✂️/📔
ظهر بود. قبل از نماز در زدند. پیرزن آبله رویی بود. گیسهای حنا بستهاش را از وسط باز کرده بود. جثه درشتی داشت. چادرش را به گردن بسته و یک آفتابه روی دوش گرفته بود. فهمیدن حرف هایش از بقیه راحت تر بود. واضح و کم لهجه صحبت میکرد. جلوی در میخواست دستم را ببوسد که اجازه ندادم. اخم هایش را کشید توی هم و گفت حتما توی گوش سیدعلی باد رفته یا بهش بو خورده و یک سری تشخیصهایی که ازش سر در نمیآوردم. آفتابه را داد دستم و گفت: «این کریشکه! بچه را میبری حمام. خوب سر و بدنش رو میشوری. آخرِ کار این آفتابه رو می ریزی روی تمام بدنش. فهمیدی؟» اسمش چقدر هندی بود. و هند چقدر به جادو و اینجور خرافات نزدیک. لابد یک جوری آن محلول به جادو و جنبل مرتبط بود. توی آفتابه را نگاه کردم. آبِ سیاهی لب پَر میزد. بوی عجیب و تلخی داشت. ترکیب پودر بال مگس با استخوان مارمولک آفریقایی و خون پشه!؟ تصورش هم چندش آور بود.
#برشی_از_کتاب زن آقا 📔
📚@ketabkadeh_tasnim
در این مدت که با محسن زندگی میکردم به سخنرانیهای آقا خیلی علاقه مند شده بودم .ایشان تاکید داشتند برای رونق تولید ملی جنس ایرانی بخرید, برای همین به محسن گفتم: باید دنبال یخچالی ایرانی باشیم .
در ژاپن با چشمان خودم دیده بودم که حمایت مردم از تولید کشورمان چقدر به گسترش و رونق اقتصاد کمک کرده بود. کشوری که در جنگ جهانی با خاک یکسان شد و بعد از جنگ جهانی هم سیل و زلزله امانش نداد به خاطر حمایت مردم امروز روی پای خودش ایستاده بود و حرف اول را در دنیا میزد .توی ژاپن خرید لوازم غیر ژاپنی کار جلفی است. حتی قبلترها هم که محصولات ژاپنی این قدر معروف نبودند هم مردم از محصولات کشور خودشان خرید میکردند آن قدر خریدند و تولید کردند و رقابت کردند تا بالاخره این روزها در خیلی از محصولات یکی از مهمترین برندهای تولید را دارند. این روزها هم که خانوادههای پولدار خیلی در ژاپن زیاد شدهاند خریدن لوازم غیر ژاپنی کار خانوادههای تازه به دوران رسیده محسوب میشود. آدم هایی که با خریدن محصولات اروپایی یا آمریکایی میخواهند وانمود کنند با بقیه فرق دارند...
🍉 #برشی_از_کتاب" تولد در توکیو"
📚@ketabkadeh_tasnim
🍉 #برشی_از_کتاب تولد در سائوپائولو
امام علی (ع) گفتهاند وقتی به سجده میرویم، یعنی جنس ما از خاک است. از سجده بلند میشویم مثل وقتی است که به دنیا میآییم. دوباره به سجده میرویم یعنی به خاک برمیگردیم و وقتی دوباره برمیخیزیم، یعنی بعد از مرگ زنده خواهیم شد
📚🤍
_📖_
صدای تکبیر در فضای مسجد پیچید. پیرمرد لبخندزنان از جا برخاست. او دید که رافع و یارانش به سوی امام (محمد باقر علیه السلام )رفتند و با او دست دادند. پیرمرد در موجی از شادی باعجله بیرون آمد. میخواست زود بارش را ببرد و برای نماز مغرب به مسجد بازگردد. گیوهاش را پوشید و به سوی الاغش رفت. خورشید داشت کمکم غروب میکرد و نسیم ملایمی میوزید. پیرمرد با خود اندیشید: «باید دریایی باشد تا جویبارها ورودها به او بپیوندند، در او بریزند. آری همیشه باید دریایی باشد.»
دو کودک هنوز زیر درخت نشسته بودند. با دیدن پیرمرد با خوشحالی جلو آمدند. پیرمرد سر کیسهای را شل کرد. مقداری از خوشههای خارک را بر دامن بچهها ریخت و گفت: «بگیرید که اینها نیز از خیروبرکت علی است.»
#برشی_از_کتاب 🍉
#باید_دریایی_باشد 🌊
📚@ketabkadeh_tasnim
.📕
علوی به سرعت برخاست و گفت: «مگه نگفتم تقلب بیتقلب؟» بمـب... همزمان با شلیک گلوله، یک سوراخ در سقف چادر پیدا شد و باریکهی نور مثل انگشت اشاره به کف چادر چسبید. علوی، که از شلیک ناگهانی گیج شده بود، بروبر به اسلحه نگاه کرد. اسماعیل تتهپتهکنان گفت: «آقا اجازه، ما که گفتیم مراقب باشید، ماشهاش خرابه.».
🍉 #برشی_از_کتاب کودکستان آقا مرسل
📚@ketabkadeh_tasnim
.
📗#جان_بها
.
🔸به رفتارهایش با دقت نگاه میکنم مدام از اتفاقهایی که در خیابان میافتد، از جمعیت و نیروهای ضد شورش فیلم میگیرد و با شور و هیجان از اغتشاشات و درگیری با نیروهای پلیس روایتگری میکند! فیلمبرداریاش مبتدی نیست. جملات را با غیظ خاصی ادا میکند و خوب بلد است احساس مخاطبش را تحریک کند.
👆🍉#برشی_از_کتاب رمان امنیتی #جان_بها اثر #سید_مصطفی_موسوی را چشیدید.
🔸این رمان امنیتی با نگاهی متفاوت به وقایع انتخابات #آبان_سال_۱۳۹۸ میپردازد. در جان بها درباره #سربازان_گمنام_امام_زمان میخوانیم که جان خویش را برای حفظ امنیت کشورمان فدا کردند. این اثر در خلال داستانی نفسگیر و پرکشش مخاطب را به دل مأموریتهایی جاسوسی میبرد.
🔸با این #رمان ذره از خطرات محافظان امنیت کشور عزیزمان را لمس خواهید کرد و در برابر نعمت #امنیت #سجده_شکر خواهید کرد.
🖌به قلم:سید مصطفی موسوی
📚ناشر: کتابستان
📖تعداد صفحات: ۱۵۲ صفحه
👤مخاطب: عمومی
💳قیمت: ۱۲۵/۰۰۰ تومن
__________🌷
آیدی مشاوره و خرید @Jo_zm_sh
📚@ketabkadeh_tasnim
بزرگتر و گرامیتر از نعمت حافظه برای انسان، نعمت فراموشی است که اگر نبود داغ هیچ مصیبتی سرد نمیشد، هیچ دریغ خوردن و افسوسی تمام نمیگشت، هیچ کینه و دشمنی از میان نمیخاست، با وجود آفات و بلاها، کسی از خوشیهای دنیایی لذّت نمیبرد و برخوردار نمیشد،
ـــــــــــــــــــــ
#توحید_مُفَضَّل
#برشی_از_کتاب.... 🍉
به حُسن تدبیری که در آفرینش موها و ناخنها به کار رفته بیندیش و عبرت بگیر. چون این دو، از عضوهایی هستند که مدام بلند و زیاد میشوند و باید زود به زود کوتاه شوند، بدون حس آفریده شدهاند تا کوتاه کردن و چیدنشان انسان را نیازارد.
#توحید_مُفَضَّل 📚
#برشی_از_کتاب.... 🍇
♡@ketabkadeh_tasnim
✂️|📘
دخترک از پنجره بیرون را نگاه کرد. آفتاب با گلهای درخشان باغچه حرف می زد و درخت بزرگ با گنجشک هایی که دوست شان داشت. ناگهان صدای نازک نوزاد با فواره گنجشک های روی درخت، پر کشید.
ابن ابی العوجا گفت: «عجب! اگر تو از یاران جعفر بن محمد هستی، بدان که او هرگز این گونه با ما حرف نمی زند. او بارها این سخن ها را که تو آن را کفرآمیز می خوانی از ما شنیده؛ ولی هرگز از حدّ ادب بیرون نرفته و دشنام نداده است. او مردی بسیار خردمند، آرام و بردبار است. سخنان ما را به خوبی گوش می دهد تا آن چه در دل داریم، بر زبان بیاوریم؛ طوری که گاهی گمان می کنیم بر او پیروز شده ایم. آن گاه او با کم ترین سخن، دلیل های ما را باطل می سازد، چنان که نمی توانیم پاسخ بدهیم. اگر تو از پیروان او هستی، چنان که شایسته اوست با ما سخن بگو!»
#فواره_گنجشکها
#برشی_از_کتاب ...🍉
📚@ketabkadeh_tasnim
ــــــــــــــــــــ #برشی_از_کتاب✂️ــــــــــــــــــــــــ
#ادواردو یک مرد عادی نبود. او یک قدیس بود. شبها از اتاقش صدای آواز زیبایی میآمد. بهخصوص نیمهشبها. بعضی شبها که از دست کارلو دلخور بودم، میرفتم مینشستم پشت در اتاقش. به آوازش گوش میدادم. نمیفهمیدم چه میخواند. فقط دلم میخواست بنشینم و به آوازش گوش بدهم. یک شب که روزش از کارلو کتک خورده بودم، موقع آواز ادواردو گریهام گرفت. یکموقع دیدم کنارم نشسته. پرسید که چرا گریه میکنم. فکر کردم بفهمد به آوازش گوش میکردهام عصبانی میشود. زبانم بند آمده بود. دستم را گرفت و من را برد توی اتاقش. فقط چندتا شمع روشن بود. یک کتاب هم روی تختش بود.... ــ
#ادواردو📔
📚@ketabkadeh_tasnim
🗓8 ربیع الثانی: #میلاد_امام_حسن_عسکری(ع)
🟢 موهبتی که نصیب #بانو_حدیث شد
📖صدای بیقراری نوزاد همسایه که آرام ندارد، مرا به روزهای خوشِ گذشته میبرد، مدام صورتِ روشنای دلم، #حسن(ع)، به وقت تولد مقابل چشمانم مجسم میشود، آن زمان را که برای اولین بار صدای گریهاش در خانهمان پیچید و من نیز همپای او به هقهق افتادم، نه از درد تن، بلکه از موهبتی که نصیبم شده بود، نصیب من، حُدیث.
هنوز حلاوت تولدش را از یاد نبردهام، حلاوتِ اولین دیدار با او را. حسن(ع) نخستین #هدیه_خدا بود به من و مولایم. نُه ماه چشم انتظار آمدنش بودم و به هر نشستن و برخاستن ذکر میگفتم تا بطنم به وجود چون اویی لایق شود.
📘#سر_بر_دامن_ماه
🖋#فاطمه_دولتی
🍉#برشی_از_کتاب
💳 قیمت :۲۲۰/۰۰۰ تومان
📚@ketabkadeh_tasnim