💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی
#قسمـت_چـهارم
✍اخم جذابش می کرد و همانقدر ترسناک شاید!
_چون هنوز بچه ای!به همین دستبافت های خانم جانت اکتفا کن پس.
و نگاهش چرخید روی ژاکت بنفشی که خانم جان سال پیش برایش بافته بود. مسخره اش کرد؟!این یادگاری بود ...اصلا قابل مقایسه نبود با کت و پلیورهای گران قیمت او ...
بُق کرد و دستش را پس کشید.اینجور علاقهرا نمی خواست که با تحقیر و نیش کلام بود.البته اگر جایی برای مهر و علاقه وجود داشت!
از مقایسه ی وضعیت مالی خودشان و خانواده او معذب می شد ...
نگاهش را به بیرون دوخت.ارشیا با نیشخند گفت:
_تلخ شدی ریحان خانوم!
_ریحانه
لجباز نبود اما ناخواسته و با تحکم نامش را کامل گفت...تمسخر کلام ارشیا،بغض گلویش را بزرگ تر کرده بود...دلش گرفت!
با شرایطی که داشت و او هم باخبر بود توقع حداقل مقداری محبت داشت،اما سه روز بعد از عقد و این همه بی تفاوتی؟!
داشبورد باز شد و چیزی مثل جعبه روی پایش گذاشته شد.
اهمیتی نداد میخواست تلخ بماند ...
_برای تو گرفتم.مارک اصله.
و جوری که انگار کمی هم پدرانه بود ادامه داد :
_توی همین هفته هم می ریم بوتیک برای خرید پالتو و کفش و چیزای دیگه... خوشم نمیاد مثل دختر دبستانی هایی که لبه جدول راه میرن باشی.خانم من باید شیک پوش باشه!
و روی باید تاکید کرد رسیده بودند ،با
اکراه جعبه را برداشت و پیاده شد بدون هیچ حرفی.
یعنی می رفت؟با این همه دلخوری و قهر؟!بوی دیکتاتور بودن را حس می کرد ... و وقتی به اطمینان رسید که بی خداحافظی و فقط با بوق گازش را گرفت و رفت..
صورتش پر از اشک بود،لرز افتاده بود به جانش ...انگار واقعا باید پالتو می خرید!
حتما سرما پوستش را سوزن سوزن می کرد نه طعنه ها و بی محلی های او!
وسط کوچه ،زیر برفی که حالا ریز و چرخ زنان بنای آمدن کرده بود و چادر سیاهش را کم کم خالدار می کرد با صورت پر از اشک و دست های لرزان هوس باز کردن جعبه را کرد!
همین که چشمش خورد به عینک آفتابیِ بین پارچه ساتن،بلند و با صدا خندید...تضاد قشنگی بود اشک و لبخند و تلخ و شیرین بودنش!
یادش افتاد روز عقد که از محضر بیرون آمده بودند آفتاب داغ زمستان چشمش را می زد و تمام مدت دستش را هائل کرده بود روی پیشانی .
پس او دیده و انقدرها هم سرد نبود!
و تمام این سال ها همینطور گذشت. پشت مه غلیظی که معلوم نبود آن طرفش چه چیزی پنهان است.حداقل برای ریحانه این گونه بود ،ولی برای ارشیا شاید نه..!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
مداحی_آنلاین_سلام_ما_به_تو_میثم_مطیعی.mp3
7.63M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🎶 آیینه حُسن طاهایی
🎶 وارث شکوه مولایی
🎤 حاج میثم مطیعی
🎊 ولادت امام محمد باقر علیه السلام
مبارک باد
#این_الرجبیون
#ماه_رجب
📚
@ketabkhanehmodafean
9.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساغر زده ام ز جام باقر ❤
بشکفته لبم به نام باقر❤
چشم همه روشن از جمالش ❤
آمد به جهان امام باقر❤
💫💫و این بار " محمّد " برانگیخته شد تا شکافنده ی علوم باشد در میانِ جهلِ امّتی...!
" باقر آلِ عبا "
سرآمدِ بنی هاشم در علم و حدیث ؛
مولودی از فرزندانِ " فاطمه " که
سایه گسترد برایِ
رویاندنِ بطنِ دانش
و
راهِ دانایی را به بلوغ رسانید تا روزی که با طلوعِ آخرین خورشید امامت به ظهور برسد...
🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰
اول رجب ، میلاد شکافندهی دانش نبوی و وارث علم علوی، امام محمدباقر علیهالسلام خجسته باد .
#باقرالعلوم
#میلادامامباقر
#امام_محمدباقر
#چشمتون_روشن_یا_امام_سجاد
#اول_ماه_رجب
#عیدمون_خجسته
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
مداحی آنلاین - مژده ای اهل ولا - محمود کریمی.mp3
2.86M
🦋یاباقرالعلوم🦋
مژده ای اهل ولا
آمد فرزند فاطمه
🎤 #محمود_کریمی
#ولادتامامباقرعلیهالسلاممبارکباد
↶【به ما بپیوندید 】↷
🍃🌺@ketabkhanehmodafean 🌺🍃
#اندر_احوالات_کتاب
کتابی که هر مادری، باید اونو بخونه :)
📚
@ketabkhanehmodafean