💫وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ» آلعمران/۱۳
(ظاهر و باطن دشمنان منافقتان يكى نيست) کینهای که آنان در دل دارند، بسیار بزرگتر است از عملی، که از آنها سر میزند!
آنچه از شما صادر میشود؛
برونریزیِ حقیقت بزرگتری است که در جانتان تنیده شده، و ثانیه به ثانیه بزرگتر میشود!
#بردشمنانامامرضالعنت
#امام_رئوف
📚
@ketabkhanehmodafean
👤بازی مجسّمه👤
بچّه ها، چهره👧👦 و اعضای بدنشان👀👌 را به حالتهای مختلف در می آورند.
همین که اوستا، فرمان ایست⛔️ را صادر کرد، در همان حالت، مثل مجّسمه خشکشان میزند.
هر کسی بخندد 😆یا از جای خود حرکت کند، بازنده 😕است.
نفر آخری که در برابر خنده 😆و حرکت، مقاومت میکند✊، برنده میشود.
📚 بازی ، بازوی تربیت ص ۱۱۹
#استاد_عباسی_ولدی
#من_دیگر_ما
🎾 #بازی_بازوی_تربیت
⛳️ @ketabkhanehmodafean
🎾⚽️🏸🏓⛳️🎣
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#پـــــناه
#قسمـت_سی_و_دوم
✍پایم به لبه ی فرش گیر می کند و سکندری می خورم ...
_یواش مادر !
لحن نگرانش به جانم می نشیند . دستش را می گیرم و بلند می شوم. گوشی را که برمی دارم می رود .
_الو لاله ؟
+سلام این شماره کجاست ؟ چرا قطع کردی ؟
_شارژم تموم شد ، بابا چی شده ؟
+هول نکن خوبه ، یعنی بد نیست . پریشب انگار حالش بد میشه با اورژانس می برنش بیمارستان ، بستریش کردن
می نشینم روی مبل و با بغض می پرسم :
_وای آخه چرا ؟
+چمیدونم .پوریا می گفت سرشبی برای پناه گریه می کرده
_الهی بمیرم
+نترس تو تا همه رو به کشتن ندی چیزیت نمیشه
_باز قلبشه آره؟
+بله یه وقت به خودت زحمت ندی زنگ بزنی به بابات یه حالی بپرسی
_بسه لاله ! انقدر نیش نزن ... درد خودم کم نیست
+فعلا که انگار خیلی خوشی
_کاری نداری؟
+برخورد بهت ؟
_از تو توقع ندارم
+چرا پناه ؟ دلم برای دایی صابر کبابه . اون از زندایی که خدابیامرز جوان مرد و دایی خونه خراب شد ، اینم از تو که همیشه براش ساز ناکوک می زدی و نذاشتی یه لیوان آب خوش از گلوش پایین بره تو این چند سال افسانه ی بدبختم که خون به جیگر کردی
_تو که زندگیت خوب بوده خداروشکر ! نمی خواد کاسه داغ تر از اش بشی و غم بابا و زن بابای منو بخوری ...
+دارم وظیفه ی تو رو انجام میدم !
_ از کجا دلت پره که همه رو سر من خالی می کنی؟
+نمی خوام دهنمو بیشتر باز کنم وگرنه چیزایی که نباید رو میگم
_بدتر از اینا که گفتی؟!
+خیلی بدتر پناه ...
سکوت می کنم و بغضم پررنگ تر می شود . می گوید :
_زنگ بزن بهش ، منتظرته خدافظ
صدای بوق های پشت سرهم توی گوشم می پیچد . لاله مثل خواهر نداشته ام بوده و هست نمی فهمم چرا آشوب بودو طوفان کرد وجودم را
نگران حال پدرم و خجالت زده اش ... این روزها انقدر درگیر خودم و دوستان جدیدم بوده ام که به کل فراموش کرده بودم پدری هم دارم ...
صدای آرامی در سکوت خانه ی حاج رضا پیچ و تاب می خورد . نوایی آشنا دارد بلند می شوم و با پاهایی که انگار از غم و درد سست شده سمت صدا می روم
زهرا خانوم است ، دعا می خواند . تکیه می دهم به چهارچوب اتاق و نگاهش می کنم پشت به من نشسته و با سوزناک ترین لحن ممکن دعا می خواند
چه غربتی به دلم چنگ می زند . انگار می کنم مادربزرگ است که پیچیده در چادر یک دست سفیدش نشسته و مثل روز آخر ذکر می خواند ...
اشک های جا مانده پشت چشمانم راه باز می کنند و چکه می کنند
به مغز کند شده ام فشار می آورم ، چه دعاییست ؟ زیارت عاشورا ؟ کمیل ؟
"يا أَبَا الْحَسَنِ يا عَلِىَّ بْنَ مُوسى أَيُّهَا الرِّضا يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ ..."
یاد بچگی ها می افتم و صدای مادر که زمزمه ی همیشگی اش همین بود توسل !
سر می خورم و روی زمین می نشینم ، گره دستم را باز می کنم و ناخواسته زمزمه می کنم همراه حاج خانم
"يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ "
نمی دانم چرا اما می شکنم هم خودم هم بغضی که هنوز ته گلویم جاخوش کرده
دست روی صورتم می گذارم و بلند می زنم زیر گریه .
👈نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
📚
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
💌 #حتما_بخونین
#یه_حرف_قشنگ
فقط چند هزار تومن
توی کیفم بود، اما وقتی
حال و روزش رو دیدم، کمکش کردم؛
هیچ نگفت، فقط یه لبخند ساده...
اون روز،
تا آخر شب، بخاطر همون لبخند
حس خوبی داشتم؛
مشکلم که حل شد
حس کردم
من دست دیگری رو گرفتم،
💝 خدا، دست من رو گرفت...
🔆 امام علی(علیه السلام )
توی یکی از نامهها فرمودند:
#اکثِرمنِتَزویدهوََانتَقادرٌعَلیه🌱
یعنی
اگه مستمندی رو دیدی
🌿 کمک به او رو غنیمت بشمر و
توشهی آخرتت رو روی
دوشش بگذار،
و اگه
قدرت مالی داری،
بیشتر انفاق کن و برای
خودت، توشهی بیشتری جمع کن 🌸☺️
توی بی نیازی
به دیگران کمک کن
تا توی روزهای سختی،
کمکهات به خودت برگرده و
باعث آرامش و آسایش خودت بشه . . . 💚💜
📗 نهج البلاغه. نامه ۳۱
↶【به ما بپیوندید 】↷
🍃🌺 @ketabkhanehmodafean