قصه_کودکانه
#قصه_های_مثنوی
🦁شیر و 🐇خرگوش باهوش
#قسمت_اول
شیر و خرگوش باهوش
روزی، روزگاری، در گوشهای از این دنیای بزرگ،دشت سبز و زیبایی بود. در این دشت سبز و خرّم حیوانهای زیادی در کنار هم زندگی میکردند؛ گوزن،آهو،بز،روباه، خرگوش،و کلّی پرنده و چرندۀ دیگر. این حیوانها به خوبی و خوشی روزگار میگذراندند.کسی کاری به کارشان نداشت. آنها هم کاری به کسی نداشتند و آزارشان به کسی نمیرسید.تا اینکه روزی از روزها، شیری به آنجا آمد.شیر خرامان خرامان آمد و آمد و روی تختهسنگی بزرگی که در وسط دشت بود،نشست. غرّشی کرد و گفت: «من شاه این سرزمینام. هر کس از فرمان من سرپیچی کند، با همین دندانهای تیزم او را پاره پاره میکنم.»
حیوانهای بیچاره ترسیدند و لرزیدند؛ چون میدانستند که شیر،حیوان درّنده و قویهیکلی است.از قضا،ترس آنها درست بود؛چون چند ساعتی که گذشت،شیر از تخت شاهیاش به زیر جست، آهوی بیچارهای را دنبال کرد، او را شکار کرد و خورد.
این کار،هر روز تکرار میشد.مدّتی که گذشت،حیوانها به تنگ آمدند.دور هم جمع شدند.با هم حرف زدند و فکر کردند تا راه حلّی پیدا کنند.اینطوری که نمیشد زندگی کرد. هر لحظه و هر ساعت،در ترس و نگرانی بودندو معلوم نبودشیر کدامشان را شکار کند و بخورد.عاقبت راه چارهای پیدا کردند.چند حیوان،نماینده شدند تا خدمت شیر برسند و با او حرف بزنند.
#ادامه_دارد...
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه_کودکانه
#قصه_های_مثنوی
🦁شیر و 🐇خرگوش باهوش
#قسمت_دوم
حیوانها به راه افتادند. وقتی به چند قدمی تخت و بارگاه شاه شیر رسیدند، همه سلام کردند و یکی از آنها گفت: «ای سلطان این دشت، و ای پادشاه حیوانها، حرفی داریم. اگر اجازه بدهید، حرفمان را بگوییم.»
شیر که سیر بود و روی تختهسنگی بزرگ لم داده بود، گفت: «بگویید ببینم چه میخواهید.»
یکی از حیوانها گفت: «آمدهایم از شما خواهش کنیم که دیگر به ما حمله نکنید و ما را شکار نکنید.»
شیر غرّشی کرد. بعد با صدای بلندی خندید و گفت: «آخ که شما حیوانها چهقدر ساده و احمقاید! اگر به شما حمله نکنم، پس چه کار کنم؟ چی را بخورم و این شکمم را چگونه سیر کنم؟!»
آهو که صدایش از ترس میلرزید، گفت: «ای سلطان جنگل و دشت و صحرا، ما نیامدهایم که چنین جسارتی بکنیم. میدانیم که شما هم باید غذایی بخورید و باید یکی از ماها را شکار کنید. ما آمدهایم بگوییم که دیگر لازم نیست شما زحمت بکشید و از تخت پایین بیایید و دنبال ما بدوید و ما را شکار کنید. ما خودمان غذای شما را برایتان میآوریم.»
شیر که منظور آهو را نفهمیده بود، باز هم خندید و گفت: «منظورت چیست؟»
گوزن گفت: «منظور ما این است که هر لحظه و هر ساعت که شما اراده کنید، ما خودمان، یکی از حیوانها را میآوریم خدمت شما. آن حیوان خودش میآید جلو دهان شما میخوابد و شما فقط او را بخورید.»
شیر قدری فکر کرد و بعد گفت: «باشد. حرفتان را قبول میکنم. ولی وای به حالتان اگر بخواهید کلک بزنید! وای به حالتان اگر روزی غذای من دیر شود.»
بز کوهی گفت: «شما به ما قول بدهید که دیگر به ما حمله نمیکنید، ما هم قول میدهیم که به حرفمان عمل کنیم و هر روز، سر ساعت معیّنی، حیوانی را خدمت شما بفرستیم.»
#ادامه_دارد...
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کتابخانه حضرت قائم عج مسجد جامع جلال اباد
🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺
در ترجمه صفحه ۱۲ قرآن کریم می خوانیم از
👇👇👇👇👇👇👇👇
🌺دانایی چراغ هدایت
🌺خطر آلودگی جامعه توسط دانشمندان منحرف
🌺 ملاک بهشت ایمان و عمل است نه خیال و آرزو
🌺نیکی به والدین فقط به دست خودت نه با واسطه
🌺ممنوعیت گرايش به یکی از پدریا مادر
🌺نسخهای برای خوشبختی
ترجمه آیات ۷۷ تا ۸۲👇👇👇👇
۷۷ مگه نمیدونند که خدا میدونه چه ها پنهان می کنند و چه ها آشکار
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
۷۸ بعضی از یهودی ها بی سواد هاییند که تصور می کنند معارف خدا در حد آرزو های پوچ آنهاست
آنها با خواندنش خیال میکنند به آرزوهاشون میرسند
توضیح 👇
(یهودی ها می گفتند خدا گناهان ما را نادیده می گیرد یا پیامبرانمان پارتی های ما میشوند یا به فرض که به جهنم برویم فقط چند روزی در آتش باقی می مانیم
یا ما دوستان خدایم یا بهشت فقط مخصوص ما یهودیها است یاما نژاد برتریم و از اینگونه
صحبت ها) ....
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
۷۹ ولی وای بر عالمان یهودی دستنوشتههایی آماده می کنند آن وقت می گویند این دست نوشته ها از طرف خداست تا با فروختن آن دستنوشتهها مبلغ ناچیزی به جیب بزنند پس وای بر آنها با این دست نوشته ها شون وای بر آنها با چیزی که از این راه به دست می آورند
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
۸۰ عالمان بنی اسرائیل ادعا می کردند پَر آتش جهنم فقط چند روزی ما را می گیرد از آنها بپرس
مگر قولی از خدا گرفته اید تا خدا خلاف آن عمل نکند یا اینکه چیزی را از روی نادانی به خدا نسبت میدهید
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
۸۱ نه که چند روز بلکه همیشه در آتشند زیرا
🔴آنهایی که گناهی کنند و گناهشان سراسر وجودشان را فرا بگیرد آنها جهنمیند و آنجا ماندنی اند
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
۸۲ ولی کسانی که مسلمان بشوند کارهای خوب کنند بهشتی اند و آنجا ماندنی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
۸۳ به یاد بیاورید که از بنی اسرائیل تعهد محکم گرفتیم
🔴 که جز خدا را نپرستید
🔴 و تا می توانید بی واسطه به پدر و مادر نیکی کنید
🔴در خوبی کردن به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان سنگ تمام بگذارید
🔴 و با مردم به زبان خوش رفتار کنید
🔴نماز را با آدابش بخوانیدو صدقه دهید
ولی بعد از مدتی جز عده کمی همه با بی اعتنایی از این دستور ها سرپیچی کردند
راست گفت خداوند بزرگ و بلند مرتبه
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
رفع موانع ظهور و تعجیل در فرج امام زمان صلوات
🪴قابل توجه خانواده های عزیز و دوست دار کتاب📚
به مناسبت هفته ی کتاب و کتابخوانی از تاریخ 24 آبان ماه تا 30 آبان ماه عضویت کتابخانه بصورت رایگان انجام می شود😍
پس عجله کنید و این فرصت استثنایی را از دست ندید🏃🏃
🪴به دوستان خودتون هم خبر بدید.
📚#معرفی_کتاب
🌟عنوان:آقای بوگندو🌟
✍به قلم:دیویدوالیامز
🖨ناشر:نشرگیسا
🖋مترجم:مریم رفیعی
👨👩👧👦رده سنی:نوجوان،کودک
📓قالب کتاب:رمان
💠📓📓💠📓📓💠📓📓💠
📚کلویی دختر نوجوان خیال پردازی است. او دوست دارد از زندگی پیرمرد خانه به دوشی که در پارک زندگی می کند سر در بیاورد.
📓این کنجکاوی داستان آقای بو گندو را پیش می برد؛ داستان شکل گرفتن دوستی بین مردی که بارزترین ویژگی اش بوی گند است و دختری که یک مادر وسواسی دارد.
📚 مادر کلویی نامزد نمایندگی مجلس شده و اگر بفهمد دخترش یک خانه به دوش را با خودش به خانه آورده و او را در انباری پنهان کرده است قشقرق به پا می کند!
📓 آقای بوگندو، خانه به دوش سرگردانی است که در این آسمان بزرگ یک ستاره هم ندارد؛ اه ببخشیدحرفم را اصلاح می کنم: آقای بوگندو تنها خانه به دوش سرگردانی است که در این آسمان بزرگ یک ستاره دارد. بله، ستاره ی ویولت! هر چند بوی گندش بمب دماغ است و رادارهای بویایی را از صد فرسخی از کار می اندازد، اما خوش تیپ و مهربان است. مودب و با کلاس حرف می زند و....
یک روز کلوی، دختر کوچولوی قصه ی ما، گذرش به آقای بو گندو که از بام تا شام در رکاب سگش روی نیمکت کنار ایستگاه اتوبوس نشسته، می افتد و به راز بزرگ آقای بو گندوی مهربان پی می برد.
💠📓📓💠📓📓💠📓📓💠
📚 @ketab_Et
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصرف صحیح
#حسنی
#کلیپ_آموزنده
#صرفه_جویی
🚗🚕⛽️⛽️🌃🏙💧💧💡💡
🖼️ قصه های عمو مهدی 👇
https://eitaa.com/joinchat/2079785181Cb3e7c100b0
به نام خداوند بخشنده مهربان ❤️🌻
#بهترین_هدیه_تولد_برای_مادر_بزرگ🎁
حلما همیشه میدونست که تولد مامان بزرگ درست اولین روز تابستان هست. اون عاشق مامان بزرگ بود و دلش می خواست برای روز تولد مامان بزرگ یک کار هیجان انگیز بکنه تا اون رو خوشحال کنه ..
بالاخره تابستان از راه رسید و روز تولد مامان بزرگ شد. حلما به محض بیدار شدن از خواب با عجله به سمت حیاط دوید. اون می خواست از گلهای توی حیاط بچینه و یک دسته گل زیبا برای مامان بزرگ درست کنه .. حلما گلهایی که چیده بود رو با خودش به خونه آورد و روی میز آشپزخانه گذاشت. بابا با دیدن گلها گفت:” چه خبره حلما؟ این گلها برای چی هست؟” حلما با هیجان گفت:” امروز روز تولد مامان بزرگه ! میخوام این گلها رو به همراه یک کارت تبریک به مامان بزرگ بدم ، به نظرتون خوشحال میشه بابا؟”
بابا با لبخند گفت:” اوووه چقدر خوب که تو به یاد تولد مامان بزرگ بودی! بله حتما خیلی خوشحال میشه ..فقط یادت نره که گلها رو توی گلدون آب بگذاری تا پژمرده نشن!”
حلما که همه حواسش دنبال درست کردن کارت تبریک بود با عجله گفت :” باشه بابا می گذارم ” و از آشپزخونه بیرون رفت تا ماژیک هاش رو بیاره و نقاشی بکشه ..
اون خیلی زود با دفتر نقاشی و ماژیک هاش برگشت و با ذوق و شوق گفت:” یک کارت تبریک پر از گلهای رنگارنگ درست می کنم و روش می نویسم تولدت مبارک مامان بزرگ عزیزم، خیلی خوب میشه مگه نه بابا جون؟ ”
بابا نگاهی به گلهای روی میز کرد و گفت:” بله خیلی خوب میشه حلما ،من دارم میرم بیرون یادت نره که گلهایی که چیدی رو توی آب بگذاری !”
اما حلما انقدر مشغول نقاشی کشیدن بود که درست حرفهای بابا رو نشنید.. بعد از اینکه کارت تبریک مامان بزرگ آماده شد حلما به سراغ مامان رفت و گفت:” مامان جون میشه با هم یک کیک درست کنیم ، دوست دارم امروز که تولد مامان بزرگه حسابی خوشحالش کنم !”
مامان لبخند مهربونی زد و گفت:” بله عزیزم خیلی فکر خوبیه ..” حلما دونه دونه وسایلی که برای درست کردن کیک لازم بود رو از مامان می پرسید و روی میز می گذاشت: آرد، شیر، تخم مرغ، شکر.. بعد با هیجان گفت:” من میخوام همه کارهاش رو خودم به تنهایی انجام بدم!”
مامان یک کاسه بزرگ آورد و به حلما کمک کرد تا همه مواد رو داخل اون بریزه .. حلما آرد و شیر و شکر و تخم مرغ رو داخل کاسه ریخت و شروع به هم زدن کرد.
مامان گفت:” حلما دقت کن که باید خیلی آروم و با دقت هم بزنی!” حلما با عجله گفت:” باشه حواسم هست ” و شروع به هم زدن کرد. اما موقع هم زدن حلما غرق توی رویاهای خودش بود و به این فکر می کرد که کیک تولد مامان بزرگ رو چجوری تزیین کنه! اون همینطور که خیال پردازی می کرد یکدفعه حواسش پرت شد و کاسه روی زمین افتاد و همه مواد کیک روی زمین پخش شد..
حلما با ناراحتی به موادی که روی زمین ریخته بود نگاه کرد.. حلما به حرف مامان خوب توجه نکرده بود و حواسش پرت شده بود و این اتفاق افتاده بود.
حالا دیگه نمی تونست کیک تولد برای مامان بزرگ درست کنه و این خیلی ناراحت کننده بود. بعد یکدفعه یاد گلهایی که از باغچه چیده بود افتاد و با خودش گفت پس فقط دسته گل و کارت تبریک رو به مامان بزرگ میدم..
اما وقتی به سراغ گلهایی 💐که از باغچه چیده بود رفت متوجه شد که یادش رفته اونها رو توی گلدان آب بگذاره و همه گلها پژمرده شدند..
حلما واقعا ناراحت بود و از دست خودش عصبانی بود.. اون به حرف مامان و بابا خوب توجه نکرده بود و حالا همه ایده هاش از بین رفته بود.. بعد در حالیکه بغض کرده بود گفت:” همه فکرهای خوبی که برای تولد مامان بزرگ کرده بودم نقش بر آب شد، اصلا دیگه نمی خوام به خونه مامان بزرگ برم ..”
بابا با مهربونی حلما رو نوازش کرد و گفت:” عزیزم این تجربه ای بود که باعث شد تو از دفعه بعد با دقت بیشتری به حرفها گوش بدی، بهشون توجه کنی و مسیولیتشون رو به عهده بگیری ..حالا هم اتفاقی نیفتاده می تونی همون کارت تبریک زیبایی که برای مامان بزرگ درست کردی رو براش ببری، مطمینم که مامان بزرگ خیلی خوشحال میشه!”
حلما با بی میلی کارت تبریک رو برداشت و به همراه مامان و بابا به خونه مادربزرگ رفتند. اون ته دلش هنوز ناراحت بود چون نه کیک داشت نه دسته گل ..
وقتی به خونه مادربزرگ رسیدند مادربزرگ با دیدن حلما خیلی خوشحال شد. حلما کارت تبریکی که درست کرده بود رو به مامان بزرگ داد و به آرومی گفت:” تولدتون مبارک مامان بزرگ! من براتون یک دسته گل بزرگ چیده بودم ، بابا بهم گفته بود که اونها رو توی آب بگذارم ولی من یادم رفت و همه گلها پژمرده شدند.. بعد خواستم به کمک مامان براتون یک کیک تولد درست کنم ولی باز هم حواسم پرت شد و همه مواد کیک روی زمین ریخت و من نتونستم کیک درست کنم ..”
مامان بزرگ لبخند زد و با مهربونی حلما رو در آغوش گرفت و گفت:” ازت ممنونم عزیزم.. این کارت تبریک برام خیلی ارزشمنده.. من همیشه کلی هدیه میگیرم ولی تو به یاد من بودی به دیدن من اومدی و ما می تونیم با هم حرف بزنیم و بخندیم .. این برای من بهترین هدیه است حلما .. حالا وقتشه که برای هم از اتفاقهایی که افتاده تعریف کنیم و به حرفهای هم گوش بدیم ..”
حلما حالا دیگه با شنیدن حرفهای مامان بزرگ ناراحت نبود، اون خندید و گفت:” من آمادم مامان بزرگ .. قول میدم که خوب گوش کنم ..”
❤️🌺
🖼️ قصه های عمو مهدی 👇
https://eitaa.com/joinchat/2079785181Cb3e7c100b0
تولد مامان بزرگ عمو مهدی.mp3
19.69M
فایل صوتی شماره 89
#بهترین_هدیه_تولد_برای_مادر_بزرگ 🎁💐
موضوع : #توجه_به_حرف_بزرگتر
❤️🌻🌺
#با_صدای_عمو_مهدی
🖼️ قصه های عمو مهدی 👇
https://eitaa.com/joinchat/2079785181Cb3e7c100b0
کتابخانه حضرت قائم عج مسجد جامع جلال اباد
🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺
در ترجمه صفحه ۱۳ قرآن میخوانیم
🌺 حیات حق انسان و قتل گناه بزرگ است
🌺با کشتن دیگران خودت را کشته تمام گناهان مقتول بر گردن توست و اهل دوزخ می شوی
🌺 بنی اسرائیل پرچمدار هواپرستی و پیامبر کشی
🌺 و بدبختی انسان به دست خود انسان
ترجمه آیات صفحه ۱۳👇👇👇👇👇
۸۴ یادتون بیاد که از شما بنی اسرائیل تعهد گرفتیم خون هم را نریزید همدیگر را از سرزمین خودتون بیرون نکنید شما هم بر این تعهد گرفتن اعتراف کردید
حالا شما یهودی های صدر اسلام هم به این اعتراف اجداد تون گواهی میدید
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
۸۵ ولی باز هم شمایید که به کشتن همدیگه ادامه میدید
عده ای از خودتون رو از خونه هاشون آواره می کنید و از روی سهل انگاری و تجاوز بر ضد آوارگان همدست میشید
اگر هم اسیر شما بشند آنها را با اسیران خودتون مبادله میکنید یا با گرفتن پول آزادشون می کنید در صورتی که از اولش هم آواره کردنشون بر شما حرام بود
آیا بعضی از احکام تورات رامیپذیرید و بعضیش را رد میکنید
مجازات آن کسانی از شما که این روال را در پیش بگیرند جز خفت و خواری تو زندگی دنیا نیست
در روز قیامت هم به سخت ترین عذاب گرفتار میشن البته خدا بی خبر نیست که چه می کنید
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
۸۶ اینها همان کسانی که به قیمت از دست دادن آخرت زندگی پست دنیا رو خریدن بنابراین نه از عذاب شان کم میشه نه کمکی به آنها میشه
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
۸۷ به موسی کتاب تورات و دادیم و به دنبال او پیامبران دیگه ای که یکی پس از دیگری فرستادیم به عیسبن مریم هم معجزات دیگری بخشیدیم و او را به واسطه ی روح روح القدس یعنی برترین فرشته خودمون توانایی دادیم
👈هر بار که پیامبران چیزی براتون می آورند که باب میلتون نبود چرا تکبر میکردید
عده ای را دروغگو میدانستید وعده ای را شهید میکردید
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
۸۸ یهودی ها به بن بست جواب دادن که می خوردند میگفتند خوب پس حتما فهم ما کوره نخیر خدا برای بی دینیشان لعنتشون کرده
پس عده ی کمی از آنها ایمان می آورند
راست گفت خداوند بزرگ و بلند مرتبه
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
رفع موانع ظهور و تعجیل در فرج امام زمان و سلامتی حضرتش صلوات