🎓 #ڪــ🎒ــــلاس درس مهدویت
💠 از حسین(ع) تا مهدی(عج)
⏪ قسمت: چهاردهم
🔹بشارت ظهور از زبان امام حسین(ع)
✍...بشارت به ظهور امام عصر(عج) حقیقتی شعف انگیز است که از سوی امامان معصوم(ع) نوید آن داده شده است. سالار شهیدان در این زمینه می فرماید:
《دوازده مهدی از ما است که نخستین آنان علی بن ابی طالب و آخرین آنان نهمین فرزند من است که او امام قائم به حق است، خداوند زمین مرده را به وسیله او زنده می کند و دین حق را بر تمام ادیان پیروز می گرداند.
👤عبدالله بن عمر میگوید:
《از حسین بن علی(ع) شنیدم که می فرمود: اگر از عمر دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خداوند آن روز را به قدری طولانی می فرماید تا آنکه مردی از فرزندان من خروج نماید و زمین را پر از ظلم و جور شده باشد، من از رسول خدا(ص) این چنین شنیدم》
📿این مژده ها در طول تاریخ همواره با رقه امیدی برای عاشقان و شیفتگان مکتب اهل بیت(ع) بوده و سبب حیات، رشد، بالندگی، حرکت و تلاش شده است.
🔹ادامه دارد..
✍...پی نوشتها:
📚 کتاب از حسین تا مهدی اثر: #محمد_رضا_فوادیان
#از_حسین_تا_مهدی
#کلاس_درس_مهدویت
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
کتاب ناگفته هایی از حقایق عاشورا
معرفی کتاب به همراه فایل pdf👇
.........................
0⃣1⃣مباحث قسمت دهم :
ادامه فصل دوم :"نقش یزید در شهادت سیدالشهدا(ع)"
سرافکندگی یزید و دگرگونی شهر دمشق
دلایل سرافکندگی یزید :
۱-قرآن خواندن سر سیدالشهداء(ع)
۲-سخنرانی امام سجاد (ع)
۳-شهر دمشق و سه روز عزای عمومی
امام سجاد (ع) و استدلال به شان نزول آیه مودت
سخنان امام سجاد (ع) با منهال
مجلس یزید و اعتراض صحابی رسول خدا
اوضاع شهر دمشق به روایت تاریخ نگاران
فصل سوم : " نقش اهل کوفه در شهادت سیدالشهداء(ع)"
کوفیان دعوت کننده امام حسین (ع)
امان نامه امر بن سعید والی مکه
امام حسین و خبر دادن از شهادت خود
تعبیر خواب های امام حسین (ع)
خبر پیامبر و امیرمومنان از شهادت امام حسین (ع)
🔹🔹🔹🔹🔹
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
🌫 هوای آن شب به شدت سرد بود ، در کوچه و خیابان پرنده پر نمی زد ، حمید زنگ زده بود صحبت کنیم ازصدای گ
🏩 برای سونوگرافی باید به بیمارستان شهیدرجایی میرفتیم ؛ از پرستارها کسی همراه ما نیامد . من و حمید سوار آمبولانس شدیم ، پشت آمبولانس خودمان بودیم ، حالم بهتر شده بود ، یک جا بند نمی شدم ، بلند می شدم می ایستادم
🚐 اولین باری بود که آمبولانس سوار می شدم ، از هیجان درد را فراموش کرده بودم ، از خط بالای شیشه بیرون را نگاه می کردم
آنقدر شیطنت کردم که حمید صدایش درآمد و گفت:" بشین فرزانه، سرت گیج میره ؛ تو آبرو برای ما نذاشتی ، مثلا داریم مریض می بریم!".
🕚 ساعت۱۱شب بود، آن قدر بالا پایین پریدم که مریضی یادم رفته بود.
وقتی دکتر جواب سونوگرافی را دید ، گفت: چیزخاصی نیست ، ولی بهتره امشب خانوم تحت مراقبت باشن.
دوباره به بیمارستان ولایت برگشتیم. باتماس به خانواده موضوع را اطلاع دادیم.
حمید بعنوان همراه کنارم ماند . پنجشنبه بود و طبق معمول هرهفته هیئت داشت ولی بخاطر من نرفت. از کنار تخت من تکان نمی خورد.
به صورتم نگاه می کرد و می گفت:" راست میگن شبیه ننه هستیا"
لبخند زدم ، خیلی خسته بودم ، داروها اثر کرده بود ، نمی توانستم بااو صحبت کنم.
نفهمیدم چطور شد خوابم برد
🕜 ساعت از نیمه شب گذشته بود که با صدای گریه ی حمید از خواب پریدم..
دستم را گرفته بود و اشک میریخت.
گفتم: عه چرا داری گریه می کنی، نگران نباش چیزخاصی نیست.
🌹 گفت:" میترسم برات اتفاقی بیفته ، تمام این مدتی که خواب بودی داشتم به این فکر می کردم که اگر قراره روزی بین ما جدایی اتفاق بیفته اول باید من برم و الا طاقت نمیارم."....
✍ادامه دارد...
🌷۸۰
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean