ادامه قسمت بیست و نهم👇🏻
یکی از آنها سوره "انسان" و دیگری سوره "دخان" را خواندند و من در همان جا ایستادم تا سورهها را تمام نمودند.
خیلی خوشحال شدم و برایشان دعای برکت کردم و پرواز کردم و آمدم و دیدم که هادی در حال آماده کردن اسب است.
خورجینی نیز روی اسب بسته بود و مهیای حرکت.
گفتم این خورجین از کجاست؟
گفت: ملکی آورد و گفت: در یک پله آن هدیهایست از حضرت زهرا سلام الله علیها که در اثر تلاوت سوره "دخان" به تو داده شده و این سوره منصوب است به آن حضرت.
در پله دیگر هدیهایست از امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام که در اثر سوره "انسان" که منسوب به اوست به تو داده شده است و سفارش کردند که از راه دورتر از برهوت حرکت کنیم که سموم آن ما را نگیرد.
گفتم: هادی نباید سر خورجین را باز کنیم و ببینیم که هدیه آن بزرگواران چیست؟
گفت: بدان که لوازم مورد نیاز این راه است و هر وقت لازم شد باز میکنیم و آن را خواهیم دید.
هادی گفت: هم اکنون حرکت کنیم.
شکر خدا کردم و گفتم: چه سعادتی نصیبم شد که از طرف آن بزرگواران هدیهای به من رسید و سوار اسب شدم و راه افتادیم.
به اراضی "حرص" رسیدیم...
ادامه دارد...
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🌙داستان شب
بازرگانی بود، یک طوطی داشت🦜
طوطی در قفس و در خانه او بود
روزی بازرگان قصد کرد، به هندوستان برود تا داد و ستد کند.
به اطرافیان خود گفت: چه چیز دوست دارید، از هندوستان برایتان بیاورم؟
هرکس چیزی خواست، به طوطی گفت: تو چه دوست داری برایت بیاورم؟
طوطی گفت: من چیزی نمیخواهم، فقط وقتی رفتی هندوستان و طوطیهای آنجا را دیدی، سلام مرا به آنها برسان و به آنها بگو که یک طوطی در خانه و در قفس داری، بگو که آن طوطی دوست داشت شما را ببیند و با شما پرواز کند و روی شاخههای درخت بپرد و در چمنزار با شما بنشیند اما نمیتواند و در قفسِ دوست است.
بازرگان وقتی که به هند رفت و طوطیان را روی درختان و گیاهان دید که پرواز میکنند و شاد هستند، رو به آنها کرد و پیغام طوطیِ محبوس را به آنها داد.
طوطیان پیغام دوستشان را شنیدند و دلشان سوخت اما کاری نمیتوانستند انجام بدهند.
در همین حین، یکی از طوطیان که روی یکی از شاخهها نشسته بود از روی شاخه افتاد و غش کرد و بازرگان این صحنه را که دید خیلی متعجب و ناراحت شد.
بازرگان داد و ستد خود را انجام داد و روز بازگشت فرا رسید، وقتی به شهرش بازگشت، برای اطرافیان خود سوغاتی آورده بود و سوغاتیهای آنها را داد.
طوطی منتظر بود که خبری از طوطی های هندوستان به او بدهد اما بازرگان خبری نداد!
طوطی از بازرگان پرسید: پیغام و سلام مرا به طوطیهای هندوستان نرساندی؟
بازرگان گفت: چرا پیغامت را به آنها دادم اما اتفاق ناراحت کننده و ناگواری افتاد که دوست ندارم برایت تعریف کنم!
طوطی از بازرگان خواهش کرد که همه جریان را برایش تعریف کند.
بازرگان ماجرا را تعریف کرد و غصه خوردن طوطی و غش کردن طوطی و افتادنش را گفت.
همین که سخن بازرگان تمام شد. طوطی محبوس در قفس نیز غش کرد و به کف قفس سقوط کرد، بازرگان تا این صحنه را دید، بلافاصله دست برد و طوطی را از قفس بیرون آورد و احساس کرد طوطی جان داده.
با غصه و ناراحتی طوطی را از خانه به بیرون برد تا آن را در باغش دفن کند، همین که طوطی را روی زمین نهاد، طوطی به خود آمد و پرواز کرد و روی درخت نشست!
بازرگان که تعجب کرده بود طوطی را شاد و خندان دید.
طوطی از بازرگان تشکر کرد و گفت: بهترین سوغاتی را برای من آوردی! بازرگان گفت: مگر تو از غصه جان ندادی؟
طوطی گفت: نه تنها من، بلکه دوست من در هندوستان نیز جان نداده بود!
او با این کارش راه فرار از دست تو و قفسی که برای من ساخته بودی را نشانم داد و من این گونه از دست تو راحت شدم.
طوطی این را گفت و رفت تا به دوستانش بپیوندد
✍🏼سید احمد هاشمی بر گرفته از داستانهای مثنوی معنوی
#داستان_شب
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
بسم الله الرحمن الرحیم
دوستان عزیز و اعضاء محترم سلام
اینجانب سیدمجتبی هاشمی خادم کوچک حضرت زهرا سلام الله علیها، هستم که کانال حدیث غربت فاطمه(س) تشکیل دادم
اعضای این کانال همه خادمین فاطمیه و نمایشگاه های حدیث غربت هستند.
در این کانال اطلاع رسانی برنامه های حدیث غربت در بسیاری از نقاط کشور و انتقال تجربه دوستان بارگذاری میشود.
خادمین زیادی از شهرهای قم، بادرود (اصفهان)، لامرد (فارس)، مهر(فارس) ، بافق (یزد)، فیروزه نیشابور(خراسان رضوی) ، پاسارگاد(فارس)، لارستان(فارس)، محمله(فارس)، شیراز، خنج(فارس)، بیرم فارس(فارس)، اقلید(فارس) و سده(اصفهان)، بندرعباس(هرمزگان)، قیروکارزین(فارس)، داراب(فارس) عضو این کانال هستند و برنامه ها و تجربیاتشان در کانال گذاشته می شود.
جهت عضویت در کانال حدیث غربت فاطمه(س) کشور روی لینک زیر ضربه بزنید👇🏻
https://eitaa.com/hadis_e110
🏵در محضر معصوم
پیامبر اکرم(ص):
🤪نه عيب جو باش
☺️نه ثناگو
😏نه زخم زبان بزن
🤨نه مجادله گر باش.
متن عربی: پيامبر صلي الله عليه و آله :لا تَـكُنْ عَيّابا وَ لا مَدّاحا وَ لا طَعّانا وَ لا مُماريا؛
📚مكارم الاخلاق، ص ۴۶۷
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🚫بخشی از احکام صهیونیستهای جلّاد ازکتاب تلمود:
قسمت سوم
▪️کتاب تلمود تعلیم دیانت و آداب یهود است و برای یهود هم ردیف تورات یا بالاتر از آن است.
🐀ما ملّت برگزیده خداوند هستیم و بدین سبب برای ما حیواناتی انسانی خلق کرده است زیرا خدا میدانست که ما نیاز به دو نوع حیوان داریم؛ یکی حیوانات بیشعور و غیرناطقه مانند چهارپایان و دیگری حیوانات ناطقه و باشعور مانند مسیحیان و مسلمانان و بودائیان.
🏡بر یهود لازم است، که املاک دیگران را خریدارى کند تا آنها صاحب ملک نباشند و همیشه سلطهء اقتصادى براى یهود باشد پیش از آن که یهود نفوذ و سلطهء کامل خود را بدست آورند.
🧨کشتن مسیحى از واجبات مذهبى ما است و پیمان بستن با او، یهودى را ملتزم به اداء نمیکند.
🐒همچنان که انسان بر حیوانات فضیلت دارد، یهود بر اقوام دیگر فضیلت دارند.
📚کتاب تلمود
✍🏼حجّتالاسلام رحمتاللّه معظّمی
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
کتاب
📖دو دقیقه کتاب +۱۴ 📔کتاب سیاحت غرب ✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی 📌قسمت بیستونهم هادی گفت باید این جمع
قسمت سیام از کتاب سیاحت غرب👇🏻
📖دو دقیقه کتاب +۱۴
📔کتاب سیاحت غرب
✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی
📌قسمت سیام
به سرزمین حرص رسیدیم.
قومی را دیدیم به شکل سگهای متعفنِ بدشکل، که بعضی چاق و بعضی لاغر و گرگین بودند و صحرا پر از لاشه مرده بود و بوی گندش بلند.
هر دسته از سگها بر سر یک لاشه مُرده در جنگ و جدال بودند و یکدیگر را میدریدند و مجال خوردن برای هیچ کدام میسر نبود تا آنکه همه از خستگی میافتادند و جیفه همانطور میماند.
و دستههای پر زوری بودند که سگهای ضعیف را دور میساختند و خود مشغول خوردن میشدند.
هنوز چیزی نخورده بودند که دیگران باز هجوم میآوردند و سر آن لاشه مرده یکدیگر را میدریدند و آن صحرا پر از سگ و جنگ هفت لشکر برپا بود. یاد این روایت افتادم که همانا دنیا مُردار است و طلب کننده دنیا همچون سگان.
بعضی از آنها که بعد از جنگ و جدال این لاشهها را میخوردند از دماغشان دود و از دونشان آتش بیرون میآمد و در خوردن تنها بودند، زیرا به حالی گرفتار بودند که سگهای دیگر به نزدیک آنها نمیرفتند.
هادی گفت: اینها مال یتیم خوردهاند و از رشوه خواران هستند و قبلاً خداوند در سوره نسا آیه ۱۰ هشدار داده بود که: کسانی که اموال یتیم را به ظلم و ستم بخورند در حقیقت آتش میخورند🔥
گفتم: هادی سفارش کرده بودند که دورتر از صحرای برهوت حرکت کنیم گویا راه را غلط آمدهایم؟
هادی گفت: راه درست آمدهایم اینکه میبینی، آبِ زیرِ برهوت است و سموم مهلک آن به ما نمیرسد.
ادامه دارد...
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🌙داستان شب
گويند بامدادِ روزی مردی وحشتزده خدمت حضرت سليمان رسيد. حضرت سليمان ديد از شدّت ترس رويش زرد و لبانش كبود گشته!
سؤال كرد: ای مرد مؤمن! چرا چنين شدي؟ سبب ترس تو چيست؟ مرد گفت: عزرائيل بر من از روی كينه و غضب نظری كرده و مرا چنانكه میبینی دچار ترس و وحشت ساخته است.
حضرت سليمان فرمود: حالا بگو حاجتت چيست؟
عرض كرد: يا نبيّ الله! باد در فرمان شماست؛ به او امر فرمائيد مرا از اينجا به هندوستان ببرد، شايد در آنجا از چنگ عزرائيل رهائی يابم!
حضرت سليمان به باد امر فرمود تا او را شتابان بسمت كشور هندوستان ببرد.
روز ديگر كه حضرت سليمان در مجلس ملاقات نشست و عزرائيل برای ديدار آمده بود، گفت: ای عزرائيل برای چه سببی در بندۀ مؤمن از روی كينه و غضب نظر كردی تا آن مرد مسكين، وحشت زده دست از خانه و لانۀ خود كشيده و به ديار غربت فراري شد ؟
عزرائيل عرض كرد: من از روی غضب به او نگاه نكردم؛ او چنين گمان بدی دربارۀ من برد. داستان از اين قرار است كه حضرت ربّ ذوالجلال به من امر فرمود تا در فلان ساعت جان او را در هندوستان قبض كنم. قريب به آن ساعت او را اينجا يافتم، و در يك دنيا از تعجّب و شگفت فرو رفتم و حيران و سرگردان شدم؛ او از اين حالت حيرت من ترسيد و چنين فهميد كه من بر او نظر سوئی دارم در حالیكه چنين نبود، اضطراب از ناحيۀ خود من بود. باری با خود میگفتم اگر او صد پر داشته باشد در اين زمان كوتاه نمیتواند به هندوستان برود، من چگونه اين مأموريّت خدا را انجام دهم؟
ليكن با خود گفتم من بسراغ مأموريّت خود میروم، بر عهدۀ من چيز دگری نيست. به امر حقّ به هندوستان رفتم ناگهان آن مرد را در آنجا يافتم و جانش را قبض كردم.
أَيُّهَا النَّاسُ! كُلُّ امْرِيً لَاقٍ مَا يَفِرُّ مِنْهُ فِي فِرَارِه.
در عين فرار از مرگ آن را استقبال نموده در آغوش میگيرد، و فرار عين استقبال است و هيچكس قادر بر فرار نيست چون هر فراري به هر كيفيّتی و به هر صورتی خود فرورفتن در كام مرگ است.
📚معادشناسی جلد اول
#داستان_شب
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
سلام
اهالی خوب کانال کتاب صبح بخیر
امروزمان را با توصیهای از قرآن کریم آغاز میکنیم
وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (۲۲-نور)
ببخشید و چشم بپوشید، آیا دوست ندارید خداوند شما را ببخشد؟ و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است.
🚫بخشی از احکام صهیونیستهای جلّاد ازکتاب تلمود:
قسمت چهارم
▪️کتاب تلمود تعلیم دیانت و آداب یهود است و برای یهود هم ردیف تورات یا بالاتر از آن است.
🦮سگ افضل از غیریهودى است، زیرا در اعیاد باید به سگ نان و گوشت داد، ولى نان دادن به اجنبى حرام است.
🐖اجانب، دشمن خدا و مثل خوک و قتلشان مباح است.
👨🏻🦰اجانب براى خدمت کردن یهود به صورت انسان خلق شدهاند.
🤯دزدى از یهودى حرام است و از غیریهودى جایز میباشد.
☠حیات و زندگانى دیگران ملک یهود است، چه رسد به اموال آنها.
💸هرگاه غیریهودى احتیاج به پول داشته باشد، آن قدر باید از او (ربا) و نزول گرفت که تمام دارائى خود را از دست بدهد.
🔪غیریهودى هرچند صالح و نیکوکار باشد، او را باید کشت.
🕳حرام است غیریهودى را نجات بدهید. حتّى اگر در چاهى بیفتد، باید فوراً سنگى بر در آن گذاشت.
🐑اگر یکى از اجانب را بکشیم مثل این است که در راه خدا قربانى کردهایم. اگر یک نفر یهودى کمکى به غیریهودى بکند گناهى نابخشودنى مرتکب شده است.
🏊🏽♂اگر غیریهود در دریا در حال غرق شدن است، نباید نجاتش بدهی.
😡بر یهود واجب است روزى سه مرتبه مسیحیان را لعن کنند و دعا کنند تا خداوند آنها را نابود سازد. بر ما لازم است که با نصارى، مانند حیوانات معامله کنیم.
📚کتاب تلمود
✍🏼حجّتالاسلام رحمتاللّه معظّمی
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(🌷) تو پرانتز
می خواهید معنای ایثار را بدانید این کلیپ را مشاهده کنید...
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🔸در محضر معصوم
امام صادق(ع):
خواستههاى مردم در دنياى فانى چهار چيز است:
💵ثروت
🏡راحتی و آسایش
☺️كم بودن مشغلۀ فكرى
🧔🏻♂عزت
♨️ثروت در قناعت است، هر كس آن را در فزونى مال جستجو كند، نمىيابد
💯و راحتى در سبكبارى است، هر كسى آن را در سنگينى بارش جستجو كند نمىيابد،
⭕️كم بودن مشغله فكرى در كم بودن اشتغال است، هر كس آن را در اشتغال بيشتر جستجو كند، نمىيابد
💢و عزت در اطاعت خالق است، هر كس آن را در اطاعت مخلوق جستجو كند نمىيابد.
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
کتاب
📖دو دقیقه کتاب +۱۴ 📔کتاب سیاحت غرب ✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی 📌قسمت سیام به سرزمین حرص رسیدیم. قوم
قسمت سی و یکم از کتاب سیاحت غرب👇🏻
📖دو دقیقه کتاب +۱۴
📔کتاب سیاحت غرب
✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی
📌قسمت سیو یکم
رسیدیم به سرزمین حسد
در آن صحرا پر بود از ماشینهای زیادی که همه به کار افتاده بودند و دود آنها افق را تاریک کرده بود
با تندی و سرعت در حرکت بودند و آن صحرا به لرزه درآمده بود و صدای چرخیدن آن چرخهای بزرگ فضا را پر و گوشها را کر میساخت.
یک ولوله و زلزله غریبی رخ داده بود
تمام کارگرانی که آنجا بودند از دود این ماشینها سیاه شده بودند.
چرخ این ماشینها پر از آهنهای سنگین بود.
یکی از آنها به نزدیکی راه رسید.
جهالت مثل دود سیاه حاضر شد نگاه به عقب کردم و دیدم که هادی خیلی عقب افتاده و از نزدیک شدن سیاه و دور افتادن هادی به وحشت افتادم
جهالت گفت به این ماشین که نزدیک شده نگاه کن که چنین ماشینی در دنیا دیده نشده است.
اگرچه دلم میخواست بایستم و تماشا کنم ولی از آن جهت که جهالت به جز شر چیزی به من نمیرساند به حرفش گوش ندادم و اسب را راندم و سوره فلق را تا به آخر خواندم.
جهالت جلو افتاد و پشت تپه ای پنهان شد من خیال کردم که از طرف او آسوده شده و در فکر این بودم که چرا هادی از من دور است و به من نمیرسد.
که در همین حین جهالت به شکل جانوری مهیب از کمین درآمد و اسبم را رم داد و از راه بیرونش کرد و در نزدیکی آن ماشینها به زمین خوردم و اعضایم بی حس شد و نتوانستم حرکت کنم.
ادامه در پست بعد👇🏻
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
ادامه قسمت سی و یکم👇🏻
ماشینها از دوردست به من نزدیک شدن گویا میخواستند مثل اژدها مرا ببلعند
از دهانه آنها شعلههای آتش به سوی من پرتاب میشد و جهالت با تمسخر می رقصید و به من میخندید و میخواند: "و من شر حاسد إذا حسد"
سپس میگفت ای بدبخت حسود کدام یک از علما از حسد نجات یافته
و میگفت در این چند منزل که از دست من خلاص شدی خون به جگرم کردی خیال کردی که تیر به ترکش من نمانده حالا بچش که انشاالله خلاصی نخواهی یافت
من با آن حال ضعفی که داشتم خون در عروقم به جوش آمد و با صدای بلند گفتم یا علی
ماشینهای آتشفشان که اطراف مرا گرفته بودند و نزدیک بود کار مرا تمام کنند رو به فرار گذاشتند در فرار از یکدیگر سبقت میگرفتند و در حال به یکدیگر میخوردند و خرد میشدند جهالت هم خواست فرار کند ولی زیر چرخ این ماشینها گیر کرده استخوانهایش در هم شکست
از گرمی فضا و تعفن دود عطش بر من غلبه نموده بود
دیدم هادی به طرف من میدود و خیلی سریع به من رسید و خورجینی که در آن هدیه علی علیه السلام بود باز نمود
تنگ بلوری در آن بود بیرون آورد از برق آن صحرا روشن شد
در آن آب سرد و گوارایی بود آن را به من داد خوردم تشنگیم رفع شد و دردهایم مرتفع گردید و رنگم افروخته و باطنم صفا پیدا کرد
ان الابرار یشربون من کاس مزاجها کافورا آیه ۵ سوره انسان
خواستم سوار اسب شوم دیدم که حیوان از بین رفته
کوله پشتی را برداشتم و خورجین را هادی برداشت و پیاده به راه افتادیم آن صحرا با آنکه مانند صحرای کبیره آفریقا بود پر از دود و آتش و ماشینهایی که ها را میبلعیدند و آنها را آتش گرفته بیرون میانداختند
هادی گفت اینها که گرفتار این ماشینها هستند حسودانی هستند که با زبان و دستشان مومنین را آزار دادند و این آتش باطنشان است زیرا که حسد به منزله آتش است
همانطور که در روایات آمده
حسد ایمان را به کام خود میکشد همانگونه که آتش هیزم را میخورد
به هادی گفتم گویا راه را گم کردهایم چون با آن سفارشاتی که درباره ما شده بود نباید صدمهای بخوریم
گفت راه غلط نشده کمتر کسی است که حسد باطنی اظهار نکرده باشد و اگر تفضلات اولیای امور و خشنودی حضرت زهرا درباره شما نبود حال شما کمتر از این گرفتاران نبود
بسیاری از این گرفتاران دیر یا زود خلاص خواهند شد و اهل رحمت خواهند بود
به هادی گفتم گویا جهالت هلاک شده من از او خیلی وحشت دارم
هادی گفت او هلاک نشده اما فعلاً از دست او آسایش داری و او به تو نخواهد رسید زیرا وادی السلام نزدیک میشویم و از آن جهت که تکبر نداشتی از وادی تکبر و خودخواهی نخواهیم گذشت
کم کم آثار خوشی و خرمی و چمن و گل و درختان میوهدار و آبشارها و کوههای سرسبز و باغات فراوان نمایان شد
ادامه دارد...
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🌙داستان شب
سر و گوشش زیاد میجنبید. دخترخالهی رجبعلی را میگویم، عاشق سینه چاک پسرخاله اش شده بود. عاشق پسرخالهی جوان یک لا قبائی که کارگر سادهی یک خیاطی بود و اندک درآمدی داشت و اندک جمالی و اندک آبروئی نزد مردم. بدجوری عاشقش شده بود. آنگونه که حاضر بود همه چیزش را بدهد و به عشقش واصل شود.
رجبعلیِ معتقد و اهل رعایت حلال و حرام نیز چندان از این دخترخاله بدش نمی آمد، اما عاشق سینهچاکش هم نبود.
دخترخالهی عاشق، مترصّد فرصتی بود تا به کامش برسد و رجبعلی را به گناه انداخته و نهایتاً به وصال او نائل شود. و این فرصت مهیا شد!
آن هم در روزی که مادر رجبعلی غذای نذری پخته بود و مقداری از نذری را در ظرفی ریخته بود و به رجبعلی داده بود تا برای خاله اش ببرد.
رجبعلی رسید به خانهی خاله، در زد؛ صدای دخترخاله بلند شد: «کیه؟» گفت: «منم، رجبعلی»
صدای دخترخاله را شنید که میگوید: «بیا داخل رجبعلی، خالهات هم هست».
رجبعلی وارد شد و سلام و علیکی با دخترخالهاش کرد و ناگهان متوجه شد که خبری از خاله نیست و دخترخاله در خانه تنهای تنهاست! تا به خودش آمد دید که پشت سرش درب خانه قفل شده و دخترخاله هم....
با خودش گفت: «رجبعلی! خدا می تواند تو را بارها و بارها امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن».
پس تأملی کرد و به محضر خداوند عرضه داشت: «خدایا! من این گناه را به خاطر رضای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن»
و از پنجره خانه فرار کرد و برگشت به خانهی خود تا استراحت کند.
صبح از خواب بلند شد و از خانه به قصد مغازه خیاطی بیرون زد و با کمال تعجب دید خیابان پر از حیوانات اهلی و وحشی شده است!
آری! چشم برزخی رجبعلی در اثر چشمپوشی از یک گناهِ حاضر و آماده و به ظاهر لذیذ باز شده بود و این چشمپوشی، آغازی شد برای سیر و سلوک و صعود معنوی "شیخ رجبعلی خیاط" تا اینکه کسب کند مقامات عالیه معنوی را.
چه اکسیر ارزنده ای است این قاعده!! برای عارف شدن، نیاز نیست به چهل-پنجاه سال چله گرفتن و ریاضت کشیدن و نخوردن این غذا و ننوشیدن آن آشامیدنی. نه اینکه اینها بی اثر باشند، نه! اما "اصل" چیز دیگری است.
بیهوده نبود که مرحوم بهجت تأکید میفرمودند بر این نکته که:
راه واقعی عرفان «ترک گناه» است.
📔کیمیای محبت
✍🏼محمدی ری شهری
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡