6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کمیک_موشن_خاطرات_سفیر
#نیلوفر_شادمهری
#قسمت_اول
این داستان : معیار مهم من از نظر استاد😏
انتشار #قسمت_اول از مجموعه داستانی خاطرات سفیر(خاطرات دفاع از حجاب و اسلام در فرانسه)
کتابی که رهبر معظم انقلاب توصیه کردند که «خانمها بخوانند»
برای دیدن سایر قسمتها با ما همراه باشید😍👇
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#خاطرات_مادرانه تجربیات مادران کانال بعد از خواندن کتابهای تربیتی 👇 @ketabkhanehmodafean
#خاطرات_مادرانه
#باز_خورد_بخش_کتابخوانی_جمعی_کانال
#ارسالی_مخاطبین
سلام
روزتون بخیر
من سه جلد از صوتهای من دیگر ما رو که در کتابخانه مدافعان گذاشتید گوش کردم.. خیییلی کتاب کاربردی و خوبیه
سعی کردم یکسری نکاتش رو توی رفتار با پسرم به کار ببندم و خوشحالم که نتیجه گرفتم
واسه همینم خواستم ازتون تشکر کنم و از تجربه هام بعد گوش کردنشون بگم شاید به درد سایر دوستان هم بخوره
از وقتی اونها رو گوش کردم انگار که دلیل خیلی از رفتارهای پسرم رو میدونم
پسر من خیلی وروجکه😫
اکثرا کارهاش منو عصبی میکنه گاهی داد میزنم گاهی تنبیهش میکنم چند بارم کنترلم رو از دست دادم و کتکش زدم😔
اما صحبتهای آقای عباسی ولدی تو این کتابها آرامش دهنده ست و بر عکس خیلی کتابها که فقط میگن این کارو نکن اون کارو نکن اول علت رفتار بچه م رو فهمیدم و بعدم بهم راه حل داد
حالا سعی میکنم بهش سخت نگیرم
از حساسیتام کم کردم
طبق راهنمایی کتاب یک سفره بزرگ زیرش میندازم میزارم گل بازی کنه خاک بازی و آب بازی کنه
یا یکبار یادم نمیره تو بازی جنگی با پسرم سعی کردم مثل یک بچه باشم و بازی رو از دید اون ببینم
اینقدر بازی به خودم خوش گذشت و مثل پسرم دچار هیجان شده بودم و جالب بود برام کارهایی به فکرم میرسید انجام بدم که دقیقا اونها رو پسرم انجام میداد
و باعث میشد دعواش کنم و دیدم چه لذتی داره انجامش و حالش رو درک میکردم.
باید بچه شد تا حالشونو بفهمیم .باید از دید اونها ببینیم
پسر من خیلی خودسر و لجباز شده بود و حرفم رو گوش نمیکرد حالا فهمیدم کدوم رفتارهای من باعثش شده گاهی که حوصله م میکشه و نکاتی که تو کتاب گفته عمل میکنم کاملا متوجه تغییر رفتار پسرم میشم
مثلا گفتن بچه باید آزادی داشته باشه جز دو مورد که اون کار خطرناک باشه و براش ضرر داشته باشه یا برای بچه قبیح باشه که باید با روش درست محدودش کرد
حالا هروقت میخوام محدودش کنم با خودم میگم آیا براش خطر داره یا برای یک بچه انجامش زشته
اگه بود اونم با زبان غیر مستقیم محدودش میکنم جالبه که متوجه شدم اکثر محدودیتهام هیچکدوم از این دو مورد رو شامل نمیشده و بیخود بوده طفلی بچه م😢
الانم گاهی فراموش میکنم طبق صحبتهای ایشون عمل کنم و صبرم تموم میشه اما دارم تمرین میکنم😊
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#استاد_عباسی_ولدی #کتاب_من_دیگر_ما 📚جلد سوم ⬆قسمت25 😔چرا فرزندانمان را آزاد نمیگذاریم؟ 13.اسراف و
☝️فایل های صوتی این کتاب کاربردی در کتابخانه مدافعان موجود می باشد😊
#کتاب_من_دیگر_ما
#استاد_عباسی_ولدی
کتابخانهمدافعانحریمولایت
🍀برای چیدمان وسایل تصمیم گرفتیم بعضی از وسایل آشپزخانه را حتی از داخل کارتون بیرون نیاوریم.. چون کل
↔️ دو دل بین رفتن و نرفتن بودم..۶ماه زحمت کشیده بودم و تمرینات سختی را گذرانده بودم...مسابقات برایم اهمیت داشت..
🎖
به مربی گفتم: من برای مسابقه همراهتون میام..فقط منو زودتر برسونید قزوین که به کارهای عروسیم برسم!
مربی که از تاریخ دقیق عروسی خبر داشت خندید و گفت:" هیچ معلومه چی داری میگی دختر؟
اونجا که وسط مسابقه حلوا خیرات نمی کنند..اومدیم و صورتت ضربه خورد..کبود شد..
اون وقت میگی داماد روز اول نرسیده عروس رو زده!".
کلی خندیدن و گفتم: حمیدآقا خودش مربی کاراته س. ولی دست بزن نداره..
حتی توی مسابقات سعی می کنه ضرباتش طوری باشه که به حریفش آسیبی نزنه.
در نهایت مربی حرفش را به کرسی نشاند و نگذاشت که برای مسابقات به ساری بروم!
💐✨💐✨💐
دوم آبانعیدغدیر سال ۹۲ روز برگزاری جشن عروسی ما بود..
با حمید نیت کردیم برای اینکه در مراسم عروسی مان هیچ گناهی نباشد سه روز روزه بگیریم.
🏷 شبی که کارت دعوت عروسی را می نوشتیم حمید یک لیست بلندبالا از رفقایش را دست گرفته بود و دوست داشت همه را دعوت کند..
رفیق زیاد داشت..چه رفقای همکار..چه هم هیئتی..چه باشگاه..همسایه ها..فامیل..خلاصه باخیلی ها رفت و آمد داشت..
باهمه قاتی می شد ولی رفیق باز نبود.
اینطوری نبود که این رفاقت ها بخواهد از باهم بودنمان کم کند..
📄 وقتی لیست رفقایش را دیدم به شوخی گفتم: تو آنقدر رفیق داری می ترسم شب عروسی مشغول اینها بشی منو فراموش کنی!!...
✍ادامه دارد...
🌷۱۱۴
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
#اندر_احوالات_خبرنگار
خبرنگار: سلام آقای زم! چرا لاغر شدی یه کم؟! 🎤😊
زم: اطلاعات سپاه منو گرفت سریع و محکم! اینجا در بازداشت روز و شب می خورم غصه و غم! 😒
خبرنگار: اون روزی که خربزه می خوردی می دونستی باید بشینی پای لرزش هم؟! 🎤😊
زم: یه کم! ولی کم کم هر که رسید گفت زم! تو به زودی شاه ایران میشی قدم به قدم! 😒
خبرنگار: خب خودت چی فکر می کردی زمکم! 🎤😏
زم: فکر می کردم حداقلش بشم رئیس جام جم! 😒
خبرنگار: خب الان به دوستات که اونور آب هستن چی بگم؟! 🎤😊
زم: بگو زم گفت من فهمیدم چقدر خرم! حالا هم اگه نجاتم ندید آبروی همتون می برم! 😒
خبرنگار:اونا که آبرو ندارن. پس از دوستان داخلی ات بگو پسرم! 🎤😏
زم: مگه شما چند سالته که باشی جای پدرم؟! 😳
خبرنگار: هیچی! قافیه کم آوردم یه حرفی زدم! 🎤😏
زم: از دوستان داخلی پرسیدی. به وقتش خیلی ها را رسوا کنم! 😒
خبرنگار: زم! منتظرم! 🎤😊
#امدنیوز
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت