eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.8هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰🔰 ❇️کتاب جدید فاضل نظری به نمایشگاه کتاب رسید 📆پنج شنبه،۲۹ اردیبهشت ماه 📌کتاب جدید فاضل نظری با عنوان «وجود» توسط انتشارات سوره مهر در سی و سومین دوره نمایشگاه کتاب تهران عرضه شد و در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفت. 📌به گزارش خبرگزاری تسنیم، بعد از سه سال تازه‌ترین اثر فاضل نظری، شاعر، با نام «وجود» به نمایشگاه بین‌المللی کتاب پا گذاشت. 📌«وجود» در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده و تازگی در غرفه این انتشارات در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران در اختیار علاقمندان قرار گرفته است. 📌«هرآن که پا به وجود از عدم گذاشت گریست»؛ مصرعی است که در صفحه آغازین «وجود» کتاب نشسته است. 📌این کتاب در 111 صفحه به چاپ رسیده و شامل 52 غزل است که عشق، آفرینش و مرگ از موضوعات محوری آن است و قرابت موضوعی با آثار گذشته او دارد. 📌جشن امضای کتاب «وجود» روز پنجشنبه، 29 اردیبهشت‌ماه، حوالی ساعت 17 با حضور فاضل نظری در غرفه سوره مهر برگزار خواهد شد. نظری ضمن امضای کتاب «وجود»، گفت‌و‌گویی هم با مخاطبان خواهد داشت. 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍آنقدر ذوق زده ام که ترجیح می دهم بجای رفتن به انقلاب ، زودتر طبقه ی بالا را رصد کنم .کلی از زهرا خانوم تشکر می کنم و به نیم ساعت نکشیده بار و بندیل مختصرم را جمع کرده و همراه با فرشته راهی طبقه ی بالا می شوم . جای دنج و دوست داشتنی است مخصوصا با پنجره ی بزرگی که سمت حیاط دارد و یک سری وسایل جزئی که خود حاج خانوم گفته بود ! تنها نکته ی بدی که همین اول کاری به نظرم می آید توی پاگرد بودن سرویس بهداشتیش است ... +پسندیدی؟ _عالیه +ببینم تو دست خالی اومدی تازه می خوای چند ماهم بمونی ؟  _نه دیگه یه چمدون وسیله دارم +منظورم وسیله زندگیه ! نمی بینی اینجا تقریبا خالیه ؟ _خوب یه چزایی می خرم  +چه دست و دلباز ! از سمساری می گیری یا میری بازار در حد جهیزیه پول میدی ؟  _هوم نمی دونم تو کمکم می کنی +یعنی بیام خرید ؟ _خب آره +با مامان هماهنگ می کنم بهت خبر میدم _یه خرید رفتن هماهنگی خانوادگی می خواد ؟! +بی اطلاع که نمیشه _چرا نشه ؟ +اصلا سعی نکن منو از راه به در کنی که عجیب مقاومم گفته باشم ! مثل خودش می خندم و در حالیکه هنوز با چشم همه جا را وارسی می کنم می گویم : _توام مثل لاله ای ،بچه پاستوریزه +دوستته؟ _هم آره هم نه ، دخترعمه هم هستون ایشون آخه ! +پس شانس آوردی که بچه مثبتا احاطه ت کردن.ببینم کاغذ و قلم داری ؟ _می خوای چیکار ؟ +برات لیست جهیزیه بنویسم دیگه از توی خرت و پرت های کوله پشتی بزرگم دفترچه یادداشت صورتی رنگ و خودکاری پیدا می کنم و به او می دهم فکر می کنم کل مساحت اینجا بیست متر هم نباشد . با پولی که پدر به کارتم ریخته می شود یک چیزهایی خرید +خب اینم از این ، هرچی که فکر کردم لازمه رو نوشتم _مرسی .کی بریم ؟ _الان که دیگه نزدیک ظهره و ناهار و نماز ... بذار عصر لب برمی چینم اما به ناچار قبول می کنم . +من میرم پایین توام فعلا با همین یه فرش و چند تا تیکه ظرف سر کن که خدا با صابرینه ! _اوکی +راستی اینو مامان داد ، کلید در ورودیه _دستت درد نکنه +خواهش می کنم ، فعلا دستی تکان می دهد و در را می بندد.باورم نمی شود که بالاخره تنها شدم ! نفس راحتی می کشم و به لاله زنگ می زنم .قول داده رازداری کند و به پدر چیزی نگوید از بودنم در خانه ی حاج رضا .هرچند به عالم و آدم مشکوک است و کلی سفارشم می کند ولی مطمئنم اگر این خانواده و مهربانی شان را می دید او هم مثل من خیالش راحت می شد . دوست دارم حالا که جدا شده ام خورد و خوراکم هم پای خودم باشد .کیفم را برمی دارم و سری به فروشگاه سر کوچه می زنم .کمی هله هوله و چیزهایی که ضروری تر است را می خرم به سختی مشماها را تا توی کوچه می آورم ، وسط کوچه که می رسم با تک بوق ماشینی از ترس به هوا می پرم و طلبکارانه بر می گردم سمت راننده .پسر جوانی که به شدت آشناست پشت فرمان نشسته ، بدون توجه به من با موبایلش حرف می زند و از کنارم رد می شود غر می زنم که "انگار کوچه ارث پدرشه می خواد راه باز کنن براش می ایستم ، نفسم را فوت می کنم بیرون ، خریدها را روی زمین می گذارم در را باز می کنم و وارد حیاط می شوم . بر می گردم نایلون ها را بردارم که در کمال تعجب همان راننده ی جوان را این بار بدون ماشین و پشت در مقابل خودم می بینم ، دوباره فکر می کنم که واقعا آشناست !متعجب می پرسم : _امری داشتین ؟ انگار او هم تعجب کرده که بجای جواب دادن سوال می کنید:شما!؟ 👈نویسنده:الهام تیموری 🌹🍎❤️ @ketabkhanehmodafean 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✦ ‌ أَيْنَ الْأَقْمارُ الْمُنِيرَةُ؟ شبیه بیابانی است زمین ... پیچیده در شبی دراز و بی‌مهتاب، که معلوم نیست چقدر طول می‌کشد! ما مبتلایان این خاموشی ، راه را تا ناکجا آباد، به خاکی زده‌ایم ... کجاست ماه منیری که وسط روشنی آسمان، گم‌اش کردیم ... 💫 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای یه کتابخون، دیدن این صحنه مثل بهشت می‌مونه!😍 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰🔰 ❇️کتاب جدید حسین آبادیان به نمایشگاه کتاب رسید 📆 📌نشر ندای تاریخ کتاب «پیامدهای اجتماعی مهاجرت‌های روستایی به شهر تهران: ۱۳۴۲ – ۱۳۵۴» نوشته حسین آبادیان را به نمایشگاه کتاب آورده است. 📌به گزارش خبرنگار مهر، انتشارات ندای تاریخ با کتاب‌های تازه خود به سی و سومین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران آمده است. 📌 شاخص‌ترین کتاب سال ۱۴۰۱ این انتشارات «پیامدهای اجتماعی مهاجرت‌های روستایی به شهر تهران: ۱۳۴۲ – ۱۳۵۴» نوشته حسین آبادیان، تاریخنگار سرشناس ایرانی است. 📌حسین آبادیان دکترای تاریخ دارد و هم اکنون استاد گروه تاریخ دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره) قزوین به تدریس اشتغال دارد. 📌از جمله آثار مشهور آبادیان می‌توان به «زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقایی»، «اندیشه دینی و جنبش ضد رژی در ایران»، «مبانی نظری حکومت مشروطه و مشروعه»، «تاریخ سیاسی ایران معاصر؛ بسترهای تأسیس سلطنت پهلوی»، «بحران آگاهی و تکوین روشنفکری در ایران»، «رسول‌زاده، فرقه دمکرات و تحولات معاصر ایران»، «ایران: از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند»، «روایت ایرانی جنگ‌های ایران و روس» و «مفاهیم قدیم و اندیشه جدید، درآمدی نظری بر مشروطه ایران» اشاره کرد. 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰🔰 ❇️اخبار روز نمایشگاه کتاب 🔰کتاب تویی که نشناختمت رونمایی شد 📆جمعه،۳۰ اردیبهشت ماه آئین رونمایی از کتاب «تویی که نشناختمت» روایتی از زندگی دانشمند هسته‌ای، شهید محسن فخری‌زاده در سی و سومین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران با حضور محمد اسلامی، رئیس سازمان انرژی اتمی ایران،سید امیرحسین قاضی‌زاده هاشمی، رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران و جمعی از خانواده شهداء هسته‌ای برگزار ‌شد. به گزارش خبرآنلاین، اسلامی در حاشیه این مراسم خاطرنشان کرد: ضرورت دارد که اهداف و مسیر حرکت شهدای ما به بهترین نحو معرفی شوند. اندیشه و راهی که شهداء در آن قدم گذاشتند و دستاوردهای آنان باید به‌صورت شایسته توصیف شود. وی با بیان اینکه شخصی مانند شهید فخری‌زاده عمرش را وقف پیشرفت کشور کرده بود، تأکید کرد: ایشان در حوزه فناوری‌های نوین تلاش روزافزونی داشت و مورد تهدید دشمنان بود. 📌رئیس سازمان انرژی اتمی افزود: شهید فخری زاده ظرفیت‌های علمی و نخبگان کشور را می‌شناخت و همچنین از توان دانشمندان کشور به‌خوبی استفاده می‌کرد؛ او یک فرصت‌آفرین واقعی بود و بااخلاق، منش و خلق‌وخوی بسیار صمیمی در دل‌های همه ما جا داشت. 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍کلید را پرت می کنم توی کیف و با ژست خاصی می گویم : _اینو من باید بپرسما ،مثل اینکه شما پشت در خونه ی مایی آقا ! +مگه میشه؟ _چی میشه؟ جواب نمی دهد ، استغفرالهی می گوید یک قدم عقب می رود و به ساختمان نگاه می کند .هنوز توی ذهنم سرچ می کنم که شبیه به کیست ! دستی به ریشش می کشد ، موبایلش را از جیب پیراهن سفیدی که به تن دارد درمی آورد و شماره می گیرد .زیرلب غر می زنم "دیوونست ! اینم لابد مدل جدید مخ زدنشونه " نایلون ها را بر می دارم و در حالیکه هنوز مثل واداده ها وسط کوچه ایستاده با پا در را می بندم و وارد خانه می شوم . فرشته با عجله می دود توی حیاط ، چادر گلدارش را توی هوا چرخی می دهد و می گوید : +کسی در نزد ؟ _نه ولی یه آقایی بیرونه که سوالای عجیب غریب می کرد ،چطور ؟ +اوه اوه شهاب سنگ نازل شد ! _یعنی چی؟ +هیچی ،تو برو داخل دستت افتاد ! با عجله می رود سمت در ، امروز همه مشکوک اند ! شانه ای بالا می اندازم و با اینکه از شدت فضولی در حال مردنم اما ترجیح می دهم نامحسوس آمار بگیرم !پله ها را با وجود سنگینی خریدها دوتا یکی طی می کنم ، شالم را از سرم می کشم و از پشت پنجره ی اتاق بیرون را دید می زنم پسر جوان توی حیاط کنار فرشته ایستاده و آهسته حرف می زنند .دست هایش را جوری توی هوا تکان می دهد که می فهمم عصبانیست ! چشم هایم را ریز می کنم و گوشم را تیز ... قد نسبتا بلندی دارد و چهره ای آرام و مذهبی با تیپی ساده شاید دوست پسر فرشته باشد ! خودم خنده ام می گیرد از این تصور محال ... نمی دانم چه می گویند که ناگهان هردو نگاهشان سمت پنجره ی اتاق من می چرخد . چشمان فرشته گرد می شود و تند و تند با دست اشاره می کند که دور شوم پسر اما به ثانیه نرسیده رو بر می گرداند و از در بیرون می زند . 👈نویسنده:الهام تیموری .. 📚 @ketabkhanehmodafean 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻۴اشتباهی که باید ترکشون کنی👌🏻 🔹وانمود کردن به اینکه حالت خوبه در حالیکه حالت بده و فکر میکنی به کمک نیاز نداری و از کسی کمک نمیگیری، جایگزین صحیح: کمک گرفتن از افراد قابل اتکا و امن کاملا کار درستی است. 🔹سرزنش کردن خودت وقتی اشتباه میکنی، جایگزین صحیح: به جای سرزنش نقطه ضعفت رو شناسایی کن و رشد کن. 🔹باور اینکه برای ارزشمند بودن حتما باید موفق باشی، جایگزین صحیح: برای ارزش هات تلاش کن و بجنگ و بدون موفقیت یعنی رشد نه رسیدن به مقصد. 🔹باور اینکه همیشه همین جایی که هستی میمونی، جایگزین صحیح: من با رشد مهارت هام و با گسترش روابط صحیح می توانم شرایطم رو تغییر بدهم و اوضاعم را بهتر کنم. 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شرح دعای روز سه‌شنبه.mp3
8.89M
📻 کتاب صوتی پرتوی از خورشید در خاک نشسته «شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها)» ✍️ استاد علی صفایی حائری 📖🌱 بازخوانی شرح دعای روز سه‌شنبه قسمت 4⃣ 🎙 حجت‌الاسلام داوود مرادی 🎧📗 @ketabkhanehmodafean
شرح دعای روز چهارشنبه.mp3
7.48M
📻 کتاب صوتی پرتوی از خورشید در خاک نشسته «شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها)» ✍️ استاد علی صفایی حائری قسمت 5⃣ 📖🌱 بازخوانی شرح دعای روز چهارشنبه 🎙 حجت‌الاسلام داوود مرادی 🎧📗 @ketabkhanehmodafean
👆ادامه هفته‌ی بععد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نمایشگاه کتاب بپاخاست 🔸اجرای سرود سلام فرمانده در سی و سومین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 مجموعهٔ 📕 معرفی ۸ 📍مصلی تهران، درب اصلی سالن شبستان، نبش راهروی شمارهٔ ۳، غرفه ۱۳ ✅ ۱۰ درصد تخفیف 🔰 لینک غرفۀ آیین فطرت (ناشر اختصاصی آثار استاد عباسی ولدی)در نمایشگاه مجازی کتاب👇 ktft.ir/n ✅ ۱۰ درصد تخفیف 🚚+ارسال رایگان(مجازی) 🔰سایت کتاب فطرت👇 🌐http://ketabefetrat.com 📲 @foroosh_fetrat 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍تازه می فهمم شهاب سنگی که فرشته می گفت ، برادرش شهاب الدین است ! یعنی همان پسر آشنایی که دیروز سر و کله اش پیدا شد و وقتی عصر با فرشته رفتیم خرید از زیر زبانش بیرون کشیدم بالاخره _چرا این چند روزه نبود برادر گرامیت +داداش شهاب خیلی وقتا مسافرته ، یعنی در واقع ماموریته بخاطر کارش _مگه کارش چیه ؟ +مستندساز و مجری و این چیزا _ای بابا ! گفتم چقدر آشناستا +یعنی دیدی برنامه هاشو؟! _حتما دیگه ! چون از همون اول فکر کردم می شناسمش +عجیبه _چرا ؟ مگه نمیگی مجریه ؟ +خب آره هست ، ولی مجری برنامه های مذهبیه ... نفهمیدم کنایه بود یا نه ولی احساس کردم که مذهبی را به عمد غلیظ گفت و بعد هم ادامه داد : +اصلا سختگیری اولیه آقاجونم برای موندن تو توی خونه ی ما بخاطر همین خان داداشم بود _که یه وقت از راه به در نشه؟ خندید و گفت: +نه بابا ! ولش کن ...کلا حالا خودت بیشتر آشنا میشی با مدل ما ،ببینم نگفتی قراره چیا بخریم ؟ این دختر دلیلی برای اذیت کردن من نداشت وقتی اینهمه مهربان بود . وقتی آمد دنبالم و گفت آماده شده برای خرید تعجب کردم .روسری طرحدار بلند و قشنگی را با گیره لبنانی بسته بود که با چادر واقعا زیبایش کرده بود حتی با اینکه بدون هیچ آرایشی بود .انقدر ساده و راحت که فکر کردم مگر می شود اینطور هم بیرون رفت و اعتماد به نفس داشت ؟! حتی لاله هم که چادری بود به زور من کمی آرایش می کرد ! فقط یک لحظه احساس کردم چقدر دنیای ما متفاوت است ،موقعی که توی شیشه ی یک مغازه تصویر کنار هم ایستاده مان را دیدم ! من با مانتوی سبک و رنگ روشنی که آستین هایش تقریبا کوتاه بود و بدون هیچ ساق دستی ، با ساپورت و لاک ناخن و موهای اتو کشیده و آرایش کامل .... و او دقیقا نقطه ی مقابلم بود . حتما برادرش از همین ایراد گرفته و نمی خواست یا تعجب کرده بود که من ساکن خانه شان شده ام ! آن هم وقتی که فقط یک هفته غایب بوده و همین برخورد تند اولیه اش که البته خیلی هم مستقیم نبود باعث شد تا جرقه ی کینه ی عمیقی نسبت به او در دلم زده شود ! تمام دیروز را اختصاص دادم به مرتب کردن و چیدن وسایل اندکی که تهیه کرده بودیم . با شنیدن صدای در از مرور خاطرات می گذرم و در را باز می کنم زهرا خانوم است با لبخندی که همیشه به چهره دارد از دیروز کلی خرده پاش برایم فرستاده +خواب که نبودی ؟ _نه ،اگه کار داشتین می گفتین من میومدم پایین پاتون درد می گیره که دستش را بالا می آورد و می گوید: +نمی دونم چطور یادم نبود که دیروز تا حالا اینو برات بیارم دستم را دراز می کنم و قالیچه کوچک نازکی که تا زده است را می گیرم +سجاده و چادرنمازه ،تو رو خدا حلال کن حواس پرتی منو قبله که خودت می دونی دیگه کدوم وره مادر التماس دعای زیاد عطر گل محمدی پر می کند ریه ام را ، انگار بعد از سال ها عزیز را بغل کرده ام! انقدر گیج شده ام که نمی فهمم کی می رود و من حتی تشکر هم نکرده ام ... 👈نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... 📚 @ketabkhanehmodafean 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا