شام لقمہ ے راحتے براے حلقوم علــے نخواهد بود. بہتر است بہ نزد معاویہ بروے و او را همراهے ڪنے.» ادامه دارد .... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
✨ ✨✨ ✨🌹✨ ✨🌹🌹✨ ✨🌹🌹🌹✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: عبدالله رو بہ محمد گفت: «اما خودت هم مے دانے ڪہ این حرف ها است. بہ دست عده اے از مصریان بہ قتل رسید. حتے علے سعے ڪرد جلوے آن ها را بگیرد. از سویے، پدر خواهان بہ قتل رسیدن عثمان بود. همہ مے دانند پدر از عثمان بوده است. حال چگونہ مے تواند در خونخواهے عثمان در ڪنار معاویہ قرار گیرد؟! بعد رو بہ من پرسید: پدر! مگر شما دشمن عثمان نبودید؟ از وقتے شما را از امارت مصر بر ڪنار ڪرد، بارها شنیدم ڪہ او را دشمن خود مے خواندید. آیا درست است که در خونخواهے عثمان با علے بجنگید؟ معاویہ پسر عموے عثمان است و فرق چندانے با او ندارد. وقتے از هوش و تجربہ و زیرڪے تو بہره جست، تو را مثل هستہ اے تلخ، تف خواهد ڪرد. بارها شنیدم ڪہ مے گفتے معاویہ همچون فیلے است ڪہ خرطومش براے جلب شخصے اش دراز است. پس بدان ڪہ دعوت او از تو بوے دین خواهے و حق جویے نمے دهد. او تو را مےخواهد تا از این مہلڪہ اے ڪہ درست ڪرده، نجات یابد و ممڪن است تو را نیز با خود کند و... محمد حرف او را برید و گفت: شرایط، این همہ ناامید ڪننده نیست ڪہ عبدالله مے گوید. علــے جرأت نخواهد ڪرد بہ شــام حملہ ڪند. معاویہ در آنجا قدرتمند است. پدر را همہ بہ زیرڪے مے شناسند. اتحاد پدر با معاویہ، باعث علــے خواهد شد. آن وقت هنگامے ڪہ معاویہ خلیفہ ے مسلمین شود، هم پدر، هم من و هم عبدالله بهره مند خواهیم شد. من بہ ڪمتر از مدينہ تن نخواهم داد. محمد ڪہ خندید، موجے از شیطنت در چشمانش، مرا به وجد آورد. محمد شبیہ جوانےهاےخودم است؛ فزونخواه و زیرک، حرف هایش بیشتر از سخنان عبدالله بہ دلم مے نشیند. عبدالله طلب است و بہ آن چہ دارد راضے است. گمان مے ڪردم با محمد است. عبدالله گفت: پدر! تو میدانے ڪہ علــے، پسر عمو و داماد است. در دامان پیامبر بزرگ شده و ڪسے است ڪہ بہ اسلام ایمان آورده. ماجراے غدیر ڪہ پیامبر، علے را بہ جانشینے خود برگزید، فراموش نشده است. پس، جز شامیان ڪہ از علے دورند و او را نمے شناسند، کسے حرف های معاویہ را نخواهد ڪرد. تو را هم ڪہ همہ مے دانند رابطه ات با عثمان چگونہ بوده است. آیا باز هم مے خواهے در ڪنار معاویہ باشے؟ محمد در جواب عبدالله گفت: تو از سیاست چیزے نمے دانے عبدالله هر چند حرف هایت درست است، اما مردم آن گونه مے ڪنند ڪہ رهبرانشان مے خواهند. معاویہ امروز به پــدر نیاز دارد. مگر نشنیدے ڪہ او پدر را روباهے مےخواند ڪہ قادر است با گری، بہ دهان شیرے برود و باز گردد. اگر پدر با علے بیعت ڪند، او هیچ پست و مقامے بہ پدر نخواهد داد؛ اما اگر پدر در ڪنار معاویہ باشد و معاویہ هم بر علـــے پیروز شود، او را حاڪم مصر خواهد ڪرد. مگر نشنیدے ڪہ علــے در جنگ بصره چہ ڪرد؟ او حتے طلحہ و زبیر را ڪہ با او بہ طمع گرفتن بیعت ڪرده بودند، از خود راند و گفت ڪہ حڪومت اسلامے نیست ڪہ بہ ڪسے واگذار شود. پس بہتر است پدر بہ نزد معاویہ برود و در ڪنار او باشد. عبدالله رو بہ من گفت: اما نظر من این است ڪہ در خانه ات بنشینے و نظاره ڪنے ڪار علے و معاویہ بہ ڪجا مے انجامد. اگر علے پیروز شد، تو در سایہ ے و او زندگے خواهے ڪرد و اگر معاویہ بہ پیروزے رسید، او از تو بے نیاز نخواهد بود. محمد خواست حرفے بزند، با دست بہ او اشاره ڪردم چیزے نگوید. ادامـــہ دارد 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🌏🌕تقویم نجومی اسلامی🌕🌍 ✴️ چهارشنبه 👈 ۱۴ شهریور ۹۷ 👈 ۵ سپتامبر ۲۰۱۸ 👈 ۲۴ ذی الحجه ۱۴۳۹ ❇️ روز مباهله 💠 روز خاتم بخشی امیرمومنان علی علیه السلام ✳️ نزول آیه ی تطهیر در شان اهلبیت ع ⭕️ صدقه فراموش نشود. ✅ ❌ این روز روز مناسبی برای امور مهم نیست. ❤️ فرزند حاصل از در این چهارشنبه شب حاکمی از حاکمان شریعت، یا عالمی ازعالمان شریعت گردد. ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، موجب اصلاح شدن کارها گردد. 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و تاثیر خوبی بر شخص ندارد. 👕 چهارشنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن لقمه ی بزرگ یا وسیله و چارپایان بزرگ نصیب شخص شود. ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد . 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به و و و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸ززندگیتون شاد🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔حلیة المتقین 🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر 📖 مفاتیح الجنان 🗒تقویم جامع رضوی 📗 بحارالانوار و... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه ی 29،28 ☀️ وَ مَآ أَنْزَلْنَا عَلَی قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِن جُندٍ مِّنَ ال
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه ی 30 ☀️ یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إلَّا کَانُواْ بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ. 🌟 ای دریغ بر بندگان! که هیچ پیامبری بر آنان نیامد مگر آن که او را به استهزا گرفتند. 💠پیام ها💠 ✅ 1- لجاجت، کور کردن زمینه های رشد و قرب و مقدّمه ی حسرت هاست. «یا حسرةً» ✅ 2- آگاهی از حوادث تلخ تاریخ، انسان را بیمه می کند. «یا حسرة... ما یأتیهم» ✅ 3- استهزای انبیا، شیوه دائمی کفّار در طول تاریخ بوده است. «کانوا به یستهزؤون» ✅ 4- تمام انبیا مورد استهزا قرار گرفتند. «من رسولٍ» (پس مبلّغان دینی در انتظار زخم زبان دیگران باشند.) تفسیر نور/ جلد 7 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
✨ ✨✨ ✨🌹✨ ✨🌹🌹✨ ✨🌹🌹🌹✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_هفدهم
⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️💎⚡️ ⚡️💎💎⚡️ ⚡️💎💎💎⚡️ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: و بہ آن دو گفتم: «حرف هایتان را شنیدم. تصمیم گرفتہ ام بہ شام بروم و در ڪنار معاویہ باشم. اگر او بر علــے پیروز شد، حڪومت مصر از آن من خواهد شد و شما پسرانم را نیز بہ حڪومت ناحیہ اے خواهم گمارد، اما اگر معاویہ شڪست بخورد، علــے ڪسے نیست ڪہ از ما بگیرد. پس آماده شوید تا بہ سوے شـــام حرڪت ڪنیم.» *** ڪـــاخ معاویہ در مرڪز شہر جلوه ے خاصے داشت. مــردڪ ، چہ ڪاخ جانسوزے ساختہ بود. پیامبر اسلام ڪہ خود را مدافع محرومان جامعہ مے دانست، در خواب هم نمے دید ڪہ روزے یڪے از حاڪمان حڪومت اسلامے اش، ڪاخے چون پادشاهان ایران و روم بسازد. از صحن وسیع و سالن هاے بزرگ و مرمرین ڪاخ گذشتم و وارد سالنے شدم ڪہ رومے اش و رنگ هاے متنوعش، هوش از سر مے ربود. معاویہ در انتہاے سالن روے تخت فرمانروایي اش نشستہ بود. از روے فرش قرمز باریڪ عبور ڪردم و بہ او رسیدم. ڪمر راست ڪردم و سینہ فراخ نمودم تا ابہت گذشتہ را بہ رخش بڪشم؛ تا بداند ڪم ڪسے را فرا نخوانده است. مرا در ڪنار خود نشاند و دستور داد همہ سالن را ترڪ ڪنند. من ماندم و او؛ او ماند و دلشوره هایش ڪہ سعے مے ڪرد در پشت لبخند ساختگےاش پنہان ڪند. گفت: «مے دانستم مے آیے عمروعاص! تو روباه پیر را خوب مےشناسم؛ بوے طعمہ را از فرسنگ ها راه تشخیص مےدهے.» گفتم: «گمان نڪنم در راهے ڪہ پیش گرفتہ ای، طعمہ اے باشد. چہ بسا ممڪن است ما خود طعمہ اے باشیم براے دهان چون علـــے. من آمده ام تا اگر مرگے براے دوست دیرینہ ام رقم بخورد، پیش از او خودم را در دهان شیر بیندازم ڪہ از او پیرترم و مستحق تر براے مردن معاویہ اُریب نگاهم ڪرد و دستے بہ محاسن جو گندمے اش ڪشید. سرش را ڪہ تڪان داد، منگولہ هاے آویختہ بر عمامہ اش بہ حرڪت در آمدند. لب زیرینش را با زبان سرخش خیس ڪرد و گفت: «اے مڪار تو را چہ بہ طعمہ شدن در دهان شیر ؟! تو شیرها را تشنہ بر لب چاه میبرے و باز مے گردانے! مے دانم ڪہ بوے حڪومت بہ مشامت خورده است... بگو اگر بر علــے پیروز شدیم حڪومت ڪجا را مے خواهے؟ مصر ڪافے است یا بہ ڪاخــم در شــام رضایت مےدهے؟» پوزخندے زدم و گفتم: حڪومت و خلافت در شام از آن تو... حال بگو از ڪوفہ چہ خبر؟ علــے چہ مے ڪند و قصد دارد چہ وقت ڪند؟ معاویہ آهے ڪشید و مڪث ڪرد. حملہ ے علــے بہ شام، ڪابوسے بود ڪہ با مرگ عثمان، معاویہ را در بر گرفتہ بود. معاویہ مے دانست حتے اگر با علــے بیعت ڪند، صاحب حڪومت یڪ ده هم نخواهد شد. دست شستن از حڪومت شام و رفتن از ڪاخے ڪہ جانش بہ آن بستہ بود، آسان نبود و او حالا مے خواست بہ هر شڪل ممڪن، حکومت خود را حفظ کند. گفت: «با روے ڪار آمدن علــے، تلخے مرگ عثمان دو چندان شد. مے دانے ڪہ پس از رحلت پیامبر، تلاش هاے زیادے صورت گرفت تا علے جانشین او نشود و بیست و پنج سال این تلاش ادامہ داشت. دست علــے بہ حڪومت نرسید؛ هر چند او گفتہ بود تا او را نخواهند، او خلعت بر تن نخواهد ڪرد. اما علے اینڪ با همان اندیشہ و سیاست دوران پیامبر، حڪومت را بہ دست گرفتہ، همہ ے فرماندهان دوران عثمان را از ڪار برڪنار ڪرده است. بہ من هم پیغام داده تا با او ڪنم مےدانم ڪہ چہ بیعت ڪنم و چہ نڪنم، او حاضر نیست من حتے ساعتے بر این مسند حڪومت ڪنم. ادامه دارد .... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️💎⚡️ ⚡️💎💎⚡️ ⚡️💎💎💎⚡️ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: گفتم: «آنچہ گفتے از دل آشوبے و نگرانے هاے خودت بود؛ پرسیدم از ڪوفہ چہ خبر؟ از جنگ خونین بصره ڪہ جستہ و گریختہ چیزهایے بہ گوشم رسیده است.» گفت: «این حرف ها باشد براے بعد... علــے چندین نامــہ براے من نوشتہ ڪہ پاسخ آن ها را داده ام. نہ او حاضر است دست از سرم بردارد و مرا بہ حال خود بگذارد و نہ من حاضرم با او بیعت ڪنم.» گفتم: «پس در راه است و تو مـرا خواسته اے تا راه را در جنگ با علــے نشانت دهم.» گفت: بلــہ، جنگ با علــے است. علــے قدرتمندتر از ماست، اما ما قدرتے داریم ڪہ علــے ندارد و آن و است؛ ابـــزارے ڪہ در جنگ با علــے بسیار بہ ڪــار مےآید. پرسیدم: «علــے در نامــہ هایش چہ نوشتہ است؟ دقیقا بگو چہ جملاتے بہ کار برده است. از نامہ های او مے توان بہ هایش پےبرد و مقصودش را شناخت.» معاویہ از جا برخاست، از تخت فرود آمد، از صندوقچہ ے ڪنار تختش، نامہ هاے نوشتہ شده بر پوست آهو را بہ طرفم گرفت و گفت: این نامہ ها را با خودت ببر و با دقت بخوان. فردا بہ من بگو از آن ها چہ فہمیده اے و مقصود نہایے علــے چیست؟ » نامہ ها را از او گرفتم. معاویہ دستور داد ڪنیزڪان شراب و میوه بیاورند. ساعتے بعد هر دو مست بودیم و من از این ڪہ پس از آن، چہ ڪردیم و چہ گفتیم چیزے بہ خاطر نمے آورم. اینڪ ڪہ این مڪتوب را مےنویسیم، شب از نیمہ گذشتہ است. نامہ هاے علــے در اطرافم پراڪنده است. برخے از آن ها را چند بار خوانده ام. برخے از آن ها در واقع جواب نامہ هاے معاویہ است و معاویہ چہ قدر خــود را خوار نموده ڪہ با نوشتن نامہ به علــے پاسخ هایے گزنده و ڪوبنده دریافت ڪرده است. او خود را با ڪسے برابر دانستہ ڪہ در پیامبر جاے داشت؛ در حالے ڪہ فراموش ڪرده پدر و اقوامش و نیز خودش، جزء آخرین ڪسانے بودند ڪہ با فتح مڪہ توسط محمد ایمان آوردند. علــے در جایے از نامہ اش، با اشاره بہ همین نڪتہ نوشته است: «نامہ ے شما رسید. در آن نوشتہ اید خداوند، محمد را براے دینش برگزید و با یارانش او را تأیید ڪرد. بہ راستے ڪہ روزگار چہ چیزهاے شگفتے از تــو بر ما آشکار ڪرده است! تو مےخواهے ما را از آنچہ خداوند بہ ما عنایت فرموده آگاه ڪنے و از نعمت وجود پیامبر باخبر مان سازي؟! داستان تو داستان ڪسے را ماند ڪہ خرما بہ سرزمین پر خرماے مےبرد یا استاد خود را بہ مسابقہ دعوت مےڪند... ای مرد! چرا در جایگاه واقعیات نمےنشینے؟ و ڪوتاهے هایت را بہ یاد نمے آورے؟ و بہ منزلت عقب مانده ات باز نمےگردے؟ برترے ضعیفان و پیروزے پیروزمندان در اسلام، با تو چہ ارتباطے دارد؟! تو همواره در بیابان سرگردان و از راه راست روے گردانے... ڪار مرا با عثمان بہ یادآوردے؛ ڪدام یڪ از ما، دشمنے اش با عثمان بیشتر بود و راه براے ڪشندگانش فراهم آورد؟ آن ڪسے ڪہ بہ او یارے رساند و از او خواست جایگاه خلافت رسول الله را حفظ ڪند و بہ ڪار مردم برسد، یا آن ڪہ از او یارے خواستہ شد و دریغ ڪرد؟ و بہ انتظار نشست تا مرگش فرا رسد؟... نوشتہ اے ڪہ بین من و تو جز شمشیر نیست؛ در اوج گریہ، انسان را بہ خنده وا مے دارے! فرزندان عبد المطلب را در ڪجا دیدے ڪہ پشت بہ دشمن ڪنند و از شمشیر بہراسند؟! من در میان سپاهے از بزرگان مہاجران و انصار و تابعان، بہ سرعت بہ سوے تو خواهم آمد. لشڪریانے ڪہ جمعشان بہ هم فشرده و بہ حرڪت غبارشان آسمان را تیره و تار مے ڪند، ڪسانے ڪہ لباس برتن دارند و ملاقات دوست داشتنے آنان ملاقات با پروردگار است. همراه آنان فرزندانے از دلاوران بدر و شمشیرهاے بنے هاشم مے آیند ڪہ خوب مے دانے لبہ ے تیز آن، بر پیڪر بــرادر و دایــے و جــد و خاندانت چہ ڪرد. ادامـــہ دارد ... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🌏🌕تقویم نجومی اسلامی🌕🌍 ✴️ پنجشنبه 👈 ۱۵ شهریور ۹۷ 👈 ۶ سپتامبر ۲۰۱۸ 👈 ۲۵ ذی الحجه ۱۴۳۹ ❇️ نزول سوره هل اتی (انسان) در شان امیرالمومنین علی علیه السلام 👨👨👧👦 روز خانواده ✅ این پنجشنبه روز مناسبی برای انجام امور زیر است: 🔘 سفر 🔘 کندن چاه و قنات 🔘 کشاورزی ❤️ فرزند حاصل از در این پنجشنبه شب، امید میرود از ابدال و یاران امام زمان عج گردد او سخنوری توانا گردد که کلامش در دلها نفوذ کند. انشاالله 👈 مباشرت هنگام زوال ظهر هم بسیار برای فرزند دار شدن مناسب است. ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری خوب و موجب اصلاح کارهایی گردد. 🔴 یا در این روز ، موجب رفع بوی بد بدن است و صفای خاطر آورد. 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕 پنجشنبه برای بریدن، دوختن، خریدن و پوشیدن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸ززندگیتون شاد🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔حلیة المتقین 🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر 📖 مفاتیح الجنان 🗒تقویم جامع رضوی 📗 بحارالانوار و... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه ی 30 ☀️ یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إلَّا کَا
⏪ تفسیر سوره ی یس آیه ی 31 ☀️ أَلَمْ یَرَوْاْ کَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لَا یَرْجِعُونَ. 🌟 آیا ندیدند چه بسیار نسلهایی را که قبل از آنان هلاک کردیم و آنان به سوی این کفّار بر نمیگردند؟ 💠پیام ها💠 ✅1- کسانی که در تاریخ تحقیق نکنند و از سرنوشت گذشتگان عبرت نگیرند، مورد انتقاد قرار می گیرند. «ألَم یروْا». ✅ 2- سنّتهای الهی در تاریخ ثابت است و سرنوشتها به یکدیگر شباهت دارد و دیدن یک صحنه می تواند الگوی صحنه های دیگر باشد. «أ لَم یروْا...» ✅ 3- نقل تاریخ، سبب تهدید مجرمان و تسلّی پویندگان راه حقّ است. «ألَم یروْا کم اهلکنا» ✅ 4- نتیجه ی استهزای انبیا هلاکت است. «کانوا به یستهزؤون... اهلکنا» ✅ 5 - بعد از قهر الهی راهی برای برگشت و جبران نیست، فرصتها را از دست ندهیم. «انّهم الیهم لا یرجعون». 📚 تفسیر نور/ جلد 7 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️💎⚡️ ⚡️💎💎⚡️ ⚡️💎💎💎⚡️ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت
🔆 🔅🔅 🔅💠🔅 🔅💠💠🔅 🔅💠💠💠🔅 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: با خودم فکر کردم چه احمق است این معاویه! با چه کسی می کند! آیا از این که علی گذشته های سیاه خاندانش را به رخش می کشد شرمسار نمی شود؟ آیا از این که علی او را تهدید به مرگ می کند نمی هراسد؟ چگونه می تواند با علی مقابله کند در حالی که در گذشته و حال، در میان عرب مردی چون على جنگ آور نبوده است؟! علی در پاسخ به تهدیدهای معاویه می نویسد: «چنان که یادآور شدی ما و شما دوست بودیم و خویشاوند؛ اما دیروز میان ما و شما بدان جهت جدایی افتاد که ما به اسلام ایمان آوردیم و شما کافر شدید و امروز ما در اسلام استوار ماندیم و شما پشت کردید... نوشته ای که با گروهی از مهاجران و انصار به نبرد من می آیی؛ اگر در ملاقات با من شتاب داری دست نگه دار، زیرا اگر من به دیدار تو بیایم سزاوارتر است همان شمشیری نزد من است که در جنگ بدر بر پیکر جد و دایی و برادرت زدم. به خدا سوگند می دانم تو مردی بی خرد و کوردل هستی. بهتر است درباره ی تو گفته شود، از نردبانی بالا رفته ای که تو را به پرتگاه خطرناکی کشانده و نه تنها سودی برای تو نداشته که زیانبار بوده، زیرا تو غیر از گمشده ی خود را می جویی و غیر از گله ی خود را می چرانی و را می خواهی که سزاوار آن و در شأن آن نیستی. چقدر بین گفتار و کردارت است! چقدر به عموها و دایی هایت داری! شقاوت و باطل، آنها را به انکار نبوت محمد و ادامه ی بت پرستی وا داشت، تو درباره ی کشندگان عثمان فراوان حرف زدی. ابتدا چون دیگر مسلمانان با من بیعت کن، سپس درباره ی آنان از من داوری طلب. اما آنچه تو از من می خواهی، چنان است که به هنگام گرفتن کودک از شیر او را ... ای معاویه! وقت آن رسیده که از حقایق آشکار پندگیری. تو با روش های باطل، همان راه پدرانت را می پیمایی، خود را در دروغ و فریب افکنده ای و به آن چه برتر از شان توست نسبت می دهی و به چیزی دست درازی می کنی که از تو بازداشته اند و هرگز به تو رسید... *** عصر بود. معاویه را زمانی دیدم که کمی مست بود. روی تخت نشسته بود و داشت با زلف کنیزکی بازی می کرد. تا مرا دید، قهقه ای زد. کنیزک کم سن و سال وحشت زده را نشانم داد و گفت: بیا روباه پیر! آهویی برایت دارم. بعد دوباره خندید. گفتم: وقتی خود ی شیری، به فکر آهوان نباش. معاویه کمی به خود آمد. کنیزک را بیرون فرستاد. مقابلش نشستم. گفت: از کدام شیر حرف میزنی... گفتم: از شیری حرف میزنم که در جنگ بدر، بسیاری از بستگانت را درید و حالا منتظر است تا تو تصمیم بگیری؛ یا با او بیعت کنی یا بزودی دریده شوی. بعد نامه ها را از جیب قبایم بیرون آوردم، آنها را مقابل معاویه بر زمین انداختم و ادامه دادم: همه ی این نامه ها را خواندم. در عجبم چرا از بیم حمله ی علی بی خواب نیستی و قادری شراب بنوشی و با کنیزکان خوش باشی! ادامه دارد... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🔆 🔅🔅 🔅💠🔅 🔅💠💠🔅 🔅💠💠💠🔅 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: معاویه دستش را جلو آورد، ریش مرا به دست گرفت و گفت: ای پدرسوخته! مرا ترساندی، گمان کردم علی پشت های شام است... حرفش را بریدم و گفتم: درست پنداشتی علی پشت دروازه های شام است. هر وقت اراده کند، وارد خواهد شد. دوباره نشانه های ترس بر چهره اش آشکار شد. گفت: درست حرف بزن عمروا على كجاست؟ چرا کسی به من نگفت او حمله را آغاز کرده است؟ گفتم: اگر این نامه ها را درست خوانده بودی، می دانستی علی حمله ی خود را از ماه ها قبل آغاز کرده است. على اگر تاکنون کاخت را بر سرت ویران نساخته، به این دلیل است که از جنگ بین دو سپاه واهمه دارد. صبوری پیش ساخته تا به سر عقل بیایی. اما تو دوست قدیمی ام به جای تجهیز مردم و مقابله با علی، این جا نشسته ای و شراب می نوشی و با گیسوان کنیزکان سیاه چشم شامی بازی می کنی؟! این کارهای تو دلم را برمی آشوبد. تو باید به خود بیایی و از همین امروز شروع کنی که فردا خیلی دیر است. مردک که انگار مستی از سرش پریده بود، گفت: روباه پیر! بی جهت نبود که تو را نزد خود فراخواندم... باید چه کرد؟ دست دراز کردم و جام شراب را برداشتم و گفتم: تو برای خریدن این جام زرین چند دینار داده ای؟ صد دینار؟ دویست دینار؟ هرچه داده ای کاری ندارم؛ در این جام، شرابت را میریزی و می نوشی، نوش جانت... با هر نفسی که می کشی، دینارهایی از خزانه ات هزینه می شود؛ از خورد و خوراکت گرفته تا کنیزکان و محافظان جانت که هزینه شان می کنی. آن وقت انتظار داری من برای حفاظت از جان و تخت و تاجت‌ بدون چشم داشتی حرف بزنم و بگویم برای فرار از دهان شیر چه باید کرد؟ فکر کرده ای من پیر و خرفت شده ام؟ معاویه جام شراب را از دستم گرفت، آن را پر کرد و چند جرعه نوشید و گفت: حالا فهمیدم می خواهی چه بگویی. حرف آخرت را بزن؛ بگو چه می خواهی؟ گفتم: حکومت مصر... حکومتی که روزی عثمان از من گرفت و اینک جانشینش آن را باز می گرداند. معاویه جام را تا ته سر کشید و گفت: از تو دیگر گذشته که حاکم مصر و یا هر جای دیگری شوی... پایت لب گور است. بهتر نیست در کنار من باشی تا وقتی که پیک مرگ از راه برسد؟ با خنده گفتم: من تا تو را با دست های خودم در گور نگذارم نخواهم مرد... مصر را به من بده و خود را از گوری که علی برایت کنده کن! معاویه لبخند زد و گفت: مصر مال تو روباه پیر؛ به شرطی که نخست کار على را بسازیم. گفتم: باید آنچه را که گفتی مکتوب و مهر کنی. گفت: یعنی حرف مرا باور نمی کنی؟ گفتم: خیر! تو را خوب می شناسم؛ اگر مرد مکر و حیله نبودی این همه سال نمی توانستی حاکم شام باشی. مگر یادت رفته وقتی عثمان به خلافت رسید، خواست از حکومت خلعت کند و نتوانست از بس که با حیله تدبیر کردی؟ تا جایی که او بعدها فکر کرد حاکمی چون تو در جهان عرب یافت نمی شود! اما من تو را خوب میشناسم معاویه... امیری مصر را بنویس و مهر کن و سپس از این شراب برایم بریز که جگرسوز باشد. ادامـــہ دارد ... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🌏🌕تقویم نجومی اسلامی🌕🌍 ✴️ جمعه 👈 ۱۶ شهریور ۹۷ 👈 ۷ سپتامبر ۲۰۱۸ 👈 ۲۶ ذی الحجه ۱۴۳۹ 🌓 این جمعه در برج اسد واقع است. ✅ این روز ، روز مبارکی برای امور زیر است: 🔘 خطبه عقد 🔘 خرید جواهرات 🔘 ساخت و ساز 🔘 ختنه کودکان ❤️ برای در این جمعه شب دستور خاصی روایت نشده است. مباشرت برای بدن مفید است. ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، موجب دفع فقر و اندوه، رفع علت بیماری و خلاصی از درد است. 🔴 یا ، بطور کلی در جمعه ها طبق روایاتی، ممنوع است و مناسب نیست. ⚪️ ❌ جمعه ها طبق برخی روایات، برای (رفع موهای بدن با نوره) مناسب نیست. ولی بعضی علما بلا مانع ذکر کرده اند. 👈 بطور کلی نیمه دوم ماه قمری (۱۵ روز دوم) چون جرم ماه در حال کوچک شدن است برای نوره کشیدن مناسب است. 👈اما از فواید نوره: درمان سرطان سینه(استفاده برای زیر بغل) همچنین درمان سرطان خون ( در صورت بوییدن نوره) 🔵 جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕 جمعه برای بریدن، دوختن، خریدن و پوشیدن روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.. ✴️️ وقت استخاره : در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر ❇️️ ذکر روز جمعه نیز: اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸ززندگیتون شاد🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔حلیة المتقین 🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر 📖 مفاتیح الجنان 🗒تقویم جامع رضوی 📗 بحارالانوار و... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab