💠 بخشی از متن کتاب روایت بی قراری
نمیشه، نمیشه آقاجان، مسئولیت داره. ما مجاز به همچین کاری نیستیم. اگه خیلی اصرار دارین خودتون با مسئولیت خودتون میتونین برین، کسی جلوتونو نگرفته.
این جوابهایی است که مسئول کاروان میدهد. هیچ جوره راضی نمیشود که با گروه برویم زیارت. میگوید خطر جانی دارد. شهر ناامن است و به او اجازهٔ عبور و مرور در شب را ندادهاند.
حسین هم مدام میگوید: برادرِ من، آدم شب شهادت فاطمهٔ زهرا نجف باشه و توی هتل لم بده! ما که تا اینجا جونمونو کف دستمون گذاشتیم مابقی رو هم خدا درست میکنه.
من کناری ایستادهام و گوش میکنم. هیچکدام کوتاه نمیآیند و حسین هم انگار نمیخواهد تنهایی مزهٔ زیارت را در این شب بچشد. یکی میانه را میگیرد و میگوید: هر کی بخواد میتونه بره، فقط این بندهٔ خدا مسئوله، نمیتونه. شایدم نمیخواد خودشو به دردسر بندازه، شما خودتون برین برادر من.
با حسین میرویم سالن غذاخوری. شام مختصری میخوریم و دوتایی راه میافتیم سمت حرم. هر دوتامان ذوق داریم. آخ که صفایی دارد ایوان نجف!
توی ماشین که مینشینیم، اولین کاری که میکنیم، کشیدنِ پردههاست. این را به خواستِ راننده انجام میدهیم. بهخاطرِ سربازهای آمریکایی که همه جا ایستادهاند. حسین نشسته کنار من. یکی دو تا از مسافرها که همراهمان آمدهاند، جلو نشستهاند. راننده، عربی چاقوچله و خوشصحبت است که دستوپاشکسته فارسی صحبت میکند.
از راه و طولِ مسیر چیز زیادی را نمیدیدم جز روبرو. کوچههای تاریک و روشن، نظامیها و بعد خیابانهای عریض و طویل و البته خاک. پیاده که میشویم حسین از راننده کلی تشکر میکند و پول همه را یکجا حساب میکند. هرچه بقیه اصرار میکنند راضی نمیشود. جلوتر که میرویم نگاهی به صورتش میاندازم و میخندد.
#شهید_حسین_محرابی
#همسر_شهید
#کتاب
#شهید_مدافع_حرم