گفتوگوی نشریه زن روز با «صفیه مدرس» همسر شهید مهدی باکری
🔰 یک عاشقانه آرام
👤 #فاطمه_اقوامی
🔸دلش پر بود و قبل از هر کلام و سخنی زبانش به گلایه و اعتراض باز شد. میگفت برای ساخت فیلم سینمایی «موقعیت مهدی» که بعدها سریالش هم از صداوسیما پخش شد یکبار هم به سراغ او نرفتهاند! حرفش این بود اگر فقط وجه فرمانده بودن آقا مهدی به تصویر کشیده شده بود، باز اینقدر دلخور و ناراحت نمیشد و به نظرش این بخش را همرزمانش بهتر روایت میکردند اما وقتی پای زندگی شخصی آقا مهدی در میان بود طبیعی است که اولین نفر باید به سراغ او میرفتند و روایت دست اول را میشنیدند!
🔻میگفت اگر قرار است چیزی از زندگی خانوادگی شهدا به جوانان امروز بیاموزیم، او نکات بهتری از زندگی با آقا مهدی در گنجینه خاطراتش داشته که میشد در فیلمنامه گنجانده شود. حتی به عقیدهاش دیدار و نشست و برخاست بازیگر زن فیلم که ایفای نقش صفیه مدرس بهعهده داشت با او به عنوان شخصیت اصلی و واقعی این نقش، یک روند طبیعی و عقلانی برای بالا بردن کیفیت فیلم و اصیلتر بودن روایت بوده که متأسفانه عوامل و دستاندرکاران فیلم چشم بر آن بستهاند!
🔻اواخر شهریور ماه وقتی تازه جنگ شروع شده بود و آقا مهدی در کنار سپاه، بهعنوان شهردار ارومیه هم مشغول فعالیت بودند، به فکر ازدواج میافتند. یکی از دوستانم که همسرش از دوستان آقا مهدی بود مرا را به ایشان پیشنهاد میدهند. از آنجایی که خانواده ما در بازار و مسجد و محله سرشناس بود و همه از جمله آقا مهدی میدانستند پدرم در خصوص نماز و حجاب بسیار حساس هستند، به محض اینکه دوستشان مرا معرفی کرده بود، آقا مهدی پذیرفته بودند.
🔻آقا مهدی روز عقد همانطور با اورکت سپاه و پوتین به مراسم عقد آمد و خبری از کت و شلوار دامادی نبود. من هم پشت در اتاقی که عاقد و بقیه مردها بودند ایستادم تا بله را بگویم و خطبه عقد جاری شود.
🔻بعد از برگزاری مراسم کمکم همه مهمانها رفتند و فقط آقا مهدی ماند. وارد اتاقی که او تک و تنها نشسته بود شدم وسلام کردم. تا مرا دید سرش را پایین انداخت. نشستیم کنار هم، بعد از چند دقیقه حلقهای که خریده بودیم از جیبش درآورد و به من داد و خودم حلقه را دستم کردم. بعدها همیشه سر این قضیه با آقا مهدی شوخی میکردم و میگفتم واقعاً چرا آن روز من خودم حلقهام را دست کردم؟!
🔻آقا مهدی خیلی تمیز و مرتب بود و به سر و وضعش اهمیت میداد. مدام جلوی آینه میایستاد و مو و ریشش را مرتب میکرد. به شوخی به او میگفتم خوشگل هستی، آن کسی که باید تو را میپسندید، پسندیده است. آقا مهدی هم جواب میداد مسلمان باید مرتب و منظم باشد.
🔻آقا مهدی اصلاً خستگی نمیشناخت. آنقدر فعالیت داشت وقتی به خانه میآمد تا من میخواستم آب یا چاییای برای او بریزم میدیدم خوابش برده است.
🔻آقا مهدی خیلی علاقه به کتاب داشت. همیشه قبل از عملیاتها اول میرفت مشهد زیارت امامرضا علیهالسلام، بعد در تهران به خدمت امام(ره) میرسید و در آخر هم به قم میرفت. معمولاً از قم برای من کتابهای مختلف میخرید. کتابخانه نداشتیم اما آقا مهدی یک جعبه مهمات را داده بود چند طبقه در آن زده بودند و این شده بود کتابخانه ما. هربار که میآمد یک نگاه حسرتباری به کتابها میکرد و میگفت ای کاش من وقت کتاب خواندن داشتم!
#فرهنگ_مقاومت
https://kayhan.ir/001F7r
@Kayhan_online