eitaa logo
❞ جرعه ای کتاب ❝ 🌿☕
171 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
742 ویدیو
47 فایل
هَـــر‌کس با کتابـــــ‌ها آࢪامــ گێرد،هــــــــيچ آࢪامشۍࢪا از دســــــتْ ندآدھ‌ اســـت؛) امـــــیڕالمـــؤمنیـݩ🌱🕊 ما اینجاییم اگه حرفی بود کافیه بزنی رو لینک 😉 https://harfeto.timefriend.net/17219293345896 کپی؟ صلوات بفرست برای ظهور اقا..حلاله
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 👈آیا میدانید حضرت عزرائیل شبانه‌روز360 بار به تو نگاه میکند منتظر امر خداوند برای قبض روح توست؟! 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ 🏴{@ketaaaab}🏴
هیچی به اندازه ی یاده مرگ اشتهای ادمو برا گناه کردن کور نمیکنه!💔
💥جوابشو دادم ... دلم خنک شد ! دلت خنک شد، اما بستر زندگی‌ ابدی‌ات، پر از آتش شد... می‌ارزید؟ - بهشت و آرامش ابدی‌اش، هزینه دارد ... تا در این دنیا هزینه‌هایش را نپردازی، آنجا بهشتی در کار نیست. ✓ اگر آموختی اینجا، با تمام فشارهایی که دوری از جهنم‌های گوناگون (مثل همین جهنم جدال) دارد: از آن جهنم بگریزی و نسوزی، آنجا هم از جهنم، در امان خواهی ماند. ✗ پس هرگز نخواه دلت خنک شود! بگذار قبرت (نَفْس ات) خنک بماند. 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ 🏴{@ketaaaab}🏴
🔴سه نفر خود را تمسخر می‌کنند: آنکه با زبان از خدا طلب بخشش می‌کند اما با قلبش پشیمان نیست، خود را مسخره کرده است. کسی که از خدا موفقیت بخواهد اما تلاش نکند،‌خود را مسخره کرده است. آنکه از خدا بهشت را طلب کند اما بر سختی‌های دنیا صبر نکند،‌خود را مسخره کرده است. کسی که با زبان از دوزخ به خدا پناه می‌برد اما شهوات را ترک نمی‌کند خود را تمسخر می‌کند. 📗معدن الجواهر ج۱ ص۵۹ 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ 🏴{@ketaaaab}🏴
🌺 برای مومن، مرگ یه اتفاق لذت بخش هست. در روایات داریم که مرگ برای مومن مثل اینه که یه گل خوشبو رو بو کنه. انقدر راحت جون میده. اما مرگ یه اتفاق وحشتناکه برای کی؟ 🚫برای کسی که یه عمر هواپرستی کرده. 🔴وقتی که حضرت عزراییل میخواد این روح رو از چنگال هوای نفس بیرون بکشه به سختی بیرون میاد. چون یک عمر به هوای نفسش حال داده. لذت داده. برای همین در روایات داریم که مرگ برای انسان بد، به قدری سخت هست که انگار با قیچی تمام بدنش رو تکه تکه کنن.😓💔 📛🚫📛 روح، به سختی بیرون میاد. و چون کثیف شده باید با سختی جان کندن و فشار قبر و عذاب برزخی اون لذت های کثیف رو ازش پاک کنن. 🔴حالا بعضی ها بعد از یه مدت پاک میشن و در نهایت میرن بهشت بعضی ها هم اصلا پاک نمیشن و برای همیشه توی آتش گناهان خودشون میمونن... یه سوال؟ شما جزء کدوم دسته ای؟ بازم میخوای به هوای نفست لذت بدی؟! 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ 🏴{@ketaaaab}🏴
بهشت_2.mp3
5.85M
😍 🌸{قسمت دوم} خونه تو، اینجا نیست! اینجا مثل یه اسباب بازی تویِ دستاته... تا باهاش خونه سازی رو یاد بگیری! برای ساختن خونه همیشگی ات هم وقت بذار، هم انرژی، پشیمون نمیشی. 👤•.استاد شجاعی•. 🚨یکی از بهترین سخنرانی هایی که تاحالا شنیدم😊عااااالیه عالی👌 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ 🏴{@ketaaaab}🏴
بهت یہ زمین میدن با یه مقدار پول میگن باید باهاش خونه بسازی هرلحظه هم امکان داره وقتت تموم شه😥 خب ما ڪہ بلد نیستیم بسازیم🤔 یہ ادمه عاقل میره با بهترین مہندسا و نقشه ڪشا مشورت میڪنہ و بهترین خونرو برا خودش میسازه😌 اینجا(دنیا) خونه ی ما نیست چند روزی هستیم بعد میریم خونه ی واقعیمون. ما الان بیرونہ خونمونیم و هرکاری ڪہ اینجا انجام بدیم در واقع داریم خونمونو میسازیم. ▪️استاد شجاعی(بهشت💜) با اعماله خوب شیک ترین خونہ رو برا خودت بساز😉 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ 🏴{@ketaaaab}🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 🔮 باهوش ترین خلایق، بنده ایست که همیشه یاد قبر و قیامتش باشد! 👈تاثیر یاد مرگ در ! 👤استاد رائفی پور•. حتما ببینید رفقا👍 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ 🏴{@ketaaaab}🏴
گناه51.mp3
4.31M
💌 جهنم؛ چیزی نیست جز نمودِ حقیقیِ بیماری های باطنِ ما. جهنم های قلبت رو؛ (کینه،حسادت، غرور،قضاوت، زودرنجی و...) زودتر خاموش کن. تا توی آتیشش گُر نگیری. 🎤 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ 🏴{@ketaaaab}🏴
💢میدونستید کسانی که مشغول گناه هستن _ گناهکارن احتمال مردنشون بیشتره ؟؟؟😱😱 😭یـــــــــــــــاخدااااااااا جِدا ؟😢⁉️ 🔚 بله این حرف من نیـــس با استناد به روایات این حرفو زدم 🔆 🔮پيامبر خدا(ص):↶ ❣مرگ انسان بر اثر گناهان، بيشتر از مرگش با اَجَل است. 📚 مكارم الأخلاق، ج2 💢پـــس دو نکته رو هیچ وقت فراموش نکن ‼️ 1⃣ یـــک : تا گناه کردی توبه کن 😇 تا در معرض بیشتر مرگ نباشی ❌ 2⃣ دو : هــیچ وقت فراموش نکن کــه مــرگ خواهد امد ⛔️شاید تا یک ساعت دیگه زنده نباشی⚰ 💢یـــاد مــرگ خیلــے در جلوگیری گناه تاثییر گزاره (با استناد به روایات)💯 ✨امام صادق(ع):✨ ♨️ هر گاه اسیر شهوت شدی، مرگ را به یاد بیاور…⚰ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ امام علی (ع)💫↶ ❣كسی كه توبه خود را به تأخير اندازد (و امروز و فردا كند بايد بداند كه) در معرض بزرگترين خطر، يعني يورش و هجوم مرگ، قرار دارد‼ 📚 غررالحکم📚 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ 🏴{@ketaaaab}🏴
صبر👈دهان بندی از جنس بهشته. که البته: به میزان فهم وعلم مابستگی داره❗️ اگه بدونی هربار بیتابی وعصبانیت چند سال جهنم،در روحت ذخیره میکنه؛ ✴️دیگه خیلی جاها،صبوری میکنی! 👤استاد شجاعی•. 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ 🏴{@ketaaaab}🏴
حرفای تلخ دیگران شفای درده بیماری‌های‌ انسان است 👤استاد شجاعی•. بعدا در موردش توضیح‌میدیم:)
36695710433380.mp3
8.41M
بسݥ ࢪݕ اݪحسێن اۆ کھ خۆد ࢪسݥ عآشقے ۆ عآشق شدݩ ࢪا بھ ما آمۆخټ پس بھ شکرانھ ایݩ عآشقے مێخۆآنیم زیاࢪټ عآشۆࢪا ࢪابھ نێٺ از آقآجآنماݩ حجټ ٵبݩ الحسݩ عجڷ اللھ ټآ تسکێنے بآشد بࢪ دݪ دآݟ دێدة ایشاݩ دࢪ ایݩ ایاݥ و بھ نیابټ از دݪ دآغداࢪ ݕے ݕے دوعاݪم و شهداے کࢪݕلآ و ࢪسیدݩ مجنوݩ بھ لێلے اۺ کھ جز بیݩ اݪحࢪمیݩ اࢪباݕ چێزے ݩخواھد بۅد 🙂🙃 🖤 💔 🏴 🏴{@ketaaaab}🏴
ࢪفقآ... ٺۅے نمآݫ شـــباٺونــــــ‌ و عــبادآتټۅنــــ مآࢪو از دعآے خيـــرٺۅن بے بہره نــزآࢪید 🙂💔الټماســــ دعــــا💫 عــــآقـبټتان شــھدایے! ڪھ خيࢪیســټ بھ بݪندۍ ســرݧۅشټ:)🕊️ شــبټۅن إمـــآمــ زمــانے ۅ مݟطر بھ عــطر شھــــدآ💫 يا عــلۍ مــدڍ✋
AUD-20220708-WA0060.
13.47M
🍃زیاࢪٺ آل یاسێن🍃 زیاࢪٺ آݪ یآسێن ࢪا بھ نێٺ ظھۅࢪ آقا حجٺ ٵبݩ اݪحسݩ عجݪ الله تعاݪے فࢪجة الشࢪێف دࢪ ؤاپسێن ڵحظاٺ شݕ مێخوانیم🙂🍃 🕊 🖐 🏴{@ketaaaab}🏴
↫بِسْم‌اللّٰـھ..📮↬... السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌يَاحُجَّة‌اللّٰهِ‌فِى‌أَرْضِهِ🖐🏻💛
✨🍃🌸🍃💐🍃🌸🍃✨ هرکس چهل صبا دعای عهدرابخواند ازیاران امام زمان خواهدشد ان شاالله دعای عهد بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى  الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ  وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ  وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. پس دست خودرابرران پای راست میزنی و3بارمیگویی⬇️⬇️ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🏴{@ketaaaab}🏴
دعای هر روز ماه صفر🌙 🏴{@ketaaaab}🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸قسمت اول رمان مترسک مزرعه آتشین 🌸 🌺پارت سی و یکم 🌺 غلام از ته کلاس برایم پیغام میفرستد. - جورش کردی🤨؟ بر می گردم می گویم: «آره!» معلم زبان، به تخته سیاه تقه می زند: - پلیز لیسن👂🏻! زنگ می خورد. هوا بارانی است. مجبوریم تو کلاس بمانیم. می خواهم ته کلاس بروم که در باز می شود و آقای ناظم مدرسه وارد کلاس می شود. همه بلند می شوند. آقای ناظم میگوید🧑🏾‍🏫: -بشینید. قدم می زند و بعد میگوید: -تو جبهه ها عملیات شده. می خوایم به نمازخونه بریم و برای سلامتی رزمندگان دعا کنیم. حالا آروم و ساکت به نمازخونه بريد. نمازخانه غلغله است🤲. تمام بچه های مدرسه جمع شده اند. آقای ناظم تو ميكروفن فوت میکند. همه ساکت می شوند. دعا شروع شده است. بغض میکند🥺. نمی دانم دایی حسن حالا چه کار میکند، در کدامین جبهه است و درچه حالی است. صدای آقای ناظم در مدرسه می پیچد: ـ يا وجيهاً عندالله اشفع لنا عندالله....💔😔 بعد از مراسم دعا، همه به کلاس هایشان می روند. ورزش داریم، اما هنوز باران می بارد. بچه ها به اتاق پینگ پنگ می روند🏓. اما من حال و حوصله ندارم، تو راهرو می ایستم و از شیشه در اصلی راهرو، به حیاط زل می زنم. دلم می خواهد باز گریه کنم. دلم خیلی گرفته. ضربه ای به شانه ام می خورد.😶 - چیه آبغوره گرفتی😏؟ جوابش را نمی دهم، غلام میگوید: -اون قدر مثه پیرزن ها گریه کن تا اون یکی چشمتم کور بشه، بالا رد کن بیاد😐! دست به جیب میکنم، پانصد تومان را دستش می دهم، غلام می خواهد برود که چشمم به آقای حمیدی می افتد که ایستاده و نگاهمان میکند😶. غلام دست و پایش را گم میکند. آقای حمیدی رو به من میگوید: - چی بهش دادی🤨؟ سرم را پایین می اندازم. آقای حمیدی چانه ام را می گیرد و سرم را بلند می کند. - نشنیدی چی گفتم؟ غلام من و من کنان می گوید: -آقا ازش طلب داشتیم، پولمون پس داد.😬 آقای حمیدی به او براق می شود: از تو پرسیدم؟ غلام عقب عقب می رود. آقای حمیدی دستش را به طرف غلام دراز میکند و با خشونت می گوید😤: - بده من🙄! غلام با ترس و لرز پانصد تومان را به آقای حمیدی می دهد - هر دو فردا با پدرتون به مدرسه میاید، فهمیدید🧐؟ غلام می گریزد. نفسم بند می آید. اگر آقاجان قضیه را بفهمد، کارم زار است😰. پشت سر اقای حمیدی به دفتر می روم. برمی گردد طرفم و می گوید: -چی شده؟ -آقا چیزه... آقا من😥. آقای حمیدی پشت میز می نشیند. - بشين! روی صندلی ام می نشینم. -می شنوم. میگویم: آقا نمی توانیم... نمی توانیم به پدرمان بگیم... آقای حمیدی بلند می شود و کنار پنجره می رود. قطرات باران به شیشه می خورند و قل می خورند پایین. - برای چی به داداش زاده پول دادی🤨؟ -آقا بدهکار... 😍📚 😍😁📚 📚 🏴{@ketaaaab}🏴
🌸قسمت اول رمان مترسک مزرعه آتشین 🌸 🌺پارت سی و دوم 🌺 با عصبانیت برمی گردد و می آید طرفم. دست و پایم را گم میکنم. دستش را بلند میکند. - دروغ بگی، همچه می زنم...😠 بی اراده دستانم را بالا میبرم و چشمم را می بندم، اما خبری نمی شود. چشم باز میکنم. آقای حمیدی دوباره کنار پنجره رفته است. - به من دروغ نگو. من همه چیزُ می دونم. یخ میکنم. قلبم چنان می زند که صدایش را به راحتی میشنوم. - تو پول زور به داداش زاده میدی، درسته🙄؟ گریه ام میگیرد. آقای حمیدی از کجا می داند؟ نکند اصغر بهش گفته باشد. آقای حمیدی دوباره پشت میز می نشیند. -ببین آیدین دایی حسنت تو رو به من سپرده، یادت نرفته که دوست دارم از زبون خودت بشنوم، چند بار دیدم کیف داداش زاده رو می بری و می آوری، بچه ها میگین چند بار براش سیگار خریدی، میدونم اون تو رو مجبور کرد با سعید شریف دعوا کنی😤. حتی فکر کنم ماجرای مریض شدنم به اون مربوط بشه، تو پارسال دانش آموز خوبی بودی، اما امسال حسابی افت کردی😕. نمراتت پایین اومده، اگه دایی حسنت از من گلگی کرد، من جوابش چی بدم🤨؟ بغضم می ترکد و شروع میکنم به حرف زدن، همه چیز را تعریف میکنم. انگار بار سنگینی را از دوشم برداشته اند💔. آقای حمیدی از جعبه روی میز دستمال کاغذی میکند و دستم می دهد. بعد تسبیحش را در می آورد و تند دور انگشتش می چرخاند. فقط صدای دانه های تسبیح در اتاق می آید🤧.آقای حمیدی تسبیح را در جیبش میگذارد. نفس عمیق میکشد و میگوید: - تو از داداش زاده یا شاهین نمی ترسی، تو اسیر خودت شدی! با تعجب نگاه میکنم. - در حقیقت داداش زاده نقطه ضعف تو رو فهمیده😑 به آقای حمیدی نگاه میکنم. -من می تونم داداش زاده را بترسونم. کاری کنم که دیگه دور و برت نیاد. اما آخرش چی؟ اگه تو الان جلو اون نایستی، در آینده جلو خیلی ها، جلو سختیها، می ترسی و از پا در میای😪. حضرت علی میگه: «ترس برادر مرگه .» می دونی یعنی چی؟ مرگ یه بار جـون آدم میگیره ، اما ترس روزی هزار بار. برای یه بارم شده باید جلو داداش زاده یا هر کس دیگه ای که بهت ستم میکنه ، دربیای، باید مرد بشی. مرد🖐🏻💪🏻! می فهمی؟! گیج شده ام. انگار جادو شده ام. -تو اسلام خشونت رد شده، اما دفاع واجبه، از خودت، از شخصیت دفاع کن، اجازه نده کسی تو رو له کنه. باید باسختی ها بجنگی تا هیچ زورگویی اسیرت نکنه😉 صدای زنگ مدرسه بلند می شود. آقای حمیدی پولم را می دهد و از دفتر بیرون می رود. بدنم داغ شده است. انگار تو تنور افتاده ام😰. 😍📚 😍😁📚 📚 🏴{@ketaaaab}🏴
🌸قسمت اول رمان مترسک مزرعه آتشین 🌸 🌺پارت سی و سوم 🌺 آقاجان می گوید: -قربان شاپسرم برم! مواظب باش از دستت نیفته. من زودی برمی گردم😁. جعبه های شیرینی را می گیرد. سنگین هستند. آقاجان می رود به سلمانی و من به طرف خانه راه می افتم. بین راه اصغر را می بینم. می آید کمکم . نصف جعبه ها را میگیرد و راه می افتیم. اصغر می گوید: -ایشالا عروسیت، خودم با الک آب میارم😅! ادای خندیدن درمی آورم و می گویم: -یخ کنی یخچال فرنگی، بی مزه! اصغر می خندد. چشمم می افتد به غلام که تو صف نانوایی ایستاده و بُز و بُز نگاهمان میکند. محلش نمیکنم. می دانم که خیلی حرص می خورد.😏 دو سه روزی می شود که محل آدم بهش نمیگذارم. بعد از صحبت های آقای حمیدی، تصمیمم را گرفته ام. فوقش با یک دعوای حسابی از جلوش درمی آیم😌. به خانه می رسیم. از خانه مان صدای ساز و آواز بلند است. اصغر مزه می ریزد: - آیدین! می خوای بیام تو به رقص مشدی آذربایجانی بکنم😂؟ آره، با این عینک ته استکانی و هیکل بی قواره ات خیلی هم بهت میاد🙄؟ اصغر حسانی بور می شود. جعبه ها را زمین می گذارد. میگویم: -بچه تنها زمین خیسه، برش دار😑 اصغر راه می افتد. داد می زنم: لا اقل شیرینی بردار، بوش میاد!😂 اصغر محل نمی گذارد. خنده ام می گیرد. با آرنج به در می کوبم. خبری نمی شود. چند لگد آرام به در می زنم. لحظه ای بعد، مادر، در را باز می کند. لباس لیمویی خوش دوختی پوشیده و دستی هم به سر و صورتش کشیده، با داد و فریاد میگوید: - چه خبرته😐؟ می خندم و می گویم: - خوشگل شدی مامان😍😂! چشمم به حیاط می افتد. چند دختر پنج شش ساله در حیاط ورجه ورجه می کنند و مثلاً می رقصند. مادرم می گوید: - چشمات درویش کن بی حیا🤨! سرت بنداز پایین و جعبه ها رو بذار زمین و برو مجلس مردونه، زود باش😐! سرم را پایین می اندازم و جعبه های شیرینی را به حیاط می برد. مادرم پس گردنم را می گیرد و هلم می دهد بیرون، یکهو چشمم می افتند به خاله معصومه و خاله اعظم که با هول و ولا می آیند😶. می روم جلو و می گویم: - سلام خوش... صورت خاله معصومه خراش برداشته است. خانه اعظم هق هق کنان به دیوارمان تکیه می دهد. چادرش شر می خورد روی شانه هایش و زار می زنند -ای وای حسنم...ای وای...ای وای برادرم ای وای😭 دلم هری می ریزد و محکم به در میکویم. مادر، در را باز میکند. خاله معصومه خودش را بغل مادر می اندازد💔. خاله اعظم به صورتش چنگ می اندازد و ضجه می زند: - مریم کجایی که حسنمان رفت! مریم برادرمان رفت. کبوترمان رفت😭💔... مادرم می افتد زمین. می روم تو حیاط و شانه هایش را می گیرم. خاله معصومه دودستی به زمین میکوبد. حیاط با جیغ و فریادهای خاله ها و مادرم شلوغ می شود.🥺 صدای آهنگ قطع می شود. لیلا مات و مبهوت به دیوار تکیه می دهد. سرم را به دیوار می کوبم. مهناز لباس عروسی به تن از اتاق بیرون می دود و پشت سرش احمدآقا، پابرهنه به حیاط میدود. خانه مان پر از گریه و فریاد می شود.😭😭😖 😍📚 😍😁📚 📚 🏴{@ketaaaab}🏴
سلام رفقا می یخوایم یه پویشی راه بندازیم همه‌ی پروفایل رو یه پروف بزاریم و اون پروف عکس پرچم ایران باشه نشر حداکثر شیعه باید نشر بده یاعلی 🏴{@ketaaaab}🏴