🌷 #هر_روز_با_شهدا_١٩٥٠
#اتفاقى_تكان_دهنده_قبل_از_اسارتم....!!
🌷قبل از اسیر شدنم برای عملیات در شوش بودیم، خیلی از نیروهایمان آنجا به دام عراقی ها افتادند به طوری که از ١٢ شب تا ١٢ ظهر ١٣٠٠ نفر شهید شده بودند. خیلی ها هم زخمی و تیر خورده در شیارهای اطراف افتاده بودند.
🌷من آنجا شاهد اتفاقی بودم که هیچ وقت فراموشش نمی کنم....در آن وضعیت یک خانم عربی به دست زخمی ها نان تازه می داد، نان هایش که تمام شد به دکتری که در حال امداد بود گفت: «دکتر می توانم کمکی کنم؟»
🌷دکتر هم گفت: «بیا کمک کن.» وقتی برای کمک رفت مدام چادرش جلو دست و پایش را می گرفت.... دکتر به او گفت: «چادرت را بگذار کنار پیش وسایلت که راحت بتوانی کمک کنی.» اما به محض اینکه این خانم آمد که چادرش را بردارد....
🌷....یکی از زخمی هایی که آنجا روی زمین افتاده بود گوشه چادر آن خانم را گرفت و گفت: «مادر، من اینطور شدم که چادر تو نیفتد، بگذار من بمیرم اما چادرت را برندار.» آن خانم گریه اش گرفت و چادرش را بست به گردنش و شروع کرد به کمک کردن.
راوى: آزاده جانباز محسن فلاح
منبع: موزه انقلاب اسلامى و دفاع مقدس
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@katrat