eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
326 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
‍💗💗 ‍ ‌  در میان خنده گفتم:مگه حاج کمیل عصبانی هم میشه؟؟ او اخم کرد:البته که عصبانی میشه.شما میدونی او روز و در اون مسافرت پرحاشیه چقدر ازدستتون حرص خوردم؟؟ دم قرارگاه هم با اون حرکتتون از گوشام آتیش میزد بیرون. باهم خندیدیم. میان خنده،گردنش رو عاشقونه کج کرد و با آهی مستانه گفت:شما در این یکسال خوب با دل و روح من بازی کردی..من بعد از آشنا شدن با شما تازه نیروی خشمم رو کشف کردم..قبل از اون زیاد به کارم نمی اومد. این حرف او معنیش چی بود؟! او داشت از من تعریف میکرد یا گله!!؟؟ سرم رو پایین انداختم و در فکر رفتم. صورتم رو بالا گرفت با مهربانی نجوا کرد:چیشد؟؟ بغضم رو قورت دادم: از کنایه ی شما دلم گرفت.نفهمیدم در این یکسال از من عصبانی بودید یا ... او خندید.از همان خنده های زیبا و خاص خودش!! _چطور نفهمیدید که مقصودم چی بود رقیه سادات خانووم؟؟ شما از اون روز منو به نوعی درگیر خودت کردی!! ما هم مدام با خودمون کلنجار میرفتیم که یک وقت خدای نکرده اتفاقی برای این دلمون نیفته! هرچند از پیش ترها یک اتفاقهایی افتاده بود ولی هنوز گرفتار نشده بودیم! من عاشق این لحظه بودم!! در این لحظه پاسخ خیلی از سوالاتم رو میتونستم بگیرم.  پرسیدم: حاج آقا خواهش میکنم راستش رو بگید..گولم نزنید..شما..شما واقعا به من علاقه مند بودید؟ او در حالیکه میخندید ضربه ی آهسته ای به پیشانی زد و گفت:نخیییر..گرفتار شدیم!  بعد دستم رو که هنوز در دستش بود فشرد و همانجا کنار در مقابل خودش نشاند.  گفت:فکر کنم با این وضعی که شما در پیش گرفتی ما باید تا صبح در محضرتون باشیم برای پاسخ گویی سوالات تون من نگاه معصومانه ای کردم وگفتم:خواهش میکنم حاج آقا..امشب منو با این حال تنها نزارید. .برام حرف بزنید..من تشنه ی شنیدنم. در این یکسال فقط خدا میدونه من چی کشیدم وبس! و از زمانیکه شما قسمتم شدید یک اضطراب عجیب همراهمه..اون اضطراب اینه که نکنه شما بخاطر رضای خدا با من محرم شدید؟؟ من از این بابت نگرانم.چون خودم رو لایق شما نمیدونم. او نگاهم کرد.در عمق نگاهش حرفها بود. گفت: چرا شما اینطوری فکر میکنی؟! چرا قیمت خودت رو در حضور من پایین میاری رقیه سادات خانوم؟؟! وقتی میگم رضای خداوند رضای منم هست این یعنی چی؟؟!! شما در نظر من هم خیلی عزیزی هم خیلی ارزشمند. سرم رو پایین انداختم تا اشکم رو نبینه. او آهسته گفت: من تا هروقت بخواین میمونم و به سوالاتتون جواب میدم.خوبه؟ ؟ همانطور که سرم پایین بود چندبار تکونش دادم. به گمونم او فهمید که در چشمام چه خبره.چون آهی عمیق کشید وگفت:بزارید حجت رو تموم کنم.  من در زندگیم دوبار عاشق شدم!  یکبار در کودکی و یک بار هفت سال ونیم پیش!! سرم رو بالا گرفتم و با دهانی نیمه باز چشم به لبهاش دوختم. او گفت: من هیچ وقت نتونستم رقیه سادات رو فراموش کنم.حتی قصه ی اون کودک رو برای الهام خاتون هم تعریف کرده بودم و بارها به ایشون میگفتم آرزو دارم از حال و روز اون دختر خانوم با خبر بشم. با ناباوری سرم رو آهسته به اطراف چرخوندم. وقتی اون شب توی ماشین فهمیدم شما کی هستی خیلی منقلب شدم. پرسیدم شما از کجا فهمیدید من همون دخترم؟ او دوباره سر کج کرد و با اندوه گفت: از اسم و فامیل پدرتون..یادت نمیاد؟ گفتی . .شاید آقام رو بشناسید..آسد مجتبی حسینی. . اون وقت تازه فهمیدم چقدر دنیا کوچیکه!! وحتی کمی که دقت کردم فهمیدم چرا هیچ وقت از یاد من نرفتید و همیشه فهمیدن سرنوشتتون برام مهم بود! قربون اون خدایی برم که از مدتها پیش مراقب شما بوده و چنین مسیری برای بازیابی وهدایت پیش روی  زندگی هر دو نفرمون قرار داده.  اسم این تحلیل حاج کمیل رو من  وفاطمه مدتها بود آغوش خدا نامیده بودیم. خدا برای برگرداندن من به آغوشش منو در آستانه ی سی سالگی دوباره به اون مسجد برگردوند.منو دلباخته ی مردی کرد که به خواست و اراده ی خودش سالیان سال از خاطرم محو شده بود.و به واسطه ی اون احساس از منجلابی که درونش غوطه ور بودم نجات داد.  با حرکت سر حرفهای او را تایید کردم و گفتم:خداروشکر میکنم.من واقعا با اون همه غفلت لیاقت این پاداش رو نداشتم.یقین دارم دعای خیر پدرو مادرم نجاتم داد حاج اقا او اخم شیرینی کرد و گفت:حواسم هست که سه بار بهم گفتید حاج آقا ها.. خندیدم:ببخشید..باید تمرین کنم. پرسید:خب سوال بعدی؟ گفتم:سوال که زیاده ولی اجازه بدید یک کم با این جوابتون خلوت کنم و آروم بگیرم!  او داشت بلند میشد که شانه هاش رو گرفتم! _کجا حاج ..کمیل؟ با شیطنت گفت:مزاحم خلوتتون نمیشم! با التماس گفتم:منظورم این نبود! تنهام نزارید حاج ..کمیل او لبخند زد و دوباره با شیطنت گفت:گفتم که گرفتار شدیم.. 🍁نویسنده : ف مقیمی 🍁 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
💗💗 ‍ ‌ من و او تا ساعتها کنار در نشسته بودیم و بی توجه به گذر زمان صحبت میکردیم وپرده از رازها برمیداشتیم!  نوبت او شد. پرسید:واقعا خود الهام خاتون بهتون گفتن تسبیح و از من بگیرید؟؟ من اونچه که در خواب دیده بودم رو تعریف کردم و منتظر عکس العملش شدم!  او چشمهایش پر از اشک شد و با آهی عمیق گفت:تا چند شب کارم شده بود گریه..بدون اون تسبیح انگار یه چیزی کم داشتم. تسبیح رو از گردنم در آوردم و در حالیکه روی سینه ام میگذاشتم گفتم:درکتون میکنم! ظاهرا یک تسبیحه ولی انگار هر دونه از این مهره ها متصل به روح الهامه.من خیلی با اون مانوسم. راستش اون شب که نسیم اینجا اومد و اون زدو خورد پیش اومد بیشتر از اینکه اتفاقات آزارم بده پاره شدن تسبیح اذیتم میکرد. او با تعجب پرسید:تسبیح پاره شده بود؟! سرم رو با تاسف تکون دادم وگفتم:بله..من دوباره اونها رو به نخ وصل کردم..البته یک مهره ش کمه. او خندید:حالا یک صلوات کمتر نفرستید!  حالا من هم میتونستم با خیال راحت او را عاشقانه نگاه کنم. گفتم:اون شب و شب دعوا در مسجد بدترین شب زندگی من بود ولی هر دوشب پایان خوبی با شما داشت. او پرسید:راستی شما که خونت سند داشت.پس چرا تو بازداشتگاه موندی؟! نکنه میخواستید ما رو نصفه شبی زابراه کنید؟ من بلند خندیدم و گفتم:اگر میشد حتما این کارو میکردم..ولی سند تو صندوق امانات بانک بود و در اون وقت شب بهش دسترسی نداشتم.البته واقعا از این بابت مدیون بانکم.. او آهی کشید و به نقطه ای خیره شد.انگار داشت به چیزی فکر میکرد. پرسیدم:به جی فکر میکنید؟  گفت:به الهااام و خوابی که ازش دیدید.شما میفرمایید منظورش در خواب از کسی که سختی کشیده آقاتون بوده ولی من شک ندارم او مرادش من بودم. با تعجب نگاهش کردم. او لبخند رضایتمندانه ای زد و گفت: الهام برای این دنیا نبود!! او هم یک هدیه از جانب خدا بود برای سربه راه کردن من! چشمام از حدقه بیرون زد!! حاج کمیل شما به این خوبی..به این پاکی..مگه میشه سر به راه نبوده باشید؟! او آه کشید و به نقطه ای خیره شد. دلم میخواست علت این سوالش رو بپرسم ولی میدونستم درست نیست. چون اعتراف به گناه خودش گناه بود.این چیزی بود که در این یکسال ازفاطمه آموخته بودم. صحبتهای ما دونفرتا سحر طول کشید. نزدیک اذان صبح باهم به مسجد محله ی قدیمی رفتیم. نماز رو به اقامت او خواندم! همیشه پشت مردی قامت میبستم که هیچ چیز از او نمی‌دانستم فقط بدون هیچ توجیهی دیوانه وار دوستش داشتم اما حالا میدانستم که او بعد از خدا و ایمه معصومین تنها مقتدای من در زندگیست.  در اون لحظات اولیه ی صبح با نهایت وجودم از خدا خواستم که این عشق ومحبت رو از دلم نگیرد وشرمنده ی اعتماد حاج کمیل نشم. دراون لحظات آرزو کردم برای تمام دختران سرزمینم که همانند من حاج کمیل های عمامه به سر و بی عمامه در سر راهشون قرار بگیرد و اونها مثل من طعم خوشبختی و امنیت رو بچشند!  و دعا کردم خدا به همه ی رقیه سادات ها، طعم مهربان و مطمئن آغوش خودش رو بچشاند. اون روز فکر کردم دیگه تمام سختیها به پایان رسید و از حالا به بعد زندگی روی خوشش رو نشونم میده اما لحظه لحظه ی زندگی پره از اتفاقهای بد وخوب! حالا که دارم فکر میکنم مزه ی زندگی به همین ترکیب غم ها وشادیهاو آرامش و سختیهاست. همین معجون بی نظیره که نشون میده چقدر پای قول وقرارهامون با خدا وخودمون هستیم. بعد از نامزدی،کم کم پچ پچ ها شروع شد. حرفهای زیادی از جانب عده ای به گوشمون میرسید. همه ی اونهایی که بعد از دعوای اون شب مسجد و صحبتهای حاج مهدوی در روز بعدش لاجرم سکوت کرده بودند با شنیدن این خبر دست به دامن قضاوت و تهمت شدند وحتی دیگر به مسجد نمیومدند چون حاج کمیل پاک و اهورایی من رو به امامت وبندگی قبول نداشتند!! اون روزها دوباره روحم پرازتلاطم و نا آرومی شد. احساس گناه میکردم.چون اگر من در گذشته گناهکار نبودم هرگز این حرفها و تهمتها در مسجد نمیپیچید و قلب پاک و خدایی مرد زندگیم نمیشکست.اگرچه او برعکس من خیلی آروم بود. چندباری به او گفتم:عقد رو فسخ کنیم تا خط بطلان بکشیم به همه ی این تهمت ها.ولی او میخندید و میگفت: اون وقت هم همان عده میگن از روی شهوات نفسانی این دختر یتیم رو گرفت و با احساساتش بازی کرد... بعد در مقابل نگرانی من میخندید و  هربار تکرار میکرد: رقیه سادات خانوم..همان که گفتم فقط رضایت خدااا.خدا داره امتحانمون میکنه.میخواد ببینه من موقعیتم برام مهم تره یا حرف مردم.بزار این جماعت هرچی دلشون میخواد بگن.همون که اون بالاسریه ازمون راضی و خشنود باشه کافیه.. و من مدام این حرفها رو در ذهنم مرور میکردم تا تمرین بندگی کنم.. 🍁نویسنده : ف مقیمی 🍁 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱:۲۰🥀 سردار بدون واهمه… یعنی تو محبوب قلوب ما همه... یعنی تو گفتی بنویسند فقط سربازی... سرباز عزیز فاطمه… یعنی تو 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
ضربان‌حرم - نریمانی .mp3
4.44M
•نریمانی •عشق‌یعنی‌ضربان‌حرم... ...💔 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺 نماز و دعای شبانه ✍ (ص) : 🔸 يا عَليُّ، صَلِّ مِنَ اللَّيلِ ولَو قَدرَ حَلبِ شاةٍ، وبِالأَسحارِ فَادعُ، لا تُرَدٌّ لَكَ دَعوَةٌ؛فَإِنَّ اللّهَ‏ تَبارَكَ وتَعالىٰ يَقولُ: (وَٱلْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ) . 🔹 اى على! پاسى از شب را بخوان؛ اگرچه به اندازۀ زمان دوشيدن گوسفندى باشد، و در سحرگاهان دعا كن، كه دعايت رد نمی‌‏شود؛ زيرا خداوند ـ تبارک و تعالى ـ [در وصف پرهيزگاران] می‌‏فرمايد: (و آمرزش‏خواهان در سحرگاهان) . 📚 مكارم الأخلاق: ج۲ ص۵۴ ح۲۱۳۴ 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte 💙نماز شب را با مـا تجربه کنید💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📂آیه الله فاضل: ۵۰ سال خواندم تدریس کردم شاگرد تربیت کردم و نوشتم اما به هیچ کدام از اینها در آن دنیا امید ندارم آنچه به آن دارم فقط زهرا (س)ست وفریادی که برای ایشان زدم . 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👨‍✈️فرماندهی در برزخ ✍شهید سر لشکر مهدی زین الدین به نماز خیلی اهمیت می داد. پس از شهادتش او را در عالم رؤیا دیدند که مشغول ی خداست و عده ای هم دنبالش بودند. از او پرسیدند شما این جا چه کاره اید؟!⁉️ گفته بود: به خاطر آن نمازهای اول وقت که خوانده ام در این جا فرماندهی این ها را به من واگذار کرده اند. 📚اصغر آیتی نکته 50 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte ♻️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
1_718088857.mp3
3.41M
میخواے برکت زندگی داشته باشی؟؟!! حجت السلام عالے✨ 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
شهید محمد امین جبلی دانشجوی برتر پزشکی دانشگاه تورنتو کانادا بود و در حادثه ی سقوط هواپیما به شهادت رسید🖤 پدر شهید: یکی از اساتیدش از دانشگاه تورنتو وقتی فهمید اوهم جزء جانباختگان بود،ویدئویی از او دیدم که وقتی راجب پسرم صحبت میکرد چنان گریه میکرد که نمیتوانست به خوبی سخن بگوید. یکی دیگر از اساتیدش در مورد او گفته بود:اگر *مسلمانان* اینگونه هستند ما باید در شناختمان از اسلام تجدید نظر بکنیم.✨🌱 روحیات فداکار ،مهربانی و مساعدت های اجتماعی او کاری کرده بود که آنها به این فکر فرو رفته بودند. ✨✨✨تا همان روز آخر میگفت:من هنوز عزادار سردار سلیمانی هستم...🖤🥀 مادرش گفت:حالا نرو ممکن است جنگ بشود.پسرم گفت:اگر جنگ شد اولین نفری که برمیگردد من هستم؛این پسر با این روحیه رفت. فرزند من اینگونه بود...حالا اگر در شبکه های ماهواره ای عکس اورا نشان میدهند و مصادره به مطلوب میکنند،احساسات مردم را تحریک کرده و از جانباختگان این پرواز سو استفاده میکنند اگر اطلاع رسانی به موقع صورت میگرفت اجازه ی این کاررا هم نمیدادیم. لینک مصاحبه با خانواده شهید 🥀 👇🏼👇🏾👇🏿👇 https://b2n.ir/896159 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به سفارش رهبرمون می خوانیم🌹🌸 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
🍂هیچ جا بہ اندازہ غسالخانہ و هیچ زمانے بہ اندازہ زمان خواندن ڪلمات تلقین، بیدار ڪنندہ و هشدار دهندہ نیست و مایے ڪہ همچنان عبرت نمےگیریم، 🍃گویے تنها براے دیگران است شب جمعه است یاد کنیم از درگذشتگان باذکر صلوات اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🌹 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
🖤یک سال گذشت🖤 ▪️به یاد ۱۷۶ شهید حادثه هواپیمای اوکراینی؛ روحشان شاد 🏴🏴🏴🏴
👂🏻 ✨این‌که ملتی با چنین قدرت و توان روحی به یک قدرت متکبر و زورگوی عالم سیلی بزند، نشان‌دهنده دست قدرت الهی است، پس این روز بزرگ نیز جزو ایام‌الله است. ۱۳۹۸/۱۰/۲۷ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→ @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غــم هـای دل فاطمه اســـرار حـسـن بود شرح غمِ اســرار مفــصـل، شـدنی نیست یک‌کوچه‌و‌یک‌سیلی‌و‌یک‌مادر و یک طفل تفسیر بر این روضۀ مُجمل شدنی نیست محـشــر هـم از این داغ برای تو بگِرییم این غصـه برای دل ما حل شدنی نيست از ذوالفقار حیدر کرار کینه داشت آن کس که روی چادر زهرا قدم گذاشت 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
بسمه تعالی روایتی زیبا ❤️جانم فدای سلام الله علیها ✅ﭼﺮﺍ ‏( ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻐﺮﺏ ‏) ﺳﻪ ﺭﮐﻌﺖ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ؟ ﺍﺣﻤﺪ ﺑﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﯾﺤﯿﯽ ﺍﻟﻌﻄﺎﺭ، ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﻧﻘﻞ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺑﻮﻣﺤﻤﺪ ﺍﻟﻌﻠﻮﯼ ﺍﻟﺪﯾﻨﻮﺭﯼ ﺑﺎ ﺍﺳﻨﺎﺩﺵ، ﺣﺪﯾﺚ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻧﻘﻞ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺳﻪ ﺭﮐﻌﺖ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ؟ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻐﺮﺏ ﺩﺭ ﺍﻭﻝ ﺩﻭ ﺭﮐﻌﺖ ﺑﻮﺩ،ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ‏( ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ‏) ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻐﺮﺏ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺧﺒﺮ ﻭﻻﺩﺕ ﺳﻼﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻪ ﺷﮑﺮﺍﻧﻪ ﻭﻻﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﮏ ﺭﮐﻌﺖ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﮑﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺭﮐﻌﺖ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺳﻪ ﺭﮐﻌﺖ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻐﺮﺏ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻭﺍﺟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺭﮐﻌﺖ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺭﮐﻌﺖ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ، ﺑﺮﺧﻼﻑ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯼ ﭼﻬﺎﺭ ﺭﮐﻌﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺷﻮﻧﺪ . 📚ﻋﻠﻞ ﺍﻟﺸﺮﺍﺋﻊ ﺷﯿﺦ ﺻﺪﻭﻕ ﺝ 2 ﺹ 66 ﺑﺎﺏ 15 ﺡ 1 ﻣﻦ ﻻﯾﺤﻀﺮﻩ ﺍﻟﻔﻘﯿﻪ ﺝ 1 ﺹ 454 ﺡ 1317 ﺗﻬﺬﯾﺐ ﺍﻻﺣﮑﺎﻡ ﺝ 2 ﺹ 113 ﺑﺎﺏ 8 ﺡ 192 ﺍﻟﻤﻨﺎﻗﺐ ﺝ 1 ﺹ 454 ﻣﺸﺎﺭﻕ ﺍﻷﻧﻮﺍﺭ ﺝ 1 ﺹ 50 ﺑﺤﺎﺭﺍﺃﻧﻮﺍﺭ ﺝ 37 ﺹ 38 ﺑﺎﺏ 50 ﺫﮐﺮﻯ ﺍﻟﺸﯿﻌﺔ ﻓﯽ ﺃﺣﮑﺎﻡ ﺍﻟﺸﺮﯾﻌﺔ - ﺍﻟﺸﻬﯿﺪ ﺍﻷﻭﻝ - ﺝ 2 - ﺹ 312 ﺍﻟﺤﺪﺍﺋﻖ ﺍﻟﻨﺎﺿﺮﺓ - ﺍﻟﻤﺤﻘﻖ ﺍﻟﺒﺤﺮﺍﻧﯽ - ﺝ - 6 ﺹ 59 – 58 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte