❇️💠❇️💠❇️💠❇️💠❇️💠❇️💠❇️
اعمال و آداب #وضو
💠نیت:
همین که انسان از اول شروع وضو، قصد قربه الی الله کرده و به عمل خود با این هدف توجه داشته باشد کافی است و آوردن کلام بر زبان لازم نیست.
💠شستن صورت، از بالای پیشانی تا چانه.
زیرا اکثر حواس ظاهره و بیشتر اسباب مطالب دنیوی در صورت ادمی قرار دارد.
💠شستن دستها از مرفق (آرنج) تا سر انگشتان زیرا که قسمت اعظم کارها و امور دنیوی و خواهشهای نفسانی و شهوات طبیعی، همه به وسیله دستها انجام می گیرد.
💠مسح سر با تری دست راست
سَر، منبع افکار و تدابیر و محل تمرکز قوای دماغیه بوده و قوه فکر و عقل (که منشا برانگیختن حواس بر امور دنیایی، و مانع از توجه و اقبال به امور آخرتی است، در سر آدمی قرار دارد و مرادات نفسانی از آن حاصل می شود.
با مسح سر و رسیدن رطوبت بر روی پوست جلو سر، دورانِ دَم در این عضو فورا شدیدتر شده و سلولهای دماغی، برای تفکر آماده تر و در حقیقت با تامین اکسیژن هوا، با این استنشاق جلدی، فعالیت سلولهای دماغی نیز سریعتر می گردد.
💠مسح روی پاها (ابتدا بر راست) از سر انگشت تا جایی که پنجه و پا به هم می پیوندد.
زیرا پاهای آدمی، ابزار و افزار وصول به محل مقصود و حصول کارهای دنیوی است.
دانشمندان و پزشکان متحد القولند، همه بدن به ویژه پاها، شدیدا به جذب اکسیژن و هواخوری و استنشاق جلدی نیازمندند، لذا شارع اسلام، تامین چنین احتیاج را نیز در ضمن مقررات اداب وضو از نظر دور نداشته و با اموختن فلسفه مسح پاها، از این طریق نیز سلامتی جامعه اسلامی را تامین و تضمین فرموده است.
#فلسفهاحکام
#وضو
https://eitaa.com/kelidebeheshte/6549
ali-fani-8.mp3
21.06M
#قرارهرصبح
❤️ منتظران بقیه الله (ارواحنا فداه) ❤️
ان شاء ا... هر روز صبح
همراه باشید با قرار تجدید بیعت روزانه
با 🌺امام زمان (عج)🌺
❗️چله دعای عهد❗️
روز8⃣
جهت یادآوری فراموش نشه ها☺️😇
#علی_فانی🎤
https://eitaa.com/kelidebeheshte/6370
16.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠نمازی با آثار فراوان و تکمیل اعمال ناقص اموات
حتما ببینید👀
https://eitaa.com/kelidebeheshte/6549
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷استاد #رائفی_پور
🔖 اینجا شیعه خانهی امام زمانه...
هر رای اشتباه من و تو، میتونه ظهور رو به تاخیر بندازه...
🔺 لطفا تا میتونید این کلیپ مهم رو تا #قبل_از_شروع_انتخابات منتشر کنید تا همه بفهمند چه مسئولیت بزرگی به دوششون هست. حتی اگه کسی قصد نداره رای بده، توصیه میشه فقط یکبار این کلیپ رو ببینه...
•┈┈••🌺••┈┈•
@kelidebeheshte
•┈┈••🌺••┈┈•
°°🌹#شهیدانه 💌°°
عصر بود که از شناسایی اومد. انگار با خاک حمام کرده بود!
از غذا پرسید؛ نداشتیم!
یکی از بچهها تندی رفت از شهر چند سیخ کوبیده گرفت. کوبیدهها رو که دید، گفت: "این چیه؟"
بشقاب رو زد کنار و گفت: "هر چی بسیجیها خوردن از همون بیار. نیست؟ نون خشک بیار!"
🗓 ۹ بهمن، سالروز شهادت معجزه انقلاب، شهید حسن باقری
@kelidebeheshte
💗#گامهای_عاشقی💗
#قسمت_سیزدهم
امیر و رضا اومدن روبه روی تخت ما یه تخت دیگه بود نشستن ....
امیر : راستی فردا زودتر بریم گلزار که از اون طرف بریم بازار
رضا : بازار چرا؟
امیر : خوب بریم خرید عید دیگه ؟
معصومه: اووو کو تا عید ،دو ماه مونده
امیر : نزدیک عید شلوغ میشه،مثل پارسال باید مثل بادیگارد کنارتون وایستیم تا کسی بهتون بر خورد نکنه
رضا خندید: نه اینکه خریداتون دودقیقه ای انجام میشه ،واسه همین گفت
- من موافقم
امیر : چه عجب،یه بار با من موافق بودی
- خوب حرف حساب میزنی دیگه ،البته نصف خریدامونو الان میکنیم چیزایی هم که یادمون رفت و نزدیک عید ...
امیر : هیچی ،رضا فردا باید باربری کنیم واسشون
معصومه: وظیفتونه ،مگه یه خواهر بیشتر دارین
امیر : اختیار دارین این حرفا چیه ،همین یکیش هم از سرمون زیادیه
با صدای مامان هممون سرمونو سمت در ورودی چرخوندیم
مامان: بچه ها بیاین میوه و چایی آوردم
معصومه : اخ جون میوه بریم بچه ها
همه بلند شدیم و رفتیم داخل خونه
منم رفتم کنار بی بی نشستم
عمو : بی بی جان بیا بریم خونه ما خوابیدن
یه دفعه بلند گفتم
- نه نه نه نه نه
با نگاه همه فهمیدم که باز گند زدم
بی بی : نه مادر ،امشب میخوام کنار آیه بخوابم
معصومه: بی بی جون کم کم دارم حسودی میکنم به این آیه هااا..
بی بی لبخند زد و گفت: الهی قربونت برم فردا میام خونه شما کنار تو میخوابم
معصومه با شنیدن این حرف نیشش تا بنا گوشش باز شد
رضا زود تر بلند شد و عذر خواهی کرد و رفت ،چون مثل هر شب میخواست بره هیئت
بعد از یکی دو ساعت زن عمو و عمو و معصومه هم خداحافظی کردن و رفتن
به کمک امیر ظرفای میوه رو جمع کردیم بردیم گذاشتیم داخل آشپز خونه
یه پیش بند هم گذاشتم گردن امیر
امیر: این چیه
- شستن ظرف شام با من بود ،شستن ظرف میوه با تو ....
امیر: نخیرر ،مردی گفتن ،زنی گفتن ،بیا خودت بشور ،چند روز دیگه که رفتی خونه شوهرت،غذا درست کردن که بلد نیستی ،لااقل ظرف و خوب بشور که نگن این دختره بدرد چیزی نمیخوره...
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
💗#گامهای_عاشقی💗
#قسمت_چهاردهم
دنبال چیزی میگشتم که بزنم توی سرش
که چشمم به یه ملاقه روی میز افتاد
ملاقه رو برداشتم زدم تو سرش
امیر : دیونه چیکار میکنی
- آهااا..الان همین حرف و به سارا هم میزنی دیگههههه...
امیر : خدا نکنه اون مثل تو باشه
- دقیقن راست گفتی مثل من نیست مثل خودته یه تختش کمه..
امیر: عع آیه میگم به دوستت این حرف و زدیااا
- جنابعالی اول راهکار پیدا کن واسه حرف زدن باهاش بعد هر چی دوست داشتی بهش بگو
از آشپز خونه داشتم میرفتم بیرون که گفتم: راستی ،جلوش مثل عزاییل ظاهر نشو که همیشه یه سلاح سرد همراهشه خدای نکرده دخلتو نیاره ...
رفتم توی اتاقم دیدم مامان یه لاحافم روی زمین نزدیک تختم پهن کرده بود
لباسمو عوض کردم یه لباس راحتی پوشیدم موهامو باز کردم و روی تخت دراز کشیدم
چند لحظه بعد بی بی وارد اتاقم شدم
که نشستم روی تختم و نگاهش میکردم
بی بی کنار تختم دراز کشید و منم به یاد قدیم رفتم کنارش دراز کشیدم
بی بی هم مشغول نوازش کردن موهام شد
بی بی: تو و رضا خیلی بهم میاین
با شنیدن این حرف قندی توی دلم آب شد
بی بی : دختر جان میدونی چشمات خیلی چیزا رو لو میده
سرمو بلند کردمو نگاهش کردم
- چیو؟
بی بی: عشقو چیزی نگفتم و بی بی هم یه بوسه ای به موهام زد
بی بی: امشب که شما ها توی حیاط بودین ،با عموت و بابات صحبت کردم ،قرار شده تا قبل عید بیان خاستگاری تا هر چه زودتر محرم هم بشین ،تو هم اینقدر عذاب نکشی واسه دیدنش
لبخندی زدمو و چیزی نگفتم
یه ساعتی گذشت و بی بی خوابید
من توی رویاهام غرق شده بودم
که صدای پیامک گوشیم و شنیدم
نگاه کردم امیر بود ،نوشته بود اگه بیداری بیا داخل حیاط
آروم از جام بلند شدمو از اتاق رفتم بیرون
از پله ها پایین رفتم و دیدم امیر
روی تخت دراز کشیده و به آسمون زل زده
رفتم کنارش نشستم
- به چی نگاه میکنی
امیر: آیه ،با سارا صحبت میکنی؟
- در باره چی؟
امیر برگشت با کلافگی نگاهم کرد : انیشتین ،در باره لایه اوزون باهاش صحبت کن ببین نظرش چیه
با حرفش بلند زدم زیر خنده که دستشو گذاشت روی صورتم
امیر: هیییسسس میخوای همه رو خبردار کنی
- آخرش که چی ،همه باید بفهمن دیگه
امیر: تا قبل از اینکه نظر سارا رو راجبه خودم ندونستم دلم نمیخواد کسی چیزی بفهمه
- باشه
امیر: صحبت میکنی دیگه؟
- باید ببینم فردا چه جوری از خجالتم در میای
امیر: یعنی باج گیر خوبی هستیااااا
یه دفعه صدای باز شدن در حیاط خونه عمو اینا رو شنیدم
صدای خوندن مداحی رضا به گوشم میرسید
که یه دفعه امیر موهامو کشید و جیغ کشیدم
با مشتم زدم به بازوش...
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte