eitaa logo
کتابخانه حضرت قائم عج مسجد جامع جلال اباد
246 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
789 ویدیو
336 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز ۱۶ بهمن روز فتح خیبر به دستان حضرت امیرالمؤمنین است. - و به امید خدا در زمانی نزدیک همه با هم می‌گیم: بای بای اسرائیلی... 🥊 باشگاه طنز | @bashgahtanz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از قصه های کودکانه
‍ 🐦🌿 پرنده سخنگو 🌿🐦 آفتاب از لابه لای شاخ و برگ درختان، بر زمین جنگل می‏ تابید. مرد صیاد طبق عادت همیشگی، آرام و بی‏ صدا در لابه‏ لای درختان راه می‏رفت تا جای مناسبی برای پهن کردن دام پیدا کند. بالاخره تصمیم گرفت تا دام خود را زیر بلندترین درخت جنگل پهن کند. روی دام را با برگ و خار و خاشاک پوشاند و مقداری دانه‏ ی تازه بر روی برگ‏ها پاشید. آنگاه خود در گوشه‏ ای پنهان شد و منتظر ماند. پرنده‏ ی کوچک، که مسافرت زیادی را پرواز کرده و بسیار خسته بود، بر روی یکی از شاخه‏ های درخت نشست. از آن بالا چشمش به دانه‏ های خوشمزه افتاد. بال‏ هایش را باز کرد، از روی شاخه بلند شد و بر روی دام نشست. صیاد با گوش‏ های تیزش، صدای خش خش برگ‏ها را شنید. بند دام را کشید و از مخفی گاه خود بیرون آمد. پرنده‏ ی کوچک در میان دام بال و پر می‏زد. صیاد با دلخوری پرنده  را در مشتش گرفت، نگاهی به منقار زیبا و پر و بال خوشرنگش انداخت. در دل با خود گفت: اگر چه کوچک است، ولی شاید مرد ثروتمندی پیدا شود و برای این پرنده ی زیبا پول خوبی به من بدهد... در همین افکار بود که ناگهان پرنده به سخن در آمد: ای صیاد! من مشتی  پر و استخوان بیشتر نیستم. مرا آزاد کن. صیاد با ناباوری پرنده را نگاه کرد و گفت: مگر تو می‏توانی حرف بزنی؟ پرنده گفت: می‏ بینی که می‏ توانم. اگر مرا آزاد کنی سه پند به تو می‏دهم که ارزشی بسیار بیشتر از پولی دارد که از فروش من به دست می‏آوری... اولین پند را در میان مشت تو می‏گویم. پند دوم را بر شاخه‏ی درخت و آخرین پند را در آسمان. صیاد کمی فکر کرد و به پرنده گفت: حالا اولین پندت را بگو. اگر خوشم آمد، آزادت می‏کنم. پرنده گفت: ای صیاد! هر وقت کسی حرفی به تو زد، درباره‏ اش خوب فکر کن و بعد آن را باور کن. صیاد گفت: آفرین پرنده! آفرین! با این جثه‌‏ ی کوچک عقل زیادی داری! برو، ولی دو پند دیگر یادت نرود. آنگاه مشتش را باز کرد. پرنده پرواز کرد و بر روی شاخه‏ ی درخت نشست و گفت: پند دوم من این است: برای آنچه که از دست رفته غصه نخور و خودت را آزارنده. صیاد سری تکان داد و لبخند زد. پرنده آماده‏ ی پرواز شد ولی ناگهان بال‏هایش را بست و گفت: راستی! فراموش کردم راز مهمی را به تو بگویم. در چینه‏ دان من جواهری بزرگ و قیمتی قرار دارد که وزن آن پانصد گرم است. اگر مرا رها نمی‏کردی، با به دست آوردن آن جواهر زندگیت زیر و رو می‏شد و از ثروتمندترین مردان دنیا می‏شدی... صیاد با شنیدن این حرف دو دستی بر سر خود زد و شروع به ناله و زاری کرد: ای پرنده ی حقه باز. تو مرا گول زدی و با دادن پندهای بی‏ ارزش از دستم فرار کردی. بر گرد! من آن جواهر را می‏ خواهم. پرنده بی‏ اعتنا به داد و فریادهای صیاد، بال‏هایش را گشود و پرواز کرد. صیاد فریاد زد.: حداقل پند سومت را بگو. زیر قولت نزن. پرنده‏ بالا سر صیاد چرخی زد و گفت: به تو نگفتم برای آنچه که از دستت رفت غصه نخور؟ آیا گوش کردی؟ صیاد کمی آرام شد و به فکر فرو رفت. پرنده ادامه داد: به تو گفتم اگر حرفی شنیدی، در مورد آن خوب فکر کن و بعد باور کن؟ آیا تمام جثه‏ ی من پانصد گرم می‏شود که جواهری پانصدگرمی در چینه‏ دانم جا بگیرد؟ چرا بدون فکر، حرف مرا باور کردی؟ صیاد سرش را به زیر انداخت و آرام گفت: راست می‏گویی! چه زود پندهایت را فراموش کردم... و ادامه داد: حالا پند سومت را بگو. قول می‏دهم که به آن خوب عمل کنم. پرنده در حالی که اوج می‏گرفت گفت: آیا به آن دو پند عمل کردی که پند سوم را بگویم؟ نصیحت کردن انسان نادانی مثل تو، مثل بذر کاشتن در زمین شوره‏ زار است... آنگاه آنقدر در آسمان بالا رفت که چشم‏ های صیاد، دیگر او را ندید. ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام کاظم علیه السلام: إنَّ لِلّهِ عِباداً فِي الأرضِ يَسعَونَ في حَوائجِ النّاسِ هُمُ الآمِنونَ يَومَ القِيامَةِ. خداوند در زمين بندگانى دارد كه براى برآوردن نيازهاى مردم می كوشند؛ اينان ايمنى يافتگان روز قيامت‏ اند. 📚(الکافی ج ۲ ص ۱۹۷)
من تا الان نمیدونستم مثنوی هفتاد من یعنی چی !! فکر میکردم به خاطر طولانی بودن یا وزین بودن مثنویه !!! ولی این شعر مولوی داستان هفتاد من مثنوی را برای شما و من روشن میکنه . . . 👇👇👇👇👇👇 فوق العاده است؛ بخونید و برای همه فوروارد کنید تا از این شاهکار لذت ببرند مثنوی هفتاد "من" مولوی: مَن(۱) اگر با مَن(٢) نباشم میشَوَم تنهاترین کیست با مَن(٣) گر شَوَم مَن(۴) باشد از مَن(۵) ماترین مَن(۶) نمیدانم کی‌اَم مَن(٧) لیک یک مَن(٨) در مَن(٩) است آن که تکلیف مَنَ(١۰) اَش با مَن(١١) مَنِ(١٢) مَن(١٣) روشن است مَن(١۴) اگر از مَن(١۵) بپرسم ای مَن(١۶) ای همزاد مَن(١٧) ای مَنِ(١٨) غمگین مَن(١٩) در لحظه‌های شاد مَن(٢۰) هرچه از مَن(٢١) یا مَنِ(٢٢) مَن(٢٣) در مَنِ(٢۴) مَن(٢۵) دیده‌ای مثل مَن(٢۶) وقتی که با مَن(٢٧) میشوی، خندیده‌ای هیچ کس با مَن(٢٨) چنان مَن(٢٩) مردم آزاری نکرد این مَنِ(٣۰) مَن(٣١) هم نشست و مثل مَن(٣٢) کاری نکرد ای مَنِ(٣٣) با مَن(٣۴) که بی مَن(٣۵) مَن(٣۶) تر از مَن(٣٧) میشوی هرچه هم مَن(٣٨) مَن(٣٩)کنی، حاشا شوی چون مَن(۴۰) قوی مَن(۴١) مَنِ(۴٢) مَن(۴٣) مَن(۴۴) مَنِ(۴۵) بی‌رنگ و بی‌تأثیر نیست هیچ کس با مَن(۴۶) مَنِ(۴۷) مَن(۴۸) مثل مَن(۴۹) درگیر نیست کیست این مَن(۵۰)؟ این مَنِ(۵۱) با مَن(۵۲) زِ مَن(۵۳) بیگانه‌تر این مَنِ(۵۴) مَن(۵۵) مَن(۵۶) کُنِ از مَن(۵۷) کمی دیوانه‌تر ؟ زیر بارانِ مَن(۵۸) از مَن(۵۹) پُر شدن دشوار نیست ورنه مَن(۶۰) مَن (۶۱) کردنِ مَن(۶۲) از مَنِ(۶۳) مَن(۶۴) عار نیست راستی . . . این قدر مَن(۶۵) را از کجا آورده‌ام !!؟ بعد هر مَن(۶۶) بار دیگر مَن(۶۷) چرا آورده‌ام !!؟ در دهانِ مَن(۶۸) نمیدانم چه شد، افتاد مَن(۶۹) مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من(۷۰) . . . !! ☘️🌴🌿🍀