کتابخانهمدافعانحریمولایت
🗓۱۹تیر دوره ی مشهد تمام شد..حمید با نمره ی عالی قبول شده بود ...همه ی درس ها را یا ۱۹شده بود یا۲۰ م
📌فصل پنجم
صدشعرخوانده ایم که قافیه اش نام توست
🌙ماه رمضان حال و هوای خوبی داشتیم ؛ یا به خانه ی عمه میرفتیم یا حمید به خانه ی ما می آمد. بعضی از روزها هم افطاری درست می کردیم و به مزارشهدا می رفتیم.
روزی که خانواده ی عمه را برای افطاری دعوت کرده بودیم ، بحث ازدواج و مشخص کردن تاریخ عروسی پیش آمد .
🌹 حمید گفت:" ما چون دیرتر از آقاسعید نامزد کردیم، اجازه بدید اول اونا تاریخ ازدواجشون مشخص بشه".
عمه باخنده گفت: والا تا اونجایی که من یادم میاد موقع بدنیا اومدنتون مافکر میکردیم ففط یه بچه س. اول هم تو به دنیا اومدی ، بعد۵دقیقه سعید به دنیا اومد..
به حساب کوچک بزرگی هم که حساب کنیم اول باید عروسی حمید رو بگیریم.
بااین حال حمید زیر بار نرفت، خیلی حواسش به این چیزها بود.
🎉 وقتی تاریخ عروسی آقاسعید قطعی شد ماهم دوم آبان را برای عروسی خودمان انتخاب کردیم.
از فردای ماه رمضان پیگیر مقدمات عروسی شدیم
تالار را هماهنگ کردیم
طبق قرار روز عقد ، ۴وسیله (یخچال، گاز، فرش و لباسشویی) را حمید خرید
بقیه ی جهاز را هم تا جایی که امکان داشت حمید همراهم آمد و باهم خریدیم.
خیلی دنبال چیزهای آنتیک و گران نبودیم. هرفروشگاهی که می رفتیم دنبال جنس ایرانی بودیم
نظرهردوی ما این بود که تا جایی که امکانش هست وسایل زندگی آینده مان ایرانی باشد
🌹حمید روز اول خرید جهاز گفت:" وقتی حضرت آقا گفتند از کالای تولید داخل حمایت کنین ما هم باید گوش کنیم و #جنس_ایرانی بخریم"....
✍ادامه دارد...
🌷۱۰۶
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
✍*پیاده روی با پای دل*
بی مقدمه مثل خود عراقی ها!
در وسط جاده یکباره یک عرب و عراقی رامی بینی که راه را بر تومی بند.
نه برای اینکه به تو آسیبی برساند.
بلکه برای اینکه از تو پذیرایی کند!
با جـــرعه ی آبی ، لقمه ی نانی و یا شای عـــراقی.
وقتی می گویند هلابیکم یا زوّار
طوفانی در وجود آدمی روضه می خواند وبی اختیار می گویی یا زینب کبری (س) وامان ازدل زینب...
نمی دانم باید خود را کنترل کنم یا در دل روضه های دلم رها کنم...
اگر رهایش کنم
از کاروان سبقت می گیرد.
تا رکابِ زانـــویی پیش می رود
و می خواهد زمین زیر پایش بلرزد...
🌴🍂🌴🍂
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
🖋️ #اخبار_کتاب
📚 «آخرین نشان مردی» سریال میشود.
اولین سریالی که از پنج روز قبل از نوروز ١٣٩٩ پخش آن آغاز میشود و در چهل قسمت تا پنجم اردیبهشت ماه ادامه دارد؛
مجموعهای است کمدی با نام موقت #آخرین_نشان_مردی که با اقتباس از کتابی با همین نام در حال نگارش است و به زودی وارد پیش تولید میشود.
سرپرستی تیم نویسندگی را «احسان ثقفی» نویسنده تلویزیون و سینما بر عهده دارد.
این مجموعه قابل طبقهبندی در حوزه کمدی و طنز موقعیت است و بر اساس عناصر مهمی از سبک زندگی ایرانی_اسلامی طراحی شده است.
کتاب «آخرین نشان مردی » اثری متفاوت از #مهرداد_صدقی است که مثل سایر کتابهایش درون مایه طنز دارد. صدقی کتاب را از زبان حامد دانشجویی که در حال نوشتن پایان نامه خود است نقل میکند هر روز و در هنگام نوشتن پایان نامه اتفاقات و بحثهای جالبی پیرامون حامد اتفاق میافتد که روند نوشتن پایاننامه را تحت تاثیر خود قرار میدهد و موقعیتهایی طنزآمیز به وجود میآورد.
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
📌فصل پنجم صدشعرخوانده ایم که قافیه اش نام توست 🌙ماه رمضان حال و هوای خوبی داشتیم ؛ یا به خانه ی عمه
💐۱۶شهریور روز عروسی آقاسعید بود..
خیلی خوش گذشت ولی از رفتار حمید مشخص بود زیاد سرحال نیست...ته چشمهایش نگرانی داد میزد..بخاطر ازدواج برادر دوقلویش یک جور خاصی شده بود..
بعد از مراسمجلوی در تالار منتظرش بودم ؛ اما حمید آن قدر در حال و هوای خودش غرق بود که حواسش پرت شد و من را بعد مراسم در حیاط تالار جاگذاشت...
چندقدم که رفته بود تازه یادش افتاد که من هم هستم..
🌾 کمی ناراحت شدم ، به خنده چندتا تیکه انداختم و حسابی از خجالتش درآمدم: ماشاالله حمیدآقا...به به..ببین ما با کی داریم میریم ۱۳به در ..با کی داریم میریم پیک نیک...روی دیوار کی داریم یادگاری مینویسیم...کی آخه زنش رو جا میذاره حمید؟..
اینطور جاها دوست داشتم آب روغنش را زیاد کنم تا بیشتر تحویلم بگیرد.
🙏 بخاطر همین فراموش کردن کلی معذرت خواهی کرد..
به حمید حق می دادم...
بالاخره بعد از این همه سال دو برادری که باهم بزرگ شده بودند داشتند سراغ زندگی خودشان می رفتند و این خیلی سخت بود...
خندیدم و گفتم: بله حق دارین حمیدآقا..منم خواهردوقلوم ازدواج می کرد ممکن بود همچین کاری کنم..شما که جای خود داری..
🌱 بعد از عروسی سعیدآقا هرجا که می رفتیم همه از عروسی ما می پرسیدند ،،،وقت زیادی نداشتیم...مهمترین کارمان اجاره کردن یک خانه ی مناسب بود
حمید نظرش این بود که یک خانه ی بزرگ اجاره کنیم...دوست داشت بهترین ها را برای من فراهم کند..
🏡 اولین خانه ای که رفتیم حدود۱۲۰متر بود ، خیلی بزرگ و دلباز با نورگیر عالی ، قیمتی که بنگاه گفته بود با پس انداز حمید جور بود...
✍ادامه دارد..
🌷۱۰۷
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
🎓 #ڪــ🎒ــــلاس درس مهدویت
💠 حضرت مهدی(عج) تکمیل کننده سفر امام حسین(ع)
⏪ قسمت: بیست و ششم
🔹 ب): یاری امام حسین(ع)، یاری امام مهدی(عج)
✍...یکی دیگر از جلوه های روشن ارتباط بین این دو اختر تابناک آسمان ولایت و امامت یاری نمودن امام حسین(ع) است که در حقیقت این یاری، نصرت امام عصر(عج) می باشد. امام حسین(ع) در این زمینه در شب عاشورا به اصحاب خود فرمود:
《... و قد قال جدّی رسول الله(ص): ولدی حسین یقتل بطفّ کربلا، غریباً وحیداً عطشاناً فریداً. فمن نصره فقد نصرنی و نصر ولده الحجه(عج)...؛
✔️ همانا جدم رسول خدا(ص) فرمودند: فرزند من حسین(ع) در زمین کربلا، غریب و تنها، عطشان و بی کس، کشته می شود، کسی او را یاری کند مرا یاری نموده و فرزندش مهدی(عج) را یاری نموده است.
🔹ادامه دارد..
✍...پی نوشتها:
📚 کتاب از حسین تا مهدی اثر: #محمد_رضا_فوادیان
#از_حسین_تا_مهدی
#کلاس_درس_مهدویت
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─