#معرفی_کتاب
روایت زندگی و شهادت سردار «مهدی زین الدین» فرمانده لشکر ۱۷ امام علی بن ابی طالب (ع)..
این کتاب در برگیرنده خاطراتی منتشر نشده مربوط به زندگی و رزم و شهادت شهید مهدی زین الدین از زبان خانواده، همسر و همرزمان وی است.
#تنها_زیر_باران
#مهدی_قربانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب روایت زندگی و شهادت سردار «مهدی زین الدین» فرمانده لشکر ۱۷ امام علی بن ابی طالب (ع)..
📚 #برشی_از_کتاب (۱)
گفت:« اعلام کن همه جمع بشن. می خوام براشون صحبت کنم.» نگران گفتم:« آقا مهدی! حرف از موندن بزنی، خودت رو سبک کردیا، این بنده های خدا از بس سختی کشیدن و برای عملیات، امروز و فردا شنیدن، خسته شدن. خدانکرده حرفت رو زمین میزنن. شما فرمانده لشکری، خوب نیست اعتبارت رو از دست بدی.» یک لبخند روی لب هایش کاشت. دست روی شانه ام زد و گفت:« من از خدا یه آبرو گرفتم، همون رو هم خرج راه خودش می کنم. تو نگران نباش.»
والسلام علیکم را گفته و نگفته، صدای صلوات دشت را پر کرد. در یک چشم به هم زدن، دورش شلوغ شد؛ شلوغ و شلوغ تر. از دور، هرچه چشم چرخاندم نتوانستم ببینمش. داشتم نگران می شدم که دیدم روی شانه بلندش کردند، بردندش توی دل جمعیت. همان هایی که یک صدا ساز رفتن می زدند، حالا یک صدا شعار می دادند:
فرمانده ی آزاده، آماده ایم، آماده. فرمانده ی آزاده، آماده ایم، آماده...
از آن روز، دو ماه گذشت تا اولین نیروها رفتند مرخصی.
📚 برشی از کتاب (۲)
یک گوشه دراز کشیدم و پلک هایم روی هم رفت…
آقا مهدی از در وارد شد. هیجان زده پرسیدم:« آقامهدی مگه تو شهید نشدی؟»
با خنده گفت:« من توی جلسه هاتون میام. مثل اینکه هنوز باور نکردی شهدا زنده ن.»
عجله داشت. می خواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت:« پس حالا که می خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده ها برسونم.»
_من خیلی کار دارم، باید برم. هر چی میگم زود بنویس.
فوری خودکارم را از جیبم درآوردم و گفتم:« بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»
بنویس:« سلام، من در جمع شما هستم.»
موقع خداحافظی، گفتم:« خب الان من این رو ببرم بدم به بقیه، ازم قبول نمی کنن که. بی زحمت زیر نوشته رو امضا کن.»
برگه را گرفت. اول یک نقطه گذاشت و بعد امضا کرد.
کنارش نوشت:” سید مهدی زین الدین.”
نگاهی بهت زده به امضا و نوشته زیرش کردم. باتعجب پرسیدم:« چی نوشتی آقا مهدی؟ تو که سید نبودی!»
_اینجا بهم مقام سیادت دادن.
➖➖➖➖
سفارش کتاب از طریق آی دی:👇
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#تنها_زیر_باران
•┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
لیست سوم ✨🌱
#ریشه_ها
#سقای_آب_و_ادب
#بازگشت
#مربع_های_قرمز
#من_ادواردو_نیستم
#نیمه_ی_پنهان_ماه
#مگر_چشم_تو_دریاست
#آرزوهای_دست_ساز
#تنها_زیر_باران
#دکتر_جکیل_و_آقای_هاید
#تولد_در_توکیو
#قیدار
#دعبل_و_زلفا
#رؤیای_یک_دیدار
#مترسک_مزرعه_آتشین
#دختران_آفتاب
#مرد_رؤیاها
#مفتون_و_فیروزه
#گریه_های_امپراتور
#ماجرای_فکر_آوینی
#ادواردو
#نفوذ_در_موساد
#عارفانه
#قدرت_و_شکوه_زن
#سه_دیدار
#روزی_که_عمه_خورشید_مرد
#رنج_مقدس
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#هیچکس_به_من_نگفت
#جانستان_کابلستان
#دختر_شینا
#سایه_شوم
#کامبوزیا
#داستان_سیستان
#سرود_سرخ_انار
#اپلای
#من_و_دوست_سه_نقطه_ام
#قصه_های_من_و_ننه_آغا
#دنیای_دیدنی
#من_او
#رهایی_از_تکبر_پنهان
#آن_مرد_با_باران_می_آید
#مصطفی_و_مرتضی
#انتظار_عامیانه_عالمانه_عارفانه
#سعید
#عزیز
#نه_آبی_نه_خاکی
#اکنون
#من_برده_هستم
#شبیخون_به_خفاش