این همه سختی نکشیدن بچه
بزرگ کنن صداش که میزنن بگه "
ها؟" بعضی وقتها تمامِ دلخوشی
یه پدر مادر شنیدنِ "جانم" از حاصل
زندگیشونه، دریغ نکنیم رفیق(:🧡
بسماللهالرحمنالرحیم
تقدیمبهساحتمقدسحضرتزینب(س)
#رمانزیبایعطرخدا
#قسمت_چهل_وپنجم
.... گفتم:عالیه ☺️
داخل آشپزخانه رفتم ومشغول شدم 😊
زهرا کنارم آمد و گفت:مامان 😢
گفتم:جانم؟
گفت:تازه داشتم آشپز میشدم 😜
گفتم:جدی؟آخه دلم برا آشپز خونه تنگ شده بود 😂
امشب نوبت من،فردا نوبت تو 😂
خندیدیم 😂😂
گفت:باشه 😁😂
محمد هم حسابی مشغول کتاب بود و اصلا صدای ما را نداشت 🤷🏻♀
گفتم:آقای خونه!
صدایی نشنیدم 🤷🏻♀
دوباره گفتم:محمد جان!
صدایی نیامد😐🤷🏻♀
دوباره صدا زدم:آقا محمد!
جواب نداد 😟
دوباره گفتم:آقای کریمی!
جوابی نشنیدم 😕
نگران شدم 🙁
داخل پذیرایی رفتم😢
محمد نگاهم کرد وگفت:پنجمیشم بگو بگم جان محمد 😁😍
گفتم:ای وروجک 😄
بعد گفتم:محمدم 😍
گفت:جاااااان مممممححححمممممددددد😍
خندیدیم 😂😂😂
گفتم:چه زود گذشت 😢شب عقدمون هفت ماه پیش بود 😢
گفت:میگذره....اونی که میمونه عشقه 😍فقط همین 😍
گفتم:صد در صد 😍
بلند شد و پیشانی ام را بوسید ☺️
من هم دستش را بوسیدم ☺️
..... یک ماه به اربعین مانده بود و ما برای اربعین برنامه مهریه را گذاشتیم 😢
اما...
زهرا.....
نمیدانستم چطور به زهرا بگویم 😢
به زهرا گفتم:زهرا جان!ما.... امسال میخوایم اربعین بریم.... کربلا!ولی اربعین تو امتحانای شماست.... میتونم با مدیرتون صحبت کنم که باهامون بیای.... خودتم نظرتو بگو 😊
گفت:نظر شما چیه!؟
روبه محمد کرد و گفت:میخواین امسال دوتایی برین،سال بعد من بیام؟
گفتم:چرا؟
گفت:بار اولتون دوتایی برین با لذت،سال بعد منم میام 🤷🏻♀
گفتم:نه عزیزم چه حرفیه،شما دختر مایی،عضو خانواده ☺️
گفت:حالا امسال برین،منم امتحانام این موقع افتاده 🤷🏻♀سال آینده حتما میام 😊
گفتم:زهرا مطمئنی؟
چشمهایش پر اشک شد 😢
یه قطره روی گونه اش افتاد و گفت:مطمئن مطمئن 😢☺️
.... کم کم آماده میشدیم برای سفر 😍
من خیلی ذوق و شوق داشتم 😍
گذر نامه و ویزا هم آماده شده بود😊
به زهرا گفتم:دوست داری پیش کی بری؟ 🤔
گفت:دوست دارم برم پیش عمه فاطمه ☺️
به فاطمه گفتم
گفت:قدمش سر چشم ☺️
قرار بود ٣روز قبل اربعین کربلا باشیم 😍
طوری برنامه ریزی کردیم که سه روز تا اربعین را کربلا باشیم 😍
٩ روز قبل اربعین راه افتادیم وطبق برنامه ٧روز قبل اربعین پیاده روی را شروع کردیم 😢😍
دقیقا سه روز قبل اربعین کربلا بودیم 😍
وقتی برای اولین بار حرم حضرت عباس را از ستون های بین راه دیدم اشک چشمانم را گرفت 😭
محمد گفت:دیدی خانم این همه عظمت 🙂
گفتم:آره 😢بالاخره به آرزوم رسیدم 😍😭.....
نویسنده ✍🏻: #کنیز_الزهرا
بسماللهالرحمنالرحیم
تقدیمبهساحتمقدسحضرتزینب(س)
#رمانزیبایعطرخدا
#قسمت_چهل_وششم
.... بالاخره به آرزوم رسیدم 😍😭
قدم قدم از موکب ها گذر کردیم 🙃
محمد نگاهی به من کرد و گفت:بازم دوربینتو انداختی روشونت!؟🙄خانم جان،عزیز دل شوهر،قربونت برم،همسر من،آخه این دستت درد میگیره عزیزم!
گفتم:خب چکارش کنم 😢
گفت:بذار رو این یکی شونت 🙂
گفتم:خب آخه رو این یکی راحت نیستم 😕
گفت:بنداز گردنت 😊
گفتم:آخه چادرم بد میشه 🙁
خندید و گفت:من حریف تو یکی نمیشم 😂فقط مواظب باش دستت دوباره درد نگیره 😊
گفتم:به روی چشم 😉حالا میشه دستتو بدی به من! 😁
گفت:بفرمایید دستای من مال شما 😅
دستش را گرفتم وهدیه سالگرد ازدواجمان که قرار گذاشته بودیم اربعین به هم بدهیم را با تمام عشقی که در دستم جمع کرده بودم داخل انگشتش کردم 🙃
محمد نگاهی به من کرد و گفت:وسط جمعیت چجوری پیشونیتو ببوسم 😂
خندیدیم 😂😂
گفتم:حقیقتش قصد داشتم اول هم توی حرم حضرت عباس هم حرم امام حسین تبرکش کنم،ولی طاقتم تموم شد 🙈 خودت همه جا تبرک کن 🙂
محمد به انگشتر سبز رنگی که تازه به دستش جلوه میکرد ویا حسینش در نور خشمگین غروب آفتاب برق میزد نگاهی انداخت 🙂
گفت:خیلی قشنگه زینب خانم 🤤ازین به بعد بیمه امام حسین میشم 🙂
ادامه داد:حالا که هدیمو دادی هدیتو میدم 😁
گفت:زینب!
گفتم:جانم؟
گفت:میدونی وسط جاده وایسادیم 😂
نگاه کردم 👀
تقریبا وسط جاده بودیم 😂
هرکس از کنارمان رد میشد نگاه محبت آمیز وپر از خنده ای که پشت چشمها قایم شده بود نگاهمان میکرد 😂
کمی تا ستون ١١٠٠مانده بود 😁😍
محمد گفت:بریم که برسیم به ستون ١١٠٠ اونجا استراحت میکنیم،منم هدیه عزیزمو میدم 😄
گفتم:نعم سیدی 😎
خندید 😂
گفت:سید ما که شمایی 😜😎
گفتم:بریم بریم 😂اینجا خونمون نیست 😁 ملت نگامون میکنن 😂
رفتیم وبه ستون ١١٠٠رسیدیم 🙂
خورشید تقریبا غروب کرده بود وکمی تا اذان مانده بود 🙃
محمد گفت بریم تو یکی ازین موکبا نماز بخونیم،برا شب خدا بزرگه 🙂
داخل موکب رفتیم اطراف موکب تعداد زیادی زائر نشسته بودند 😍
محمد به گوشه موکب اشاره کرد که خالی بود 🙂
جلوتر رفتیم وهمان جا نشستیم 🙃
خیلی خسته شده بودم 😢
محمد داشت وسائل را مرتب میکرد 😊من هم زانو هایم را در بغل گرفته بودم وخیره خیره نگاهش میکردم 👀
محمد متوجه نگاهم نشده بود وسرش به وسائل گرم بود 😅
دستم را گوشه دیوار گذاشتم و سرم را روی دستم گذاشتم و خواب رفتم 😴
شاید برای چند دقیقه خواب رفتم 😴
کابوس میدیدم 😰😭
از خواب پریدم 😭
محمد که متوجه ترس من شده بود
گفت:چیزی شده خانم؟🤔
گفتم:فقط کابوس دیدم هیچی نیست 😢
ولی تنها یک کابوس نبود 😭واقعا برای چند دقیقه از دنیای زمینی خارج شدم 😭
نمیخواستم محمد را نگران کنم 🙁
ولی از چهره ام معلوم بود که ترس تمام وجودم را گرفته وامانم را بریده 😭
محمد مهربانانه کنارم نشست و دستم را داخل دستش گرفت وگفت:زینب جان،بگو ببینم چی خواب دیدی عزیز دلم که اینطوری آشفته شدی 😟من طاقت ندارم تو اینطوری باشی 🙁
به پهنای صورت اشک میریختم 😭
اما صدایی ازمن بلند نمیشد 😭
زبانم از ترس بند آمده بود 😭
محمد رفت وبا کمی آب برگشت 🙃
آب را دستم داد و گفت:شاید یکم آروم بشی 😊
بغض،نمیگذاشت آب از گلویم پایین برود 😭
به سختی آب را خوردم وکمی آرامتر شدم 😢
ولی هنوز ته دلم آشوب بود 😭......
نویسنده ✍🏻: #کنیز_الزهرا
سلام و رحمت ♥️🌱
دو قسمت از رمان تقدیم نگاهتون ☺️🌼🌱
مارو حلال کنید 🥲
اگه از رمان لذت بردید برا حال دل نویسنده هم دعا کنید 🥲♥️
میشه یکم از حال و هواتون وقت خوندن رمان برامون بگید🥲؟
مارو یاری کنید ↡'🌻
@Habibe_heidar213
روز مرد رو به حاضرترین
غایب دنیا آقا امام زمان(عج)
تبریک میگیم!💐
#میلاد_امام_علی🌱!
هدایت شده از کلیدبهشت🇵🇸』
#نمازشب_چهاردهم_ماه_رجب 🔮
💎 از حضرت رسول اکرم { صلی الله علیه و آله و سلم } روایت است که فرمودند : 💎
🍀نمازشب چهاردهم ماه رجب، سی رکعت می باشد،{یعنی به صورت ۱۵ تا دورکعتی} که در هر رکعت بعد از سورهى «حمد» ، یک مرتبه سورهى «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» ، و یک مرتبه آیهى آخر سورهى کهف را بخواند.
👇🏻👇🏻👇🏻
✨《قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أَحَداً》 [آیه ی 110 سوره ی مبارکه ی کهف]✨
#ثواب_نماز 🎁
⬅️ هرکس این نماز را بخواند، چون نماز را تمام کند، همه ی گناهانش پاک شود. هرچند به اندازه ستارگان آسمان باشد.💫⭐️
#منبع:اقبال الاعمال.صفحه ۱۵۵📚
#التماس_دعا🤲🏻🌹
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
#أین_الرجبیون
#ثواب_جاریه💛
💌حداقل برای یک نفر ارسال کنید✔️
هدایت شده از کلیدبهشت🇵🇸』
#نماز_ویژه_شب_های_ایام_البیض👌🏻
#شب_های_سیزدهم_چهاردهم_پانزدهم_ماه_رجب⭐️
✍🏻نماز دیگر شب سیزدهم ماه رجب بدان که مستحب است در هر یک از ماه رجب و شعبان ورمضان.
🕊 آنکه در شب سیزدهم، دورکعت نماز بگذارد در هر رکعت بعد از سوره ی حمد، ۱مرتبه سوره یاسین، ۱مرتبه سوره ملک، ۱مرتبه سوره توحید بخواند.
🕊 در شب چهاردهم، چهار رکعت سلام به همین کیفیت.
🕊 و در شب پانزدهم ۶ رکعت به همین کیفیت.
#ثواب_نماز 🎁
⬅️از حضرت امام صادق (علیه السلام) که هر که چنین کند:جمیع فضیلت این ماه را دریابد و جمیع گناهانش غیر از شرک آمرزیده شود.♥️
التماس دعا 🤲🏻🌷
#کلیدبهشت 🔑🌹
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
#أین_الرجبیون
#ثواب_جاریه💛
💌حداقل برای یک نفر ارسال کنید ✔️
هدایت شده از کلیدبهشت🇵🇸』
#نمازشب_پانزدهم_ماه_رجب 🔮
🔶شیخ عباس قمی در مصباح ذکر کرده که داود بن سرحان از امام صادق [علیه السلام] روایت کرده كه ایشان فرمود:🔶
⬅️در شب نیمه رجب دوازده ركعت نماز اقامه کنید، به صورت {۶تا دو رکعتی} که در هر ركعت حمد و سوره یکبار تلاوت شود و پس از اتمام نماز، سورههای حمد و معوذتین(سوره های فلق و ناس) و سوره اخلاص و آیة الكرسى را چهار مرتبه تلاوت میکنید و سپس ذکر «سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَلا اِلهَ اِلا اللهُ وَاللهُ اَكْبَرُ » چهار مرتبه گفته شود . پس از آن ذکر «اَللهُ اَللهُ رَبّى لا اُشْرِكُ بِهِ شَیْئا وَ ما شاَّءَ اللهُ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ» گفته شود.📿
#منبع : اقبال الاعمال.صفحه ۱۵۵/ مفاتیح الجنان.شیخ عباس قمی.صفحه ۲۳۶📚
#التماس_دعا 🤲🏻🌿
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
#أین_الرجبیون
#ثواب_جاریه💛
💌حداقل برای یک نفر ارسال کنید ✔️