کتابخانهمدافعانحریمولایت
طول مسیر به خانم هایی که تا حالا دوکوهه را ندیده بودند، گفتم: اینجا مثل باند پرواز می مونه، خیلی از
مجدد با پای پیاده راه افتادم..آفتاب بهاری تندوتیز به مغز سرم میزد ..
تا نزدیکی های حسینیه تخریب که رفتم متوجه شدم یکی از دور دوان دوان سمت من می آید..
حدس زدم حتما از بچه های انتظامات است و برایش سوال شده که چرا من تنهایی سمت حسینیه ی تخریب آمدم..
نزدیک تر که شد فهمیدم حمید است...
با دیدنش کلی انرژی گرفتم..
🌹به من که رسید گفت:" کارامو انجام دادم..ماشین رو دادم سرباز ببره..خودم اومدم که تنها نباشی".
چندقدمی که به حسینیه ی تخریب مانده بود را باهم رفتیم و گوشی را پیدا کردیم..
خیلی خسته شده بودم..چند دقیقه ای همانجا روی موکت های ساده ی حسینیه نشستم..
💡
دورتادور حسینیه را فانوس گذاشته بودند..
🌹حمیدگفت:" اینجا شب ها خیلی قشنگ میشه..
وقتی مسیر رو توی دل تاریکی میای و نهایتاً به این حسینیه میرسی که با نور این فانوس ها روشن شده حس میکنی از برزخ وارد بهشت شدی..
خدا کنه اون روزی که عزرائیل جون ما رو میگیره خونه ی قبرمون مقل اینجا نورانی باشه".
موقع برگشت خیلی خسته شده بودم..۲کیلومتر رفت..۲کیلومتر برگشت..
بخاطر بارندگی و هوای بهاری منطقه ؛ گلهای زرد کوچکی اطراف جاده درآمده بود...
🌼
حمید برای اینکه فکرم را مشغول کند از گلهای کنار جاده برایم چید ..به حدی محبت کرد که خستگی ۴کیلومتر پیاده روی فراموشم شد...
✍ادامه دارد..
🌷۱۴۱
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
امروز
قم منور می شود به وجود با برکت بانو فاطمه معصومه سلام الله علیها
🌺🌼🌺
چه خوب است نفس کشیدن در هوای تو ای بانوی آب و آیینه
کافیست دلتون رو گره بزنید به ضریح پاک و مطهرش
«عمه سادات سلام علیک
روح عبادات سلام علیک
کوثر نوری به کویر قمی
آب حیات دل این مردمی
۲۳ربیع الاول سالروز ورود بانوفاطمه معصومه سلام الله علیها به شهر مقدس قم مبارک باد
🌺🌼🌸🌼🌺
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
کتاب دو جلدی زندگی و زیارت حضرت معصومه(سلام الله علیها)
هم ظاهرش قشنگه، هم محتواش عالیه
مجموعه دو جلدی زندگی و زیارت حضرت معصومه(سلام الله علیها) شامل زندگینامه حضرت فاطمه معصومه و یک داستان جذاب درباره زیارت ایشونه.
این کتاب مناسب سنین ابتداییه و در یک کیف شکیل مقوایی ارائه شده و میتونه یه هدیه دوستداشتنی باشه.
قیمت این کتاب با تخفیف ۱۶۰۰۰ تومنه👇👇👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/129239?ref=830y
کتابخانهمدافعانحریمولایت
مجدد با پای پیاده راه افتادم..آفتاب بهاری تندوتیز به مغز سرم میزد .. تا نزدیکی های حسینیه تخریب که ر
بعداز یک هفته با اینکه هم برای حمید هم برای من سخت بود از دوکوهه دل کندیم ، من درس و دانشگاه داشتم و باید به کلاس هایم می رسیدم..
حمید هم بیشتر از این نمی توانست مرخصی بگیرد..به ناچار سمت قزوین حرکت کردیم..
ولی هردو از اینکه توانسته بودیم هم قبل تحویل سال و هم بعد تحویل سال عید مهمان شهدا باشیم حسابی خوشحال بودیم...
❤️
هیئت یکی از علایق خاص حمید بود..هرهفته در مراسم شبهای جمعه هیئت شرکت می کرد..طوری برنامه ریزی کرده بود که باید حتما پنجشنبه ها میرفت هیئت..
سروتهش را میزدی از هیئت سردرمی آورد..من را هم که از همان دوران نامزدی پاگیر هیئت کرده بود..
🌹می گفت:" بهترین سنگر تربیت همینجاست..".
اسم هیئتمان خیمه العباس بود..خودش بعنوان یکی از موسسان این هیئت بود که آن را به تاسی از شهید ابراهیم هادی راه انداخته بودند.
🏴
اوایل برای دهه ی محرم یک چادر خیلی بزرگ زده بودند و مراسم را آنجا می گرفتند؛ ولی مراسم های هفتگی شان طبقه ی همکف خانه ی یکی از دوستانش بود..آنجا را حسینیه کرده بودند و هرهفته شبهای جمعه دعای کمیل و زیارت عاشورا برپا بود.
تنها چیزی در این میان من را اذیت می کرد دیرآمدنش از هیئت بود ...گویی داخل هیئت که می شد زمان و مکان را از یاد می برد
آن شب من خسته بودم و نتوانستم همراهش بروم..به من گفت ساعت ۱۱ونیم برمی گردم..
🕰
نیم ساعت..یکساعت...دوساعت گذشت!
خبری نشد..واقعا نگران شده بودم..هرچه تماس می گرفتم گوشی را جواب نمی داد..
🕑 ساعت ۲نیمه شب شده بود..دلم مثل سیروسرکه می جوشید..گوشی را برداشتم و به همسر یکی از رفقایش زنگ زدم..فهمیدم که هیئت جلسه داشتند و تا آن موقع طول کشیده است...
✍ادامه دارد...
🌷۱۴۲
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
✅درمان #ضعف_اراده با ۱۷گام موثر
🔺۱۶. در موضوع مورد نظر #تمركز پيدا كنيد
و از اشتغالات ذهنى متعدد بپرهيزيد تا تصميم گيرى آسانتر صورت پذيرد.
#ادامه_دارد
#هر_شب_یک_گام
#کتابخانه_مدافعان
#اندر_احوالات_خبرنگار
⭕️ مغز آزاد
خبرنگار: -نام؟🎤
+کسری عقب دوز.😶
خبرنگار: -چیکار میکردی اونجا؟🎤😒
+هیچی. بچه ها گفتن بیا بریم منم باهاشون رفتم.😏
خبرنگار: -شیشه بانک رو چرا شکستی؟😐🎤
+ کارت یکی از بچه ها رو عابر بانک خورده بود. قفل فرمون هم دست من بود.😒
خبرنگار: -چرا اون تایر گندهه رو آتیش زدی؟🧐🎤
+مال تریلی بابای امید بود.
پنچر شده بود خونشون هم جا نداشت آوردیم اونجا سوزوندیم جاشون باز بشه.😶
خبرنگار:-اون اوتوبوسه رو چرا جزغاله کردین؟😐🎤
+ سردمون شده بود.
شما حاضری سرما خودت شب توی خیابون بمونی؟😤
خبرنگار: -ای بابا. صبح علی الطلوع شاتگان چی بود دستت باهاش تیر اندازی می کردی؟🎤☹️
+مسابقه داشتم. میخواستم روی درختا تمرین کنم.🤨
خبرنگار: -زدی یه پیرمرد رو آبکش کردی!
+تقصیر نیروی خودتون بود؛ هولم کرد.😖
-چجوری؟
+بهش گفتم بذار این تیر آخری رو بزنم خودم میدم بهت. نذاشت.🤯
خبرنگار: - تو هم زدی به پیرمرده!🎤😯
+هول شدم. البته خودشم بی تقصیر نبود. دندونش جایی افتاده بود که من داشتم تمرین میکردم دولا شد برداره خورد بهش.🤧
خبرنگار: -چیکارت کنم؟🤔🎤
+آزاد.
خبرنگار: -سرباز! سرباز!
این آقا از لحاظ مغزی آزاده.
پرونده بره دادستانی!😏
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت