👌تکیه کلام اغلب ماهاست یاعلی
👈در شهر ما جز این کلماتی رواج نیست
👌از موقعی که ناد علی را بلد شدم
👈دیگر برای من #مرضی لاعلاج نیست
👌این سنت تمامیه #مادر بزرگهاست
💚با ذکر #یاعلی به عصا احتیاج نیست...
#میلاد_امام_علی(ع)💞
#روز_پدر💛
#بر_شیعیانش_مبارڪ_باد🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی یک بسیجی واقعی از #مذاکره میگوید🔻
#شهید_همت: با کفر سرمیز مذاکره نشستن خصلت قاسطین و ناکثین و مارقین است؛
نه خصلت مؤمنین و متقین
#شهید_محمدابراهیم_همت🌷
تولد: ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ شهرضا اصفهان
شهادت: ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ جزیره مجنون
#برجام
🌹🌷 ولادت با سعادت
مولی الموحدین ، امیرالمؤمنین حضرت علی ( ع) و روز پدر را به ساحت مقدس قطب عالم امکان حضرت بقیة الله ( عج) و نائب بر حقش امام خامنه ای و همه شیعیان تبریک و تهنیت عرض می کنم.
🌹🌷 روزت مبارک ای پدر ایران زمین.
🌹🌷 تعجیل در فرج آقا امام زمان ، پدر شیعیان جهان صلوات.🌹🌷
🔷کانال
با #امام_خامنه_ای تا #ظهور
#تبیین مواضع و حمایت از #ولایت و #
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_دوم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فروردین هم زودتر از چیزی که فکر میکردم تموم شد . تنها خبرم از عمو در حد یه تلفن کوتاه بود که گفت حالشون خوبه و منتظر یه سوپرایز باشم و این منو بیشتر میترسوند.
فاطمه و امیرعلی هم به هم محرم شدن و قرار شدن تابستون عقد کنن.
دم در منتظر فاطمه بودم تا بیاد که بریم موسسه. امروز قرار بود پرونده بسیجیا و بچه های موسسه رو درست کنن و قرار بود ما بریم کمک.
فاطمه_ سلام عزیزم
_ سلام علیکم. وقت زیاده نمیومدی هم چیزی نمیشد
فاطمه_ خب برم بعد,بیام.
یه دفعه ساعتشو نگاه کرد و گفت_ وای بدو حانیه خانم غفوری میکشتمون.
.
.
.
.
.
خانوم غفوری_سلام گل دخترا . یکم دیر تر میومدید .
من و فاطمه مثله بچه هایی که یه کار خطا انجام داده باشن سرمونو انداختیم پایین.
خانوم غفوری با خنده گفت_ حانیه جان بیا این پرونده ها رو بگیر ببر بزار تو قسمت خواهران مسجد. فاطمه جان شما هم برو اون فرما رو تکثیر کن.
بعد اومد طرف من و پرونده هارو دسته دسته داد دستم.
کامل جلوی دیدم رو گرفته بود .
_ خانوم غفوری یکم زیاد نیست من جلومو نمیبینم.
یه دستشو برداشت و تا پایین پله ها اورد بعد دوباره داد دستم.
جلوی ورودی مسجد دو تا پله بود با این چادر همش میترسیدم که بیوفتم با احتیاط و بدبختی رسیدم به حیاط مسجد ،یه صدای مردونه آشنا به گوشم خورد که یه دفعه چادرم زیر پام گیر کرد و بعدشم به یه چیزی خوردم و افتادم زمین و پرونده ها هم همش از دستم افتاد......
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
این همه چشم به راهی نگرانم کرده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_دوم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
#واتفاقاتی_درپیش_است.
#دوستاتونو_تگ_بفرمایید_لفطا
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💍💍